عملیات پامچال
مترجم:
ناصر جاویدی
امتیاز دهید
✔️ داستان چنین آغاز می شود:
موریس گفت:"همینجاست. با این همه ماشینی که رد می شوند، کسی به ما توجه نخواهد کرد."
کلود کنار ورودی ایستاد. جایگاه بنزین مانند ایستگاه راه آهن روشن و نورانی بود و ماشین های بسیاری در مقابل پمپ بنزین ایستاده بودند. سیتروئن به کندی توقف کرد. موریس به ساعت دیواری نگاه کرد و گفت: "یک ربع به دو"
- "خوبه. قبل از ساعت سه به آنجا می رسیم. میبینی، ولادی حق داشت. مثل روزهای یکشنبه شلوغ است."
مامور بنزین به آنها اشاره کرد که حرکت کنند. کلود پیاده شد. ترجیح میداد ماشین را هل بدهد. شب سنگینی بود، حشرات در نور می چرخیدند.
مامور بنزین گفت:"نوبت مسافرین ماه اوت است! و خواهید دید که فردا و پس فردا هم همینطور است! چقدر بزنم؟"
- "پر کن"
- از دیروز تابحال قطع نمی شود. مردم مثل گوسفند هستند. همه با هم حرکت می کنند. همه با هم برمی گردند. بله! در جاده ها حوادثی رخ خواهد داد. مطمئنم!
کلود به موریس نگاه کرد و لبخند زد...
بیشتر
موریس گفت:"همینجاست. با این همه ماشینی که رد می شوند، کسی به ما توجه نخواهد کرد."
کلود کنار ورودی ایستاد. جایگاه بنزین مانند ایستگاه راه آهن روشن و نورانی بود و ماشین های بسیاری در مقابل پمپ بنزین ایستاده بودند. سیتروئن به کندی توقف کرد. موریس به ساعت دیواری نگاه کرد و گفت: "یک ربع به دو"
- "خوبه. قبل از ساعت سه به آنجا می رسیم. میبینی، ولادی حق داشت. مثل روزهای یکشنبه شلوغ است."
مامور بنزین به آنها اشاره کرد که حرکت کنند. کلود پیاده شد. ترجیح میداد ماشین را هل بدهد. شب سنگینی بود، حشرات در نور می چرخیدند.
مامور بنزین گفت:"نوبت مسافرین ماه اوت است! و خواهید دید که فردا و پس فردا هم همینطور است! چقدر بزنم؟"
- "پر کن"
- از دیروز تابحال قطع نمی شود. مردم مثل گوسفند هستند. همه با هم حرکت می کنند. همه با هم برمی گردند. بله! در جاده ها حوادثی رخ خواهد داد. مطمئنم!
کلود به موریس نگاه کرد و لبخند زد...
آپلود شده توسط:
.hanieh
1399/03/19
دیدگاههای کتاب الکترونیکی عملیات پامچال