شیرین تر از شکر
نویسنده:
ابوالفضل هادی منش
امتیاز دهید
بازنویسی: ابوالفضل هادیمنش
تصویرگر: محمدحسین صلواتیان
بازنویسی ۳۶۵ داستان کهن ایرانی، فصل تابستان با 95 داستان
✔این مجموعه 365 داستان کهن ایرانی را در قالب چهار عنوان «داستانهای بهار»، «داستانهای تابستان»، «داستانهای پاییز» و «داستانهای زمستان» دربردارد.
در توضیحات پشت جلد کتاب آمده است:
«آدمها مثل مدادند. هر کدام با زندگیشان داستانی مینویسند آنقدر که تمام شوند. آدمها میروند داستانها میمانند. یکی شاد یکی غمگین یکی ساده یکی رنگی یکی تلخ یکی شیرین. ما هم داستانی داریم. اول اینکه مداد سفید نباشیم که با همه زیباییای که دارد، توی جعبهی مدادرنگی تنها و بیاستفاده است و فقط میتواند توی سیاهی بنویسد نه سفیدی یا هر چه بنویسد و بکشد پنهان است. حالا این ماییم و دنیایی از داستانهای جورواجوری که این مدادها نوشته چه خوب که این داستانها را بخوانیم و بهترین آنها را بنویسیم. منظورم رونویسی نیست. نه. آنها را بخوانیم خوب و بد و زشتش را ببینیم و داستان خودمان را بنویسیم. نمیدانم چه رنگی یا چه طعمی ...» داستان «زاغ نادان» از کلیلهودمنه را با هم میخوانیم که در کتاب داستانهای بهار آمده است: «زاغی در بیشهای زندگی میکرد. در همسایگی او کبکی بود. کبک هر روز جلوی زاغ با ناز و عشوه راه میرفت. زاغ با حسرت به راهرفتن کبک نگاه میکرد و از تناسب حرکات او لذت میبرد. تصمیم گرفت هر طوری شده از او تقلید کند، زیرا سرشت، به زیبایی گرایش دارد. زاغ مدتی کوشید ولی راهرفتن کبک را نیاموخت، چنانکه راهرفتن خود را نیز فراموش کرد و نمیتوانست به رفتار پیشین خود بازگردد!»
بیشتر
تصویرگر: محمدحسین صلواتیان
بازنویسی ۳۶۵ داستان کهن ایرانی، فصل تابستان با 95 داستان
✔این مجموعه 365 داستان کهن ایرانی را در قالب چهار عنوان «داستانهای بهار»، «داستانهای تابستان»، «داستانهای پاییز» و «داستانهای زمستان» دربردارد.
در توضیحات پشت جلد کتاب آمده است:
«آدمها مثل مدادند. هر کدام با زندگیشان داستانی مینویسند آنقدر که تمام شوند. آدمها میروند داستانها میمانند. یکی شاد یکی غمگین یکی ساده یکی رنگی یکی تلخ یکی شیرین. ما هم داستانی داریم. اول اینکه مداد سفید نباشیم که با همه زیباییای که دارد، توی جعبهی مدادرنگی تنها و بیاستفاده است و فقط میتواند توی سیاهی بنویسد نه سفیدی یا هر چه بنویسد و بکشد پنهان است. حالا این ماییم و دنیایی از داستانهای جورواجوری که این مدادها نوشته چه خوب که این داستانها را بخوانیم و بهترین آنها را بنویسیم. منظورم رونویسی نیست. نه. آنها را بخوانیم خوب و بد و زشتش را ببینیم و داستان خودمان را بنویسیم. نمیدانم چه رنگی یا چه طعمی ...» داستان «زاغ نادان» از کلیلهودمنه را با هم میخوانیم که در کتاب داستانهای بهار آمده است: «زاغی در بیشهای زندگی میکرد. در همسایگی او کبکی بود. کبک هر روز جلوی زاغ با ناز و عشوه راه میرفت. زاغ با حسرت به راهرفتن کبک نگاه میکرد و از تناسب حرکات او لذت میبرد. تصمیم گرفت هر طوری شده از او تقلید کند، زیرا سرشت، به زیبایی گرایش دارد. زاغ مدتی کوشید ولی راهرفتن کبک را نیاموخت، چنانکه راهرفتن خود را نیز فراموش کرد و نمیتوانست به رفتار پیشین خود بازگردد!»
دیدگاههای کتاب الکترونیکی شیرین تر از شکر