دوست مادام مگره
نویسنده:
ژرژ سیمنون
مترجم:
عباس آگاهی
امتیاز دهید
✔️ این رمان، خلاف دیگر داستانهای مربوط به سربازرس مگره، درباره پروندهای مربوط به محیط کار سربازرس نمیشود و مسالهای درباره موضوعات شخصی است که مگره را درگیر کرده است. مادام مگره در ملاقاتی تصادفی با زنی خارجی که به زبان فرانسه مسلط است، اما کودکی دارد که اصلا این زبان را درک نمیکند، به ماجرایی راه مییابد که پیچیده و پررمز و راز است. در تعقیب ماجرا، پرده از یک قتل برداشته میشود و سرنخها به کارگاه صحافی اسم و رسمداری در کوچه تورن ختم میشود که استادکاری فنلاندی از سالها پیش در آن مشغول کار است ...
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
ـ اونا ماشین رو بیرون کشیدند؟
ـ امروز صبح. ماشین در واقع مارک کرایسلر و شکلاتی رنگه و پلاکاش مال منطقه جنوب شرقیه. تموم نشد، یه چیز دیگهای هم هست. توی ماشین یه جسد هست.
ـ جسد یه مرد؟
ـ جسد یه زن. خیلی تغییر شکل داده. اغلب لباسهاشو جریان آب کنده و برده. موهای سرش بلند و خاکستریه.
ـ کنتس؟
ـ نمیدونم. اونا تازه این رو کشف کردن. جسد هنوز روی ساحل رودخونهست، زیر یک پلاستیک و میپرسن چه کار باید بکنن. من بهشون گفتم فوری جوابشون رو میدم.
چند دقیقهای میشد که موئر رفته بود. او کسی بود که میتوانست به درد سربازرس بخورد و شانس کمی بود که بتوانند او را در خانهاش بیابند.
ـ میتونی دکتر پل رو خبر کنی؟
خود دکتر پل به تلفن جواب داد.
- مشغول نیستید؟ کاری واسه امروز ندارید؟ خیلی مزاحم تون نمیشم اگر سر راه بیام دنبال تون و ببرم تون به لانیی؟ با کیف ابزارتون، آره. نه. چیز قشنگی نباید باشه. یه پیرزن که یه ماه میشه توی رودخونه مارن بوده.
مگره به اطراف خودش نگاه کرد و دید که لاپوانت، با سرخ شدن، سرش را بر میگرداند. البته مرد جوان مشتاقانه آرزو میکرد رئیسش را همراهی کند...
بیشتر
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
ـ اونا ماشین رو بیرون کشیدند؟
ـ امروز صبح. ماشین در واقع مارک کرایسلر و شکلاتی رنگه و پلاکاش مال منطقه جنوب شرقیه. تموم نشد، یه چیز دیگهای هم هست. توی ماشین یه جسد هست.
ـ جسد یه مرد؟
ـ جسد یه زن. خیلی تغییر شکل داده. اغلب لباسهاشو جریان آب کنده و برده. موهای سرش بلند و خاکستریه.
ـ کنتس؟
ـ نمیدونم. اونا تازه این رو کشف کردن. جسد هنوز روی ساحل رودخونهست، زیر یک پلاستیک و میپرسن چه کار باید بکنن. من بهشون گفتم فوری جوابشون رو میدم.
چند دقیقهای میشد که موئر رفته بود. او کسی بود که میتوانست به درد سربازرس بخورد و شانس کمی بود که بتوانند او را در خانهاش بیابند.
ـ میتونی دکتر پل رو خبر کنی؟
خود دکتر پل به تلفن جواب داد.
- مشغول نیستید؟ کاری واسه امروز ندارید؟ خیلی مزاحم تون نمیشم اگر سر راه بیام دنبال تون و ببرم تون به لانیی؟ با کیف ابزارتون، آره. نه. چیز قشنگی نباید باشه. یه پیرزن که یه ماه میشه توی رودخونه مارن بوده.
مگره به اطراف خودش نگاه کرد و دید که لاپوانت، با سرخ شدن، سرش را بر میگرداند. البته مرد جوان مشتاقانه آرزو میکرد رئیسش را همراهی کند...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دوست مادام مگره