آب، گندم و خون
نویسنده:
معصومعلی صیدی
امتیاز دهید
از متن کتاب:
کیسه را قمرتاج آورد و داد به دست عبدلی که خیره شده بود به اسب بی سوار. اسب در گوشه ای از طویله یله داده بود. میشد دنده هایش را از زور لاغری شمرد. استخوانهای پشتش مثل دو گوی بیرون زده بودند. کپلهایش به گردی سر بچه چند ماهه ای تو رفته بود. حالا دیگر میگفتی این اسب کباب شده همان اسب پیش است. این همان اسبی بود که عبدلی نیمه های عمر بهار زین و برگش می کرد و پا بر رکابش می نهاد و دهانه اش را می گرفت و رکاب بر شکمش می کشید و می رفت سرکشی زمینها. در اصل سرکشی محصول که ببیند هر تخم، چند تخم داده است و اینکه ساقه ها خشک شده اند و وقت دروشان رسیده یا نه؟...
بیشتر
کیسه را قمرتاج آورد و داد به دست عبدلی که خیره شده بود به اسب بی سوار. اسب در گوشه ای از طویله یله داده بود. میشد دنده هایش را از زور لاغری شمرد. استخوانهای پشتش مثل دو گوی بیرون زده بودند. کپلهایش به گردی سر بچه چند ماهه ای تو رفته بود. حالا دیگر میگفتی این اسب کباب شده همان اسب پیش است. این همان اسبی بود که عبدلی نیمه های عمر بهار زین و برگش می کرد و پا بر رکابش می نهاد و دهانه اش را می گرفت و رکاب بر شکمش می کشید و می رفت سرکشی زمینها. در اصل سرکشی محصول که ببیند هر تخم، چند تخم داده است و اینکه ساقه ها خشک شده اند و وقت دروشان رسیده یا نه؟...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی آب، گندم و خون