رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر شما صاحب حقوق مادی این کتاب هستید، می‌توانید اجازه نشر رایگان نسخه الکترونیکی آن را به ما بدهید یا آن را از طریق کتابناک به فروش برسانید.
برای اطلاعات بیشتر صفحه «شرایط و قوانین فروش» را مطالعه کنید.
اگر جنگ ادامه یابد
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 61 رای
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 61 رای
✔️ شامل چند مقاله در باب خطرات جنگ و سرگذشت بشر در قرن بیستم که با فاجعه خونریزی، حرص و نظایر آن توام بوده است.

عناوین برخی مقالات عبارتند از:
دوستان نه با این لحن (سپتامبر 1914)
خطاب به یک وزیر کابینه (اوت 1917)
اگر جنگ دو سال دیگر ادامه یابد (پایان سال 1917)
کریسمس (دسامبر 1917)
آیا صلح وجود خواهد داشت؟ (دسامبر 1917)
اگر جنگ 5 سال دیگر ادامه یابد (ابتدای سال 1918)
اروپایی (ژانویه 1918)
رویای بعد از کار (مارس 1918)
و...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی اگر جنگ ادامه یابد

تعداد دیدگاه‌ها:
10
تصور کن
جان لنون
تصور کن بهشتی نیست
امتحان کردنش آسان است
جهنمی زیرپای ما نیست
بالای سرمان فقط آسمان است
تصور کن همه مردم برای امروز زندگی می کنند
تصور کن هیچ کشوری نیست
دشوار نیست چنان تصور کنی
برای کشتن یا مردن، هیچ چیز نیست
و هیچ دینی هم نیست
تصور کن همه مردم زندگی را در صلح می زی اند.
تو، تو ممکن است بگویی
من یک خیال پردازم اما تنها کسی نیستم
که امیدِ روزی دارم که تو به ما خواهی پیوست
و جهان همچون یک جهان خواهد بود
برای مقابله با مرگ به هیچ سلاحی نیاز ندارم ، زیرا مرگی وجود ندارد. اما چیزی است و آن ترس از مرگ است که می توان درمانش کرد
(هرمان هسه)
[quote='اسپارتاکوس']ایشالا دیگه هیچوقت جنگ نبینیم .
بنظر من جنگ احمقانه ترین اعمالیست که انسانها انجام میدهند هرچند گاهی گریزی از آن نیست .
احسنت. خدا از دهنت بشنوه.
آشفتگي پيام مرا به بزرگواري خود ببخشاييد زانرو كه فعلن وسيله اي جزتلفن همراه دراختيارم نيست_به قولي:رستم است و همين يك دست سلاح
سپاس آغازين ازان يزدان پاك كه خالق عشق است وستاينده خامه وقلم كه بهترين زبان گوياي عشقند_سپاس دوم نثار برادربزرگوارو پيشكسوت عزيزم اسپارتا كه پاسخگويي درخورند به طلب تشنگان مشتاق كه:فرصتي نيست كه ازخم به قدح مي ريزيم
لب من برلب خم نه كه جهان يك نفس است
وسپاس پسين تقديم به دوست و هم انديش واستاد گرامي محمدرضاي نورديده كه باكلك خيال انگيزش ماهرانه اشك شوق ازديدگان سوته دلان جاري نمود وسنگ دلهارابه باران رحمت بسفت_سخن شمايان واگويه بغض فروخورده همه ماست وحقيقتيست كه بايد باشد وشوربختانه درعالم واقع فعلن ظاهرنيست كه گاهي گزيري جزمقابله نيست وگاه ديگرگريزي ازجنگ_ ليك دلبسته به شمع آخرين كه اميد است عرض ميكنم:
گويند كه سنگ لعل شوددرمقام صبر
آري شود وليك به خون جگرشود
0000000گرامي بهره برديم ازشعر مناسبتان_پاينده باشيد
رضاي عزيزم سپاس براي شما كم است كه امين عشقيد وسنگ صبور وواسطي پاكدست گرچه خودازسرتواضع منكرآن باشيد_
ابتدا بر خود فرض می دانم که عرض سپاسی داشته باشم خدمت دوست گرامی اسپارتای نازنین که لذت بهره بودن از آثار فاخر ادبی و علمی را با دیگر دوستان به شراکت نشسته و سفره این خوان آسمانی دانش و ادب و آگاهی را رنگین نموده.
محمدرضای عزیز تابلوی دلربایی که از ایران بانو در نگر قبلی همین صفحه پرداخته اید تنها امضای نگارگری چون شما را می طلبد و آن جشنواره عطر و رنگ،تنها از کلک زیبا آفرینانی چون شما بر می آید و بس.حقیقتا برای این بنده که با نادانی تمام قلم تخلص کرده هر لحظه رستاخیزی رخ می دهد با آمدن نشان عشق در کلمات شمایان:
چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون که عشق آمد قلم بر خود شکافت
این دشتها و کوها و باغها و رودها و آبشارها که بیان فرموده اید پرده ای است از همان باغهای عدنی است که در وجود سراپا مهر و ایثار شما جاری و ساری و رویان است و در این گونه قلم زدنهایی گوشه چشمی می نمایاند.
شما علاوه بر اینکه در مباحثات نظری و کلامی اهل فضل و نظر می باشید و بنده در طی بحث های مکرر در باب فدرالیسم و آمایش سرزمینی، سوسیال دموکراسی، سرمایه های اجتماعی و ... در محضرتان زانوی ادب زده و تلمذ حقایق کرده ام در وادی مهر و دوستی و صلح و آشنایی نیز حقیقتا طبعی لطیف و روحی بلند دارید.
یکی از اتفاقات میمونی که برای این کمینه در این پایگاه داده رخ داد آشنایی و کسب فیض از محضر عزیزانی چون شما و عباس عزیز و پرسیکای نازنین و وجیهه بانو لاهوتی و دیگر سالکان واثق و واصل بوده است.و این سعادت مشق الفبای مهر عزیزانی چون شما این بنده را کفایت باشد:
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
رنج مباد و درد مباد و گزند مباد.
ننگ
روی تخته سياه خون پاشيده
سلاح‌ها هستند و غم‌ها.
دوست داشتن ننگ نيست.
فريادهای كودكان است و
ناله‌های بی‌گناه
دوست داشتن ننگ نيست.
هنوز سيم‌های خاردار هستند و
مين‌ها، بمب‌ها، خمپاره‌ها.

دوست داشتن ننگ نيست.
تقدیم به اسپارتا و sedaghat jam
می شود روزی بود؟روزی را دید؟روزی را ساخت؟که جنگ نباشد؛کینه نباشد؛خود خداپنداری نباشد؟بالاتر دیدن نژاد و مذهبی در کار نباشد؟می شود روزی را ساخت که کودکان از کودکی با کینه و قهر نسبت به کودک دیگری که تنها قراردادی،خطی فرضی آنها را از هم جدا کرده یاد نکنند؟یک حادثه مرا فارس ساخت و یک حادثه ترا کرد و او را عرب. به فرهنگ ات احترام بگذار و به پدرانت، به قومت و مذهبت. اما بالاتر و برتر و پیشتر از آن به زمین، به طبیعت، به انسان و این عالم احترام بگذار. ایمان بیاوریم زمین حق دارد تا تنش هر روز با بمبی و گلوله ای خراشیده نشود. درختان حق دارند تا به مصرف قتل و کشتار نرسند. کودکان حق دارند همدیگر را دوست داشته باشند. زمین را دوست داشته باشند. آفتاب را، نجوای برکه را، آواز رود را، جنگل و بیشه را، انسان را، و جهان را دوست داشته باشند. پس بیایید شرافتمندانه نسل بعدی را با کینه پرورش ندهیم. بگذاریم عاشق باشند. بگذاریم عشق را بفهمند.
من از کینه و جنگ متنفرم.
من از جنگ بیزارم؛هرچند برای دفاع از میهنم،از ایرانی که از همه چیز دوست تر می دارمش خود را آماده هر نبردی ساخته ام.برای دفاع از خلق ام، از کودکان خلق ام، با هر زبان که صحبت می کنند لالایی را با هر گویش که شنیده باشند.
.من از جنگ بیزارم.
من ایرانم را دوست دارم اما نه به قیمت توهین به عرب ، ترک و سیاه. من تاریخم را دوست می دارم. ناسیونالیزم مولد و پیشرو برخلاف شوونیزم در محیطی دمکراتیک می بالد. آن ناسیونالیزم یعنی کوشیدن در راه وطن، یعنی فدایی وطن شدن، یعنی شناختن گوشه – گوشه خاکش، یعنی جمع آوری نت – به - نت موسیقی اش، شعرش، فولکلورش، آدابش، پوشش، آن یعنی بوی دود هیزم در راه های جنگلی گیلان و مازندران، یعنی پوشش زنان کردستان، یعنی روستا های آذربایجان، یعنی هرم آفتاب جنوب، یعنی سادگی لرستان، یعنی شب ستاره پوش خراسان، یعنی باغ های شیراز،یعنی کوچه های ری و شمیران.
آن ناسیونالیزم حقیر نمی بیند عرب را، ترک را، چینی را، افغان را،که آنها هم انسانند؛ تاریخ آنها هم نکات خوبی برای خواندن دارد؛ نکاتی برای یادگیری. مصر را دارد و کارتاژ را. من ناسیونالیزمم یعنی پاسداشت آنچه به من مربوط است. برای نگاهبانی از میراث مشترک بشری، میراث جهانی انسان.
من از جنگ بیزارم؛ عرفان را که می بینم؛ پسرک چهارده ساله خواهرم را، از او که می پرسم" کلاس چندمی؟" یادم می آید روزگار جنگ را، آن روزها هم نیمکتی های ما به جنگ می رفتند و اجساد شهدا بود که در حیاط دبیرستان طواف می کرد که بخشی از حیات خود را در آنجا طی کرده بودند. من چشمان اشکبار مدیر و معاونین همیشه عبوس را می دیدم که ظاهر بت اقتدارگرایی اشان در نگاه به تابوت این نوجوانان فرومی ریخت. روزهای سرد، درختان کاج و ابرهایی که گویا برای آبیاری همه ی کشتزارهای جهان می باریدند.
من از جنگ بیزارم
هر وقت که به عرفان نگاه می کنم؛... که از زندگی مگر چه می داند؟ شاید عشقی خام و نارس از دخترکی به سن و سال خود. حتا غریزه اش نیز خام است و شکل نگرفته.
یادم می آید در آن سن و سال نهاد امورتربیتی چه برنامه ای می ریخت. جنگ – جویان جوان نبرد ملی – میهنی – آیینی .
من از جنگ بیزارم
وقتی حس می کنم دو کشور تمام حس خوب رنگ ، شعر ، نور و موسیقی را می گذارند تا مارش بیاید تا...
وقتی به کردستان خودمان، به کردستان وطن امان نگاه می کنم که چه به روز هم آوردیم؛ کینه مند، بغض آلود، و جوانانی که ساق ساقی سیم ساق را گذاشتند و به کار کلاشینکف کشانیدیم.
من وقتی به نوجوانان جهان نگاه می کنم؛ به آرزوهاشان، به عشق هاشان، به دلبری هاشان از محبوب هاشان، که به خنده به دوستی گفتم به سان خروسان تازه پر در آورده می مانند و چقدر به طبیعت نزدیک می شویم در هر گوشه از جهان حالم بیشتر از کینه و عداوت و جنگ بدتر می شود.
وقتی نزار قبانی می خوانم؛ خیام، حافظ و مولانا، ناباکف، آخماتوا، بودلر، همینگوی، شیرکو. وقتی کازابلانکا را می بینم. وقتی تاریخ می خوانم. موسیقی می شنوم؛ ام کلثوم، عبدالحلیم حافظ، کریس دی برگ، آزناوار، فلوران پانی، وقتی موزارت گوش می کنم؛ چایکوفسکی؛ بیشتر از جنگ متنفر می شوم.
وقتی به رنگ ها نگاه می کنم؛ به فصل ها، به گل ها،به جشن ها، به داستان های مادر بزرگ ها، بیشتر از جنگ متنفر می شوم. وقتی در فرفورژه های پنجره های خیابان شاهپور و جمهوری، عمارت باغ های تجریش غوطه ور می شوم؛ بیشتر متنفر می شوم.
هرچند ایرانم را عاشقانه دوست دارم.در برابرش، برای بودنش، همه هستی من به فدایش باد.
دلم به حال دنیا می سوزد.به جهان که می نگرم؛ جنگ، کینه و عداوت. یادم از ترانه لنون می آید"تصورکن" تصور کن.... یادم از بیوگانی می آید که دی برگ از آنها می خواند.بیوگانی سخن می گفتند.....widows talk
ایشالا دیگه هیچوقت جنگ نبینیم .
بنظر من جنگ احمقانه ترین اعمالیست که انسانها انجام میدهند هرچند گاهی گریزی از آن نیست .
اگر جنگ ادامه یابد
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک