رسته‌ها

ارنست همینگوی
(1899 - 1961 م)

نویسنده و روزنامه‌نگار
مشخصات:
نام واقعی:
ارنست میلر همینگوی
تاریخ تولد:
1899/07/21 میلادی
تاریخ درگذشت:
1961/07/02 میلادی (62 سالگی)
محل تولد:‌
اوک پارک، ایلینوی، آمریکا
جنسیت:‌
مرد
ژانر:‌
رمان و داستان کوتاه
زندگی‌نامه
ارنِست میلر هِمینگویْ از نویسندگان برجسته آمریکایی و برنده جایزه نوبل ادبیات می‌باشد.از مهم‌ترین رمان‌های او کتاب پیرمرد و دریا است. سبک ویژه او در نوشتن او را نویسنده‌ای بی‌همتا و بسیار تأثیرگذار کرده بود. در سال ۱۹۲۵ نخستین رشته داستان‌های کوتاهش، در زمانهٔ ما، منتشر شد که به خوبی گویای سبک خاص او بود. خاطراتش از آن دوران که پس از مرگ او در سال ۱۹۶۴ با عنوان عید متغیر انتشار یافت، برداشتی شخصی و بی‌نظیر از نویسندگان، هنرمندان، فرهنگ و شیوه زندگی در پاریس دههٔ ۱۹۲۰ می‌باشد. او در ژوئیه سال 1963 میلادی حین پاک کردن تفنگ شکاری اش کشته شد یا به قولی خودکشی کرد.
بیشتر
ویرایش

کتاب‌های ارنست همینگوی
(34 عنوان)

4 امتیاز
از 6 رای
جادوی کلام
5 امتیاز
از 117 رای
آدم کشها ارنست همینگوی

آخرین دیدگاه‌ها

تعداد دیدگاه‌ها:
1

کتاب " پیرمرد و دریا " 

 نوشته ارنست همینگوی

 ترجمه نجف دریابندری



*"پیرمرد و دریا"، نام رمانی است از #ارنست_همینگوی. این رمان در سال ۱۹۵۱ در کوبا نوشته شد و در ۱۹۵۲ به چاپ رسید. این داستان، شرح تلاشهای یک ماهیگیر پیر کوبایی است که در دل دریاهای دور برای به دام انداختن یک نیزه ماهی بسیار بزرگ با آن وارد مبارزه مرگ و زندگی میگردد. نوشتن این کتاب باعث اهدای جایزه ادبی نوبل سال ۱۹۵۴ به ارنست همینگوی شد...؛ پس از سال ۱۹۴۰ زمانی که #ارنست_همینگوی، به همراه همسر سومش #مارتاگلهورن، در کوبا زندگی میکرد، قایقرانی و ماهی گیری تفریحات اصلی او به حساب می آمدند. شخصیت #پیرمرد، در داستان پیرمرد و دریا، از شخصیت واقعی یک ماهی گیر کوبایی به نام #گرگوریوفوئنتس بوده‌است. همینگوی در سالهای ۱۹۳۰، گرگوریو را برای نگهداری و محافظت از قایق خود، #پیلار، استخدام کرده بود و بعدها وقتی در کوبا اقامت گزید، بین او و آن پیرمرد ماهی گیر، پیوندهای دوستی محکمی ریشه گرفت. فوئنتس تقریبا ۳۰ سال، حتی وقتی که همینگوی در کوبا زندگی نمیکرد، ناخدایی #پیلار را به عهده داشت.


*کتاب #پیرمردودریا، درباره زندگی چندروزه پیرمردی به نام #سانتیاگو است، که به ماهیگیری میپردازد و همیشه آرزوی صید ماهی بزرگی را داشته، که به همه توانایی اش را ثابت کند. پسری به نام #مانولین، سالها شاگرد او بود، ولی چون سانتیاگو به بدشانسی در صید ماهی معروف شده بود، مانولین به اجبار والدینش او را ترک کرده و نزد سایر ماهیگیران مشغول به کار شد. در اغاز کتاب پیرمرد و دریا، سانتیاگو ۸۴ روز است که حتی یک ماهی هم صید نکرده است، و مانولین با وجود ترک سانتیاگو، به خاطر علاقه ای که به استادش دارد، هرشب به او سر میزند و برایش غذا میبرد و با او درباره ماهیگیری و بیسبال صحبت میکند....؛ یکی از این شبها سانتیاگو به مانولین میگوید، که ایمان دارد دوران بدشانسی پایان یافته و میخواهد دوباره دل به دریا بزند و مطمئن است که ماهی بزرگی را صید خواهد کرد. هرچه مانولین اصرار میورزد تا همراه استادش برود، سانتیاگو قبول نمیکند و به ناچار مانولین فقط طعمه‌ و وسایل صید را برای پیرمرد تهیه میکند و فردای آن شب در روز هشتاد و پنجم، سانتیاگو به تنهایی قایقش را به آب می اندازد و سفرش را آغاز میکند و وقتی از ساحل، دور و دور و دورتر میشود، طعمه ماهی گیری اش را به آب می اندازد. روز بعد یک ماهی بزرگ طعمه را می بلعد، و سانتیاگو قادر به گرفتن و بالاکشیدن ماهی نیست، و مدام خود را سرزنش میکند که کاش اجازه میداد مانولین همراهش بیاید. در تمام مدت، این ماهی است که قایق را به دنبال خود میکشد و پیرمرد با جثه نحیف خود طناب را محکم نگه میدارد تا ماهی رها نشود و در همین روال دستانش زخم شده و به شدت عذاب میکشد ولی هرگز از مقاومت و صبر دست برنمیدارد. در تمام این مدت سانتیاگو با خودش و آن ماهی عظیم الجثه صحبت میکند و او را برادر خطاب کرده و ابراز علاقه مینماید. تا اینکه روز سوم ماهی از کشیدن قایق دست برمیدارد و اطراف قایق میچرخد و در همین لحظات پیرمرد با تمام نیروی خود، نیزه ای وارد بدن ماهی کرده و آن را میکشد و در مبارزه ماهی و ماهیگیر پیروز میشود. او تلاش میکند تا پارو زنان خود را به ساحل برساند ولی ماهی آنقدر قایق را به دنبال خود کشانده بود، که از ساحل خیلی دور شده بودند. در همین راه برگشت به خاطر بوی خون ماهی، مدام کوسه ها به ماهی حمله ور میشدند و تکه ای از گوشت او را میخوردند و پیرمرد با تمام نیرو و اراده سعی میکرد برای حفظ گوشت ماهی، کوسه ها را دور کرده و آنها را بکشد، ولی در نهایت شب که فرا میرسد، کوسه ها تمام ماهی را میخورند و فقط اسکلتی از او باقی میگذارند. سانتیاگو به خاطر قربانی کردن ماهی خود را سرزنش میکند. روز بعد پیش از طلوع آفتاب پیرمرد به ساحل میرسد، و با خستگی دکل قایقش را به دوش می کشد و راهی کلبه اش میگردد. وقتی به کلبه میرسد خود را روی تختخواب می اندازد و به خوابی عمیق فرو میرود. عده ای از ماهی گیران بی خبر از ماجراهای پیرمرد، برای تماشا به دور قایق او و اسکلت نیزه ماهی جمع میشوند و گردشگرانی که در کافه ای در همان حوالی نشسته‌اند، اسکلت را به اشتباه اسکلت کوسه ماهی میپندارند. شاگرد پیرمرد- مانولین- که نگران او بوده است، با خوشحالی او را صحیح و سالم در کلبه اش می یابد و برایش روزنامه و قهوه می آورد. وقتی پیرمرد بیدار میشود- آن دو دوست به یکدیگر قول میدهند که بار دیگر به اتفاق برای ماهیگیری به دریا خواهند رفت. پیرمرد از فرط خستگی دوباره به خواب میرود و خواب شیرهای سواحل آفریقا را میبیند.


عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک