داستانهایی از اساطیر یونان
نویسنده:
لائورا اورویتو
مترجم:
جمشید کاویانی
امتیاز دهید
داستان سرایان و افسانه نویسان هر کشوری به دلیل شناخت بیشتر مردمان کشور خود، با بازگفتن و جمع آوری داستانها و افسانه های قدیم، شرایط زندگی مردمان گذشته را بازگو می کنند و ما با آشنایی با روحیات فرهنگی و زندگی آنان، ضمن غافل نشدن از فرهنگ خودمان، درسهایی خواهیم آموخت. یونانیان باستان به دلیل پایین بودن فهم شان از عالم، برای همه چیزهای طبیعت برای هر یک از نیروهای زمینی و آسمانی، خوشی ها و ناخوشی ها و نیکی ها و بدی ها خدایی داشتند که چهره و اندام انسانی داشت و این خدایان هر یک برای خود معبدی داشتند. در این کتاب با درنظر گرفتن جنبه های آشنایی با افسانه های یونان قدیم، داستانهایی سلسله وار تا بناکردن شهر رم نوشته شده که نویسنده کتاب طوری داستانها را انتخاب نموده که هر داستان، ضمن داشتن موضوع مستقل، میتواند ادامه داستان قبل باشد.
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی داستانهایی از اساطیر یونان
افسانهپردازان یونانی داستان جوانی را نقل میکنند که به مدد بالهایی که از موم ساخته بود موفق میشود از زندانی که در میان جزیرهای واقع بود و هیچ راه فراری نداشت، پرواز کند و رهایی پیدا کند.
«ایکاروس» که از فرار خود به وجد آمده بود وسوسه شد که بالاتر و بالاتر برود و در نهایت دچار این وسوسه شد که آن قدر بالا رود تا به خورشید برسد غافل از آن که چون به نزدیک خورشید برسد گرمای خورشید بالهای مومی او را آب میکند. چنین شد که ایکاروس که نتوانست بر بلند پروازی خود غلبه کند از اوج آسمان فرو افتاد و به عمق اقیانوس فرو رفت.
داستان ایکاروس داستان غرور بشری است. داستان کسانی است که در کسب دانش و معرفت و فضیلت و قدرت به موفقیت میرسند دچار افسون موفقیت میشوند و غرور و خودشیفتگی باعث میشود که به وهم «همهچیز دانی» و «همهچیز توانی» دچار شوند و این نقطه سقوط آنها است.
حکایت میکنند که «عیسی مسیح» روزی با گروهی مواجه شد که در کار آماده شدن برای سنگسار زنی به نام «ماریا ماگدانلا» بودند. این زن در روز مقدس تنفروشی کرده بود و از نظر آن قوم شایستهی سخت ترین تنبیه بود. عیسی مسیح به آن قوم میگوید:
«هرکس تا کنون گناه نکرده اولین سنگ را پرتاب کند.»
طبیعی است که اغلب مردم خود را چندان بیگناه نمیدانستند که برای پرتاب اولین سنگ داوطلب شوند لذا پا پیش نگذاشتند. پیرمردی مقدس مآب و زاهد پیشه که خود را گناهکار نمیدانست قدم پیش نهاد تا اولین سنگ را پرتاب کند. در این وقت عیسی مسیح در گوش او نجوا کردند:
«آیا کسی که خود را کاملأ بیگناه میداند دچار تکبر نیست؟ و آیا تکبر همان گناه بزرگی نبود که ابلیس بخاطر آن از درگاه خداوند طرد شد و ملعون گردید؟!»
و سنگ از دست آن مرد به زمین افتاد.
«لائوتزو» حکیم چینی چنین گفته است که «هر چیز که به اوج خود برسد، ضد خود را ایجاد میکند!» او نیز سرنوشت ایکاروس را تمثیل کرده است. سرنوشت کسی که محدودیتهای بشری خود را نپذیرفته است و تصمیم گرفته به خورشید واصل شود و از این روست که در قعر تاریک اقیانوس فرو میغلتد.
اگر نتیجه سال ها عبادت و زهد و پرهیز و خدمات صادقانه، خود بزرگ بینی و کبر و غرور گردد، انسان از اوج عبودیت به قعر شرک و خودشیفتگی سقوط میکند.
انسانهای خود شیفته بتپرستانی هستند که به عکس خود که در آینه میبینند، سجده میکنند! و این همان نقطهای است که «پائولو کوئیلو» داستاننویس برزیلی آن را چنین توصیف میکند: «فرشته تبدیل به ابر دژخیم میشود»
«میشل دومونتی» فیلسوف فرانسوی بزرگترین فضیلت را توجه به ضعفها و محدودیتهای بشریمان میدانست لذا در زندگینامه خود نوشت (اتوبیوگرافی) خود به جای آن که از رفتارهای قهرمانانه و مکاشفات و تأملات فیلسوفانهاش بگوید از اجابت مزاج و جزئیات زندگی پیش پا افتاده بشری خود میگوید!
قطعاً دومونتی میدانسته که وضعیت اجابت مزاج و بدخوابی و بیکفایتی جسمی او آن قدر اهمیت ندارند که نسلهای آینده را به خواندن آنها دعوت کند او با این کار و همچنین با مقایسه خود با بزی که در مزرعهاش میچریده میخواسته ما را از خواب شیرین خودشیفتگی بپراند.
اگر فراموش کنیم که بشری هستیم گرفتار محدودیت و ضعف و خطا پذیری، هر موفقیت و پیشرفتی میتواند جامی از باده غرور باشد و در چنین شرایطی انباشتگی موفقیتها نه تنها ما را به سمت سعادت پیش نخواهد برد که روزی ما را دچار بدمستی خواهد کرد. چنان که برای خود حقوق فرابشری قائل خواهیم شد.
این جاست که حافظ هشدارمان میدهد:
حافظ، نه حد ماست چنین لافها زدن
پا از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم
محمدرضاسرگلزایی
جعبه پاندورا چیست
جعبه پاندورا چیست | پاندورا شخصیتی اسطوره ای و اولین زنی است که توسط خدایان یونان خلق شد. پرومتئوس، همان خدایی که بشر را خلق کرد، طی جریانی تمامی رنج ها و شرارت های جهان را در جعبه ای پنهان می کند و آنرا به پاندورا می دهد. پاندورا از باز کردن جعبه به دلیل محتویات آن منع می شود اما طاقت نمی آورد و آخر در جعبه را می گشاید. از آن پس جهان را بدی و ظلمت و رنج فرا می گیرد و تنها یک چیز در جعبه می ماند و آن چیزی نیست جز امید.
داستان ما درباره ی اولین زنی است که بنا بر اساطیر یونانی به دست خدایان خلق شد و پاندورا نام دارد. شهرت پاندورا به خاطر جعبه ای است که خدایان به او می دهند. در اساطیر یونانی پرومتئوس خدایی است که بشر را آفرید و البته این بشر فقط به صورت مرد خلق شد. زئوس خدای خدایان یونان در کوه المپ می زیست. روزی پرومتئوس آتش را که نزد خدایان المپ بود می دزد و به انسان می دهد تا از آن استفاده کند. به دلیل این کار، مورد غضب زئوس قرار می گیرد و خدای خدایان برای تلافی کار او تصمیم می گیرد در مقابل جنس مرد، اولین زن یعنی پاندورا را خلق کند. پس به هفاستوس دستور می دهد تا خاک و آب را در هم بیامیزد و پیکری بسازد و به تمام خدایان می گوید تا بهترین نعمت ها را به او بدهند. آفرودیت به او زیبایی می بخشد، آپولو موسیقی و در آخر هرمس او را پاندورا نام می گذارد که به معنی تمام نعمت هاست. زئوس، پاندورا را برای همسری به اپی متوس برادر پرومتئوس می دهد و پاندورا با خود جعبه ای اسرارآمیز به همراه می برد که هرگز نباید در این جعبه را باز کند، چون پرومتئوس تمام رنج ها و مصائب زندگی را در این صندوق قفل کرده بود تا نوع بشر آسیبی نبیند. آنها با هم ازدواج می کنند؛ اما یک روز پاندورا طاقت نمی آورد و در جعبه را باز می کند، ناگهان تمام مصائب، دنیا را فرا می گیرد، رنج و بیماری، پیری و مرگ، دروغ، دزدی و جنایت در همه جا پر می شود. پاندورا که از بیرون جهیدن بدی ها می ترسد فورا در جعبه را می بندد. اما جعبه خالی شده است و آنچه ته جعبه مانده، چیز کوچکی است که جای زیادی نمی گیرد، چیزی که مثل دیگر چیزهای بد بیرون نرفته و آرام و مطمئن درون جعبه مانده بود. بله «امید» تنها چیزی بود که ته جعبه مانده بود. تنها چیزی که می توانست در مقابل تمام بدی ها مقاومت کند. امید مهم ترین چیزی است که تا الان هم وجود دارد!
جعبه پاندورا نماد و تمثیلی از ماشین کشتار جمعی است . ماشین و یا وسیله ایی خطرناک که فقط و فقط بدی در آن تعبیه شده . این بدی ها درون یک جعبه دربسته گذاشته شده و خود این محمل حاوی مفهومی اسرار آمیز و تهییج کننده است . وقتی شما جعبه ایی در بسته داشته باشید که درونش چیزی باشد و ندانید که آن چیست ، مدام برای باز کردنش تحریک می شوید . جعبه پاندورا می تواند دست هر کسی باشد . چیز مشکوک و غیر متعینی که دقیقا نمی دانی چیست و یا چه چیزی درونش است . جعبه ایی که با باز کردنش بدی و شر در جهان منتشر می شود . حالا این جهان می تواند جهان روح و ذهن تو باشد و یا .....
اما نگران نباش ، امید تنها چیزی بود که درون جعبه ماند و هنوز می تواند به عنوان یک سرمایه خرج ناشده بدان چشم دوخت . و البته بعضی ها هم نسخه بدلی این جعبه را در دست دارند و ممکن است تو را تهدید به باز کردن آن بنمایند . در هر صورت داشتن جعبه پاندورا - خطرناک است . همه اجزایی که درون جعبه دربسته قرار گرفته اند شر و بدی اند و رها شدن شان خطرناک است و گاه برخی نادانسته و نفهمیده در جعبه را باز می کنند و همانند پاندورا زن پرومتئوس دقیقا از میزان تخریب و آسیب تعبیه شده در جعبه اطلاع ندارند و نمی دانند که باز کردن آن چقدر باعث تخریب و آسیب می شوند . به هر حال باید در جهت باز نشدن آن جعبه مرموز تلاش نمود و نیز به بینش و روشی که به ما پس از باز شدن جعبه کمک می کند هم بیاندیشیم. دانستن این نکته نیز خالی از فایده نیست که این جعبه گاه توسط دشمن دانا باز می شود و گاه توسط دوست نادان .