رسته‌ها
معرفت شناسی
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 36 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 36 رای
هنوز توضیحاتی برای این کتاب ثبت نشده
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
226
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
javadshabanpour
javadshabanpour
1393/06/09

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی معرفت شناسی

تعداد دیدگاه‌ها:
10
اصلاح میکنم ملکیان میگوید چاره ی رنجهای بشری جمع بین عقلانیت و معنویت است(کلمه فقدان در کامنت قبلی زائد بود)در واقع علت العلل رنجها فقدان جمع بین این دو است.
قسمت دوم
ملکیان برای توضیح مفهوم عقلانیت و معنویت از مدخل عله العلل رنجهای بشری وارد میشود.او میگوید امروزه آنچه ذهن او را مشغول به خود کرده چرایی رنج های بشری است.در واقع اشل کار او به بشر سوق پیدا کرده.او میگوید این مسئله ی سر منشا رنجهای بشری همیشه افکار حکما در طول تاریخ را در خود جلب کرده است.
ملکیان میگوید به نظر او ۸نظریه مهم را میتوان در طول تاریخ تفکر برای پاسخ به سوال رنجهای بشری یافت و سپس می افزاید از نظر من چاره ی رنجهای بشری فقدان جمع بین عقلانیت و معنویت است.او توضیح میدهد که عقلانیت و معنویت تزاحم بسیار باهم دارند و به راحتی قابل جمع باهم نیستند و قسمت مهمی از زندگی دوره پنجم او صرف اندیشه در این باره شده است.او میگوید افرادی نظیر اسپینوزا و سقراط به این مرحله رسیده اند و برای همین رنج و پشیمانی برای آنها مفهومی نداشته است.ولی مسئله این است که فرد نمیتواند بدون همیاری جامعه از رنجها آزاد شود و همین امر نیاز جامعه به چنین جمعی بین عقلانیت و معنویت را موجب میشود.
در واقع سیر زمان ملکیان را از مباحث دین شناسی به روانشناسی و جامعه شناسی و درمان دردهای بشری کشانده است.او میگوید اگر زمانی دریابد که عقلانیت و معنویت هم راه به جایی نمی برد پنبه ی آن را هم خودش خواهد زد.
ملکیان به روایت ملکیان:
مجله مهر نامه در شماره آذر ماه سال 92 مصاحبه ای با آقای ملکیان انجام داده بود با عنوان« ملکیان پنجم»
در این مصاحبه آقای ملکیان میگویند زندگی فکریشان از پنج مرحله گذشته است.«مرحله اول از سال ۵۳ تا ۶۳.در این مرحله یک بنیادگرای اسلامی بودم......در مرحله دوم به سنت گرایان اسلامی نظیر رنه گنون٬شوان و حسین نصر و بورکهارت و لینگز گرایش پیدا کردم این مرحله از سال ۶۳تا ۶۷را شامل میشود.مرحله سوم از سال ۶۷تا ۷۴ از سنت گرایی بریده و به روشنفکری دینی رسیدم...آقای سروش٬کدیور٬شبستری٬یداله سحابی و احمد قابل را می ستایم ولی به نظرم روشنفکری دینی پروژه ای موفقی نخواهد شد...در مرحله چهارم از سال ۷۴تا ۸۰ بشیفته اگزیستانسیالیسم الهی افرادی مانند داستایوفسکی و کی یر که گور شدم....از سال ۸۰ پی بردم اینها هم سخنشان قابل دفاع نیست و از آنها گسسته و از همان سال تا کنون به «عقلانیت و معنویت»رسیده ام.»
برداشـت بنده از گفتـار و نظریات مصطفی ملکیـان این است که ایشان دارای دو شخصیت معرفتـی متفاوت نسبت به مساـئل فلسفی هسـتند؛ یکی معماری ماهرانه مغزهای
متحجر فلسفه زدگی باشیوه مدرن و دیگری با توجه به دیدگاها و تبیین و تعبیر بسیار فریبا و زیبای وی نسبت به رویکرد مولانا و سنتهای دینی، موافق ساختار اندیشه های نوین
در قرن اخیر و به عبارت دیگر به فول بعضی از روشنـفکران متـجدد تحـجر گریز می باشد که مـولانا را از انحصار گرائی یا طرد گرائی یعنی برحق بودن خود و حقانیت دین خود مبرّا
می داند اما ؛ چهار دسته دیگر از آراء فلسفی به شرح زیر را به او نسبت می دهد، :
1- شمول گرائی یعنـی همه ادیان برحق هسـتند و در آنها گاهی حقایقی نیز وجود دارد اما دین من از مواهب ویژه ای برخوردار اسـت و عـلاوه برحقایقی که در سایر ادیان وجود
دارد،دردین من حقــایق دیگری نیز وجود دارد که در هیچ کـدام از ادیـان دیگر وجود ندارد و تفــاوت دین من در این اســت که دین کامل تر و جامـع تر و فراگــیر است، به مصــداق،
نام احمـد نام جمله انبیا است،... چون که صـد آمد، نود هم پیش مااست،
2- شـبیه انگـارانه؛ یعنی همه ادیان با تفاوت های اندکی شـبیه هم هسـتند و فقط در نظر کسانی که باورمنـد به هیچکدام از ادیان نیستد کاملاً باهم فرق می کنند، اما از نظر
کسـانی که به هر کدام از آنها معتـقدند همه ادیان راهـهای مختلفِ رسـیدن به حق است و با وجود راههای کوتاه و دراز و سهل و صعب همه آنها به یکجا ختم می شود و همه
به حق می رسد، به مصداق؛ گونه گونه خوردنی ها صد هزار، ... جمله یک چیز است اند اعتبار،ــ ازیکی چون سیرگشتی تو تمام، ... سرد شد در دلت پنجه تمام.
3- ادغام گرائی؛ به تعبـیر ملکیان از نگاه ادغـام گرایان یعنی؛ هیـچ دین و مذهبی کامل نیست و پیروان مذاهب باید دین خودشان را حفظ کنند و هر دینی دارای نقائص و معایبی
است و پیروان هر دینی می توانند از دین های دیگر چیزهائی در راستای رفع اشکالات و معایبِ دین خود بیاموزند، به مصداق؛ پس مگو کین جمله دم ها باطل ‌اند، ... باطلان بر
بویِ حق دام دل ‌اند، ـــ پس مگو جمله خیال است و ضلال، .... بی‌ حقیقت نیست در عالم خیال،
4- دین جهانی؛ و بازهم به تعبیر ملکیان از دیدگاه وحدت گرایان مذهبی یعنی انتخاب یک دین واحد و رها کردن مابه الافتراق ها و رفتن به سوی مابه الاشـتراکهای همه ادیان و
به عبارت دیگر همه ادیان را مورد مداقّـه و توجـه قراردادن و از این طریق به حق رسـیدن، شـاید منظـور او روشی باشـد که بعضـی عـرفا و دراویش در پیش گرفته اند به مصداق؛
حق شب قدر است در شب ‌ها نهان، ... تا کند جان هر شبی را امتحان، ـــ نه همه شب‌ ها بود قدر ای جوان، ... نه همه شب‌ها بود خالی از آن.
نتیجه این که؛ مصطفی ملکیان، می خواهد بگوید نوعی ناسـازگاری در سـخنان مولانا وجـود دارد، امـا به هر حال مولانا بر یک نکته تاکید دارد که هیـچکس برحق نست و ادعای
حقـانیت کـامل باطل است. بنابراین ضمن تایید اظهـارات دوست عزیزمان alizanjanii، مبنی بر این که مصطفی ملـکیان، به لحاظ محتوایی شاید غنی تر از سروش باشد. اضـافه
بر آن اشکال و انتقادی که می توان بر بسـیاری از نوشـتار و سـخنرانی های طولانی ایشـان وارد نمود این است که برای همگـان و در همه سـطوح علمی قابل درک نیـست، از
جمله همین کتاب « معرفت شناسی » که مطالعه و فهم همه مطالب آن مناسب عوام نیست، باتشکر
در دوران دانشجویی چند بار میسر شد پای سخنرانی آقای ملکیان بنشینم آن موقع ایشان ممنوع التریبون نشده بودند.ولی فکر میکنم کتابها و بحثهای ایشان زیادی خشک است و مثلا زیبایی و خوش بیانی آقای سروش را ندارد.گرچه میتواند به لحاظ محتوایی شاید غنی تر از سروش باشد.
فارغ از درستی یا نادرستی سخنان جناب ملکیان، کتاب های ایشان خواندنی است.
از استاد ملکیان و ویراستار محترم اين جزوه و همچنين از جناب شبان پور آپلود كننده ي عزيز ممنونم .
18 اصل راهنما از استاد ملکیان برای زندگی بهتر
باید:
1) عشق بورزم، یعنی به دیگران نیکی بی حساب و کتاب(هم به معنای بدون محاسبه گری و هم به معنای بی حد و حصر) بکنم تا شادی ژرف نصیب ام شود.
2) زندگی این جایی و اکنونی داشته باشم تا هم از سلامت روانی بیشتر و هم از کمال اخلاقی بیشتر بهره مند شوم.
3) به ارزش داوری های دیگران به کلی بی اعتناء شوم تا به خود شکوفائی کامل دست یابم.
4) تا می توانم به خودام وفادار باشم، یعنی به رویای شخصی خودام پشت نکنم، هر چند این پشت کردن مطلوب های اجتماعی برایم به ارمغان آورد.
5) هرگز به حل مساله ی نظری ای نپردازم که حل آن در عمل من هیچ تاثیری ندارد، یعنی به من ربطی ندارد.(حکمت «به من چه؟»)
6) از زندگی اصیل، یعنی خودجوشانه و خودانگیخته دست نکشم، یعنی خودام باشم و ساده و طبیعی زندگی کنم.
7) بدانم که به عمیق ترین معنای کلمه، تنهایم.
8) در غوغا و هیاهوی زندگی فقط به ندای آرام و آهسته وجدان اخلاقی خود ام گوش دهم.
9) خودام را هر چه بیشتر بشناسم و بیش از احوال هر کس دیگر احوال خودام را بپرسم.
10) هدفم را فقط اصلاح خودم قرار دهم و بدانم که فقط در نتیجه ی این کار دیگران را ، کمابیش، اصلاح می کنم.
11) بدانم که فقط تغییر و اصلاح خود هم ممکن است و هم مطلوب.
12) خوبی زندگی را بر خوشی زندگی ترجیح دهم.
13) بزرگترین کاری را که می توانم بر عهده گیرم، نه کاری بزرگتر از آن را، و نه کاری کوچکتر از آن را.
14) بدانم که همه چیز ناپایدار و گذرا است، چه خوشی ها و چه ناخوشی ها.
15) هرگز از صداقت (= مطابقت پنج ساحت باورها، احساسات، عواطف و هیجانات، خواسته ها، گفته ها و کرده ها با یکدیگر)، تواضع (= در خوشی ها خود را دیگری انگاشتن)، و احسان( = در ناخوشی ها دیگری را خود انگاشتن) دست نکشم.
16) چنان زندگی کنم که گویی در یک قدمی مرگ ام، یعنی در هر لحظه مشغول به کاری باشم که اگر در همان لحظه مرگ درسد نه احساس پشیمانی کنم، نه احساس اندوه و نه احساس حسرت.
17) فقط به وقت ضرورت و به قدر ضرورت سخن بگویم.
18) اهل آرامش به هر قیمتی نباشم.
با سپاس فراوان از همه عزیزانی که خدمت میکنند به فرهنگ ، دانش و ...
معرفت شناسی
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک