با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر شما صاحب حقوق مادی این کتاب هستید، میتوانید اجازه نشر رایگان نسخه الکترونیکی آن را به ما بدهید یا آن را از طریق کتابناک به فروش برسانید. برای اطلاعات بیشتر صفحه «شرایط و قوانین فروش» را مطالعه کنید.
در میان جماعت
به خود میبالم
که تورا شناخته ام
مردم تصویر تورا در من جسته,
می آیند,
میپرسند: او کیست؟
.
نمیدانم چه بگویم,
به راستی نمیدانم چه بگویم.
ملامتم میکنند
و با نگاهی تحقیر امیز دور میشوند. تو با تبسمی
آنجا نشسته ای... حکایت هایم
جوشش نهان قلبم را
در اخرین ترانه
میسرایم
.
میایند در پی آن معنا
نمیدانم چه پاسخی بدهم
میگویم: آه چه کسی میداند؟
پوزخند زنان میروند. تو با تبسمی
آنجا نشسته ای...
مرگ را چه خواهی بخشید
آن روز
وقتی در خانه ات را زد؟
من جامی لبالب از زندگیم را
مقابل مهمانم خواهم نهاد
شرابی شیرین از روز های پائیزی
و شب های تابستانم
همه ی دارایی و انچه از زندگی سرشارم برچیده ام.
وقتی مرگ
در خانه ام را زد
در پایان روزهایم
هرگز
با دستانی خالی
روانه اش نخواهم کرد.
غرق در شادی ام
از این رو که تو
به نزدم امده ای
آه
تو
فرمانروای همه ی کائنات
همه ی انچه که دارم
از توست,انچه بمن بخشیده ای
شادی بینهایت توست در جانم
زندگی را همه
از تو دارم
این تو هستی
شاه شاهان
که قلب مرا اینچنین زیبا شیدا کرده ای
عشق تو رنگ میبازد
در عشق جانان تو
انجا که عاشق و معشوق
در اوج کمال
یگانه میشوند.
تاگور میگوید:
.
با درماندگی همه جا را گشتم
اما اورا نیافتم
خانه ام کوچک است
نمیتواند جایی رفته باشد
که باز امدن نداند.
اما سَرورم
خانه ی مجلل تو بی انتهاست
به جستجوی او
به در خانه ات آمدم...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی گیتانجالی
به خود میبالم
که تورا شناخته ام
مردم تصویر تورا در من جسته,
می آیند,
میپرسند: او کیست؟
.
نمیدانم چه بگویم,
به راستی نمیدانم چه بگویم.
ملامتم میکنند
و با نگاهی تحقیر امیز دور میشوند.
تو با تبسمی
آنجا نشسته ای...
حکایت هایم
جوشش نهان قلبم را
در اخرین ترانه
میسرایم
.
میایند در پی آن معنا
نمیدانم چه پاسخی بدهم
میگویم: آه چه کسی میداند؟
پوزخند زنان میروند.
تو با تبسمی
آنجا نشسته ای...
آن روز
وقتی در خانه ات را زد؟
من جامی لبالب از زندگیم را
مقابل مهمانم خواهم نهاد
شرابی شیرین از روز های پائیزی
و شب های تابستانم
همه ی دارایی و انچه از زندگی سرشارم برچیده ام.
وقتی مرگ
در خانه ام را زد
در پایان روزهایم
هرگز
با دستانی خالی
روانه اش نخواهم کرد.
از این رو که تو
به نزدم امده ای
آه
تو
فرمانروای همه ی کائنات
همه ی انچه که دارم
از توست,انچه بمن بخشیده ای
شادی بینهایت توست در جانم
زندگی را همه
از تو دارم
این تو هستی
شاه شاهان
که قلب مرا اینچنین زیبا شیدا کرده ای
عشق تو رنگ میبازد
در عشق جانان تو
انجا که عاشق و معشوق
در اوج کمال
یگانه میشوند.
.
با درماندگی همه جا را گشتم
اما اورا نیافتم
خانه ام کوچک است
نمیتواند جایی رفته باشد
که باز امدن نداند.
اما سَرورم
خانه ی مجلل تو بی انتهاست
به جستجوی او
به در خانه ات آمدم...