رسته‌ها
خیزابها
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 40 رای
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 40 رای
✔️ این اثر نه دارای ماجراست و نه گفتگو، بلکه یک رشته تک‌گوییهای درونی بلند است که از طریق آن زندگی شش انسان، طی موجی مداوم و همواره تجدیدشونده، در برابر چشمانمان جریان می‌یابد. نخست آنها را در دورانی می‌بینیم که کودکی بیش نیستند و شاهدیم که هرکدام، با نوعی هیجان اضطراب‌آلود، شخصیت خود را کشف می‌کند: لوئیس تشنه تنهایی است، زیرا از حس حقارت اجتماعی رنج می‌برد؛ برنارد همیشه در دام تخیلی گرفتار می‌آید که او را از واقعیت دور نگاه می‌دارد؛ نویل از ضعف جسمانی و تجسمهای شوم در عذاب است و نظم و قاعده را عمیقاً دوست دارد؛ سوزان تشنه تملک مطلق و انحصاری است، و جینی مضطرب از آن است که خود را به دل زندگی بیفکند، همانگونه که به رقصی سرگیجه‌آور می‌پردازند؛ رودا از همه چیز، حتی از زندگی خود وحشتزده است. آنها را از اتاق بازی تا مدرسه همراهی می‌کنیم. سپس در کنار برنارد در دانشگاه قرار می‌گیریم که همه‌گونه زندگی قابل تصور را تجربه می‌کند و به توالی با تولستوی و بایرون و مردیث یکی می‌شود؛ در حالی که نویل، به ترغیب طبیعت شاعرانه خویش، خود را در جستجوی کمالی دست‌نیافتنی عذاب می‌دهد. لوئیس مجبور شده است که تحصیلات را رها کند و در دفتری به کار بپردازد و به مبارزه خسته کننده خود برای یافتن جایگاهی در دنیا ادامه می‌دهد؛ سوزان، که به خانه روستایی خود بازگشته است، احساس می‌کند که با طبیعت همسان شده است و ناخودآگاه آماده سرنوشت مادرانه خود می‌شود؛ جینی، که در اجتماع لندن پذیرفته شده است، تجربه زندگی مجلسی را آغاز می‌کند که زیبایی‌اش بدان جلا می‌بخشد؛ و اما رودا موفق نمی‌شود که اعتماد به نفسی مانند سوزان وجینی به دست آورد، شک دارد و مدام می‌لرزد و خدا می‌داند که از چه می‌هراسد. چند سال بعد، شش رفیق گرد می‌آیند تا با پرسیوال که قصد سفر به هند دارد وداع کنند؛ آنها به اتفاق در لحظه‌ای از جوانی و زیبایی زندگی می‌کنند که قهرمانشان، پرسیوال، بر آن حاکم است و هریک بازتابی از آرزوهای خود را در وجود او می‌یابد. سالها، به همانگونه که موجی موج دیگر را پیش می‌راند، سپری می‌شوند و اینک آفتاب زندگی رو به افول می‌رود؛ پرسیوال بر اثر سقوط از اسب در هندوستان می‌میرد و در وجود همه آنها حسی از خلأ باقی می‌گذارد که قادر بر پرکردن آن نیستند؛ هنگامی که شش رفیق بار دیگر گرد می‌آیند، لوئیس تجارت‌پیشه‌ای شده است که کارش را دوست می‌دارد و «سنگینی دنیا را بر شانه‌های خود» احساس می‌کند؛ برنارد، که ازدواج کرده و پدر خانواده است، جمله‌های بی‌شماری ساخته اما هرگز واقعیت را نیافته است؛ سوزان مادر شده و اطمینان و اعتماد به نفس کسب کرده است؛ در حالی که جینی، بی‌آنکه هرگز توقفی کند، یا به کسی دل بسپارد، به زندگی ادامه می‌دهد؛ و اما نویل جبران زشت‌رویی خود و بدسگالی انسانها و مرگ پرسیوال را در عشق یافته است؛ تنها رودا، که چند صباحی معشوقه لوئیس بوده، نتوانسته است چیزی به دست آورد و «بی‌چهره» مانده است. اما شور و هیجان و میل پیروزمند اوایل زندگی از وجود همه محو شده است:‌ راهشان دیگر مشخص شده است و هریک در مقر خود ثابت مانده است؛ زندگی در نظرشان دیگر به منزله فتح نیست، بلکه مبارزه با مرگ است. این رمان از نومایگی جسورانه‌ای در برداشت و بسط و توسعه برخوردار است: نویسنده توصیفهای کوتاهی از طبیعت در حکایت می‌گنجاند که آهنگ آن، رابطه‌ای تنگاتنگ با زندگی شخصیتها دارد؛ هدف ویرجینیا وولف آن است که بدین‌وسیله، واقعیت را از طریق بازتابها و «خیزابها»ی مدام روان و سیالی نمایش دهد که طبیعت در اختیار آگاهی بشر می‌گذارد؛ توصیف این جریان مداوم، اگرچه گاهی به مهارتی بی‌نقص محدود می‌شود، موفق می‌شود که قطعه‌های شاعرانه‌ای بسیار زیبا و عمیقاً انسانی به وجود آورد.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
82
فرمت:
MP3, PDF
آپلود شده توسط:
khar tu khar
khar tu khar
1391/05/17

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی خیزابها

تعداد دیدگاه‌ها:
9
[quote='mtmtmt']بله پرویز داریوش انسان خوبی بوده و در ضمن کتاب های خوبی رو ترجمه و معرفی کرده منظور من این بود که بعضی از این کتاب ها رو مترجم های دیگه ای بهتر ترجمه کردن
این جمله از گوستاو لوبون در مورد ترجمه هم به نظرم جالبه:اگه اثر ادبی رو مثل یه فرش در نظر بگیریم ترجمه این اثر در بهترین حالت مثل پشت فرش می مونه[/quote]
البته پرویز داریوش وقتی سراغ متون سخت میره از عهده ی انجامش بر نمی آد وگرنه مثلن موبیدیک ترجمه ی بسیار خوبیه.
بله پرویز داریوش انسان خوبی بوده و در ضمن کتاب های خوبی رو ترجمه و معرفی کرده منظور من این بود که بعضی از این کتاب ها رو مترجم های دیگه ای بهتر ترجمه کردن
این جمله از گوستاو لوبون در مورد ترجمه هم به نظرم جالبه:اگه اثر ادبی رو مثل یه فرش در نظر بگیریم ترجمه این اثر در بهترین حالت مثل پشت فرش می مونه
بله من هم به نوبه خود باید بگویم که داریوش مترجم خوبی نبود. اما انسان خوبی بوده است. کا ملا با نظر یات دوست امان موافقم. ترجمه های بد کتاب را از ریخت می اندازد و ادم را از خواندن منصرف می کند. از تر جمه های در یا بندری هم با این همه جار و جنجال خوشم نمی اید. بعضی ها شهر تشان بیش از ویژگی کا رشان است. همین.
سلام
منم موافقم با اینکه ترجمه های پرویز داریوش خیلی گنگ و مبهم و گاهی با متن اصلی جور نیست . همون ابتدای کتاب میزنه تو ذوقم .
خر تو خر جان! مرسی بابتِ کتاب هایی ک ب اشتراک می ذاری
اگه امکانش هست لینک کتاب "خاطرات خانه ی ییلاقی" اثر همین نویسنده[ویرجینیا وولف] رو هم بذار توو سایت.
مرسی از زحماتتون دوستان :)
فقط به عنوان مثال ترجمه پرویز داریوش از دوبلینی های جیمز جویس رو با ترجمه مرحوم محمد علی صفریان مقایسه کنید
یا ترجمه پرویز داریوش از تصویر هنرمند در جوانی رو با ترجمه منوچهر بدیعی مقایسه کنید
همین طور نگاهی به ترجمه مامور مخفی یا نوسترمو ازجوزف کنراد بیندازین و با نثرجوزف کنراد در دل تاریکی (ترجمه صفریان یا حتی ترجمه صالح حسینی)یا با نثر جوزف کنراد در از چشم غربی ترجمه مرحوم احمد میر علایی مقایسه کنید تا ببنید ترجمه پرویز داریوش از متن های پیچیده چقدر گنگ و نا زیبا است.
امتی جان . مرحوم پرویز داریوش از مترجمان خوب و بنام کشور بود . متعجبم که چرا چنین نظری داری . بهرحال نظرت محترم است .
خیزابها
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک