نمایشنامه ورود ممنوع
نویسنده:
محمدرضا خردمند
امتیاز دهید
و او تنهایی را به جانش دمید... و دستور داد ابتدا برای او قیام کنند و قیام کنندگان به پایش افتادند... زن، در برهوتی از ترس، زمستان را نفس می کشید... و سرانجام در قفسی تنگ از آدمیان فرو افتاد که غیر از گوشت مردارِ دیگران چیزی بر سفره ی سیاهشان نمیدید... و او تاریکی را روشن می کرد... اما زن، ایمانش را زیر پایش خاک و هرشب در شبِ گیسوانش خودش را به دار می آویخت...
زنی را میشناسم با گیسوانی آشفته، چشمانی از غروب سرخ، سرخ تر... سنگین قدم بر میداشت و مرگ از سایه اش بلندتر و شاید خود او مرگ... زن با قلبی سرخ در جسم و روی سیاه زندگی می کرد... خانه او نزدیک سراب و بیابان به بیابان در خودش گم میشد. زن در چشم های گرگ های بیابان هر روز بلعیده میشد و چاله به چاله عمیق تر میرفت... زن... خسته، در خود شکسته، با لبانی از صدها هزار کبوتر تازه متولد شده بسته، سرانجام شبی با تمام گرگ ها وداع گفت و پشت پرده خیال، به خواب رفت...
محمدرضا خردمند
امید حاجی زاده
بیشتر
زنی را میشناسم با گیسوانی آشفته، چشمانی از غروب سرخ، سرخ تر... سنگین قدم بر میداشت و مرگ از سایه اش بلندتر و شاید خود او مرگ... زن با قلبی سرخ در جسم و روی سیاه زندگی می کرد... خانه او نزدیک سراب و بیابان به بیابان در خودش گم میشد. زن در چشم های گرگ های بیابان هر روز بلعیده میشد و چاله به چاله عمیق تر میرفت... زن... خسته، در خود شکسته، با لبانی از صدها هزار کبوتر تازه متولد شده بسته، سرانجام شبی با تمام گرگ ها وداع گفت و پشت پرده خیال، به خواب رفت...
محمدرضا خردمند
امید حاجی زاده
آپلود شده توسط:
ipa_sokout
1398/11/21
دیدگاههای کتاب الکترونیکی نمایشنامه ورود ممنوع