رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر شما صاحب حقوق مادی این کتاب هستید، می‌توانید اجازه نشر رایگان نسخه الکترونیکی آن را به ما بدهید یا آن را از طریق کتابناک به فروش برسانید.
برای اطلاعات بیشتر صفحه «شرایط و قوانین فروش» را مطالعه کنید.
عوارض جانبی
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 36 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 36 رای
✔️ «عوارض جانبی» (با عنوان اصلی: Side effects)، بین سال‌های ۱۹۷۵ و ۱۹۸۰ میلادی توسط این نویسنده به رشته تحریر در آمده است. این کتاب شامل چند داستان کوتاه طنز می شود که اکثر آنها قبل از انتشار به صورت کتاب، در نشریات مختلفی همچون «نیویورک تایمز»، «نیویورکر» و «نیو ریپابلیک» به انتشار رسیده‌اند.

در این کتاب مجموعه‌ای از داستان‌ها و نوشته‌های طنز وودی آلن آمده است:
به یاد نیدل من / محکوم / دریغ از سرنوشت / خطر بشقاب پرنده‌ها / توجیه بنده / فصل کاگل ماس / سخنرانی من برای فارغ التحصیلان / رژیم

«پرواز با شکوه طنز در خیال» عنوانی است که نیویورک تایمز ، در نقد مجموعه ی عوارض جانبی ، در وصف داستان های کمدی و خنده دار و در عین حال، دراماتیکِ وودی آلن به کار برده است . عبارتی که توصیفی زیبا و به جا در وصف این مجموعه است !
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
poorfar
poorfar
1392/06/08

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی عوارض جانبی

تعداد دیدگاه‌ها:
4
بارها سعی کرده ام خودم را به جای فلاسفه ی بزرگ بگذارم...هربار فورا به حالت خلسه ی عمیقی فرو می روم
و این خواب را می بینم: (خوابِ سقراط بودن)
(صحنه، سلول من در زندان است...)
...
...
من: «من نمی خواهم بمیرم! من خیلی جوانم!»...
سیمیاس: «آیا داناترین فیلسوف ما یک ترسوی بزدل است؟»
من: «من یک ترسو نیستم، والبته یک قهرمان هم نیستم، یک جایی آن وسط ها قرار دارم.»
سیمیاس: «یک جانور موذی چاپلوس»
آگاتون: «ولی این تو بودی که ثابت کردی مرگ وجود ندارد.»
من: «...خیلی چیزها را ثابت کرده ام، این راهی است که اجاره هایم را با آن می پردازم...»
آگاتون: «ولی تو بارها ثابت کرده ای که روح فناناپذیر است.»
من: «و هست! بر روی کاغذ. می بینی، نکته ی فلسفه دقیقا همین است. وقتی از کلاس بیرون می آیی آن قدرها هم
عملی نیست.»

سیمیاس: «و صور جاودان چه؟ خودت گفتی همه چیز، همیشه وجود داشته و همواره وجود خواهد داشت.»
من: «بیشتر در مورد اشیا سنگین صحبت می کردم. مجسمه یا چیزی شبیه به آن. در مورد آدم ها خیلی فرق می کند.»

آگاتون: «تو گفته بودی که مرگ مانند خواب است؛ در این مورد چه می گویی؟»
من: «بله، خب هست ولی تفاوت این جاست که وقتی تو مرده ای و یک نفر فریاد می زند همه بیدار شوند، صبح شده؛
خیلی سخت است که چشم هایت را باز کنی و به دنبال دمپایی هایت بگردی.»

تشکر فراوان از پورفر گرامی
بخشی از یک مصاحبه با وودی عزیز:
_از میان پنج کتابی که شما معرفی کرده اید، بیشتر شان برای اولین بار است که خوانندگان ما اسم‌شان را می‌شنوند.
ولی از بین آنها یک کتاب برای خوانندگان خیلی آشنا ست. وقتی «آنی‌هال» از آپارتمان «ال وی» بیرون رفت، آنها سر این
که صاحب رمان «ناتور دشت» کیست، با هم جر و بحث کردند. اولین بار کی بود که این کتاب را خواندید و برای تان دارای
چه معنا و مفهومی ‌بوده است؟
ناتور دشت همیشه برایم دارای معنای خاصی بوده چون من آن را در جوانی خواندم، در هجده، نوزده سالگی.
داستان این رمان در واقع تخیلات من در مورد شهر نیویورک را طنین انداز می‌کرد.

با خواندن این کتاب احساس می‌کردم که از بقیه کتاب‌هایی که در آن زمان می‌خواندم، خلاص شده ام؛ آن کتاب‌ها طوری بودند که انگار آدم دارد تکلیف شبش را انجام می‌دهد.

برای من خواندن کتاب‌هایی مثل «میدل مارچ» [نوشته جورج الیوت] و «تربیت احساسات» [نوشته گوستاو فلوبر] حکم کار کردن را دارد، ولی خواندن کتابی مثل «ناتور دشت» لذت خالص است.
بار سرگرم کردن خواننده بر دوش نویسنده بود و جی. دی. سالینجر این وظیفه را از همان جمله اول ادا کرده بود.
تا قبل از آن که رمان ناتور دشت را بخوانم، مطالعه و کتابخوانی برایم با لذت همراه نبود.
...
ولی ناتور‌دشت فرق می‌کرد.
کتاب بامزه ای بود؛ به زبان مادری و محلی ام بود و فضای آن برایم طنین عاطفی بسیار شدیدی داشت.

هر از گاهی آن را دوباره می‌خوانم و از خواندن آن حسابی کیف می‌کنم.
...
_آیا شما با این شخصیت همذات پنداری می‌کردید؟
همذات پنداری عمیق، نه. (مگه میشه اصلا؟!(!) وودی ازت نا امید شدم!)
_قهرمان سالینجر از دیدن زشتی‌های زندگی دیوانه می‌شود. شما از دیدن چه چیزی دیوانه می‌شوید؟
گرفتاری انسان‌ها.
این واقعیت که زندگی یک کابوس است که ما در آن به سر می‌بریم و همه هم مدام دارند برای آن عذر و بهانه می‌آورند و دنبال راه‌هایی می‌گردند تا مثل شیرین کردن یک داروی تلخ، آن را شیرین جلوه بدهند و این واقعیت که زندگی در بهترین حالتش، یک مقوله زیبای وحشتناک است.
ولی طرز رفتار آدم‌ها باعث می‌شود زندگی به چیز خیلی خیلی بد تر از آنچه هست، تبدیل شود.

_آیا هرگز دیدار یا گفت‌وگویی با سالینجر داشته اید؟
نه، هرگز.
من آدمی‌ نیستم که بخواهم دنبال افراد مشهور یا بت واره‌ها بدوم.
اتفاقی آنها را دیدم، دیدم! این که آدم‌های معروف را ببینم از نظر اجتماعی برایم هیچ اهمیتی ندارد.

***
«می‌دانم که خیلی وحشتناک به نظر می‌‌رسد، اما برنده‌ی اسکار شدن به خاطر آنی هال (1977) برایم هیچ مفهومی نداشت !»

من همیشه توی مراسم هایی مثل اسکار و گلدن گلوب و ...فقط دو نفر رو می بینم.
جورج کلونی که همیشه هست :x و وودی آلن که هیچ وقت نیست:x
«(در پاسخ به پرسشی درباره‌ی جاودانه ماندن در پرده‌ی نقره‌ای) ترجیح می‌دهم در آپارتمانم جاودانه باشم.» !
«به زندگی پس از مرگ اعتقادی ندارم، گرچه با خودم چند تا لباس زیر برمی‌دارم.»
«من فیلم‌های آبرومندی ساختم، البته نه هشت و نیم، نه مهر هفتم، نه 400 ضربه یا لاونترا، که فیلم‌هایی هستند که به نظرم سینما را به والاترین هنر بدل کرده‌اند. اگر معلم بودم به خودم نمره B می‌دادم.»
«هر چه بزرگ‌تر می‌شوید درک شما از زندگی دگرگون می‌شود، زیرا می‌بینید که چقدر همه چیز کوتاه است. می‌بینید که چقدر بی‌معنی . . . نمی‌خواهم شما را افسرده کنم اما یک سوسوی کوتاه و بی‌معنی است.»
«(در مراسم اسکار، حدود سال 1978) این گونه برنامه‌ها برایم ارزشی ندارند. گمان نمی‌کنم که آن‌ها بدانند که چه کار دارند می‌کنند. وقتی که ببینید چه کسانی برنده می‌شوند - یا چه کسانی برنده نمی‌شوند - آن وقت می‌فهمید که این جایزه‌ی اسکار چه چیز مزخرفی است !»
«می‌دانم که خیلی وحشتناک به نظر می‌‌رسد، اما برنده‌ی اسکار شدن به خاطر آنی هال (1977) برایم هیچ مفهومی نداشت !»
یک لطیفه قدیمی است که می‌گوید، بنده ‌خدایی می‌رود پیش روانکاو می‌گوید:
«برادرم دیوانه‌ است، فکر می‌کند مرغ است»‌،
روانکاو به او می‌گوید «خوب چرا پیش من نمی‌آوریش».
جواب می‌گیرد: «چون تخم‌مرغ‌هایش را نیاز داریم».
خوب فکر کنم این خیلی شبیه نظر من درباره روابط انسانی است. این روابط کاملا غیر منطقی و احمقانه‌اند ولی فکر می‌کنم که ما آنها را ادامه می‌دهیم چون به تخم‌مرغ‌ها احتیاج داریم . . . !

:D
آنی هال، (۱۹۷۷)
...................
آنی هال یکی از مشهورترین و محبوبترین فیلم های وودی آلن است،در این فیلم هم او و هم زوج محبوبش دایان کیتون درخشان ظاهر شدند و سراسر زندگی را به باد طنز گرفته اند،گاهی طنز تلخ و گاهی شیرین . . .
این شاهکار آلن را از این لینک می توانید دانلود کنید:

پسورد فایل : www.tamashafilm.ir
متن لینک
امیدوارم از تماشای این فیلم لذت ببرید:x
پس از سلام
وودی آلن شخصیتی بسیار دوست داشتنی،که از روشنفکران زمخت تا انسان های شوخ طرفدار سینمای کمدی فکر و کار او را می پسندند،چون طنزش مایه هایی دارد که حتی برای متفکرین نیز سرگرم کننده و جذاب است!
فیلم هایش نیز مثل شخصیت او خودِ او بامزه و جالب است،البته فیلم متوسط هم زیاد دارد،فیلمنامه ها و داستانهایش هم مشمول همین حکمند،گفتارهای بسیار زیبایی نیز دارد،که گفتم خوبست آنها را اینجا بیاورم:x
در مصاحبه ای از او می پرسند:
س- آیا با این حرف پیکاسو موافقید که گفته‌است: «هنرمندان خوب کپی می‌کنند اما هنرمندان بزرگ می‌دزدند»؟
ج- «آه من از بهترین‌ها دزدیده‌ام! از (اینگمار) برگمن، از گروچو (مارکس)، از (چارلی) چاپلین، از (باستر) کیتون، از مارتا گراهام، از (فدریکو) فلینی. منظورم این است که من یک دزد بی‌شرم هستم.»
:D
«من فیلم‌ها را فقط برای خودم می‌سازم درست مثل کسی که مجبور است سبد ببافد. در حین بافتن به آدم خوش می‌گذرد، بعدش مهم نیست. نگران فیلم‌هایم نیستند. برایم اهمیتی ندارد که بعد از مرگم فیلم‌هایم را در توالت بریزند.»
«اگر فیلمم یک نفر دیگر را بدبخت کند، احساس می‌کنم که کارم را درست انجام دادم.» !!
«دو باور غلط در مورد من وجود دارد یکی این که چون عینک می‌زنم فکر می‌کنند که روشنفکرم و دیگری این که چون با فیلم‌هایم پول‌هایم را هدر می‌دهم فکر می‌کنند هنرمندم. این دو باور غلط سال‌هاست که در میان مردم رایج است.»
و حرفهای عمیقتری هم دارد:
«کارگردانانی را که به آن‌ها علاقه‌ی شخصی زیادی دارم اینگمار برگمان و فدریکو فلینی هستند و مطمئنم که تأثیراتی در من داشته‌اند، اما نه به صورت مستقیم. من هرگز نخواستم و تلاش نکردم که مثل آن‌ها عمل کنم. اما می‌دانید که وقتی که شما به نوازنده‌ی جازی مثل چارلی پارکر چندین سال گوش کنید و عاشق آن باشید، وقتی شروع به نوازندگی کنید، به صورت خودکار در ابتدا مثل آن خواهید زد، بعد راه خودتان را پیدا می‌کنید. تأثیر وجود دارد و در خون شماست.»
«80 درصد موفقیت، سر وقت حاضر شدن است.»
«(سینما تفریح بزرگی است) چون لذت بسیار بزرگ‌تری است که ما در غم این باشیم که چطور قهرمان خودش را از مهلکه نجات خواهد داد تا این که به فکر نجات خودمان باشیم.»
«یک بار بحث جالبی در جریان بود که آیا ارزشش را دارد که فیلمی بسازید که با مسائل انسانی درگیر است یا فیلمی که سطحی و سرگرم‌کننده باشد. شما ممکن است استدلال کنید که فیلم فرد استایر از فیلم برگمان خدمت بیشتری کرده است، زیرا اینگمار برگمان با مشکلی درگیر است که شما هرگز نمی‌توانید آن را حل کنید. در حالی که در فرد استایر شما وارد خیابان می شوید یک ساعت و نیم در شامپاین‌ها را باز می‌کنید، کمی با هم شوخی می‌کنید و کاملاً سرزنده می‌شوید مثل یک لیمونات.»
:-)
عوارض جانبی
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک