نمایشنامه مونولوگ جادوی جارو
نویسنده:
محمدرضا خردمند
امتیاز دهید
یه بچه کوچیک تا بچه است دلش آدامس میخواد، وقتی بزرگ شد خودش میتونه یه عالمه آدامس بخره اما دیگه واسش اون لذت بچگیو نداره، اون آدامس، اونو لحظه اونو خوشبخت ترین آدم دنیا می کرد... من اون بچم... الان میتونم هزارتا آدامس بخرم... اینا همه دورم هستن که تنها نباشم... واسه منه همش... اما اون وقتا خوشبختم میکرد مثل صدای خش خش جارو کشیدن روی سنگ فرش های خونه مادربزرگ... اونوقتا دلم آدامس میخواست...
محمدرضا خردمند
بیشتر
محمدرضا خردمند
آپلود شده توسط:
ipa_sokout
1398/10/23
دیدگاههای کتاب الکترونیکی نمایشنامه مونولوگ جادوی جارو