رسته‌ها
اسپارتاکوس
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 124 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 124 رای
✔️ در این رمان نویسنده یکی از استادان دانشگاه را وصف می‌کند که با نیروهای ارتجاعی سخت در مبارزه است و کار این مبارزه سرانجام به مبارزه برای رفاه و دوستی انسان‌ها می‌کشد.

فاست رمان اسپارتاکوس را در سال ۱۹۵۱ انتشار داد. موضوع اصلی این رمان شورش بردگان در روم باستان است، هر چند تم‌های فرعی دیگری نیز در تم اصلی داستان نفوذ می‌کند: به سخن دقیق‌تر، نویسنده واقعیات زمان را در قالب این اثر تاریخی می‌ریزد و بر زشتی‌ها و پلیدی‌های عصر می‌تازد، از شرف و حیثیت انسانی دفاع می‌کند و آزادی کاذب را تمسخر می‌کند و اتهاماتی را که طبقه حاکم همیشه به توده ستمکش و مبارزه‌اش می‌بندد، رد می‌کند. شورش غلامان به موفقیت نمی‌انجامد، اما شکست هم نمی‌خورد، زیرا هر عدم موفقیتی شکست نیست. نام اسپارتاکوس هم هرگز فراموش نشد، زیرا تاریخ مزرعه‌ای است که هیچ دانه سالمی در آن گم نمی‌شود.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
359
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی اسپارتاکوس

تعداد دیدگاه‌ها:
24
داستان کتاب ربطی به استاد دانشگاه ندارد .
موضوع شورش انسانهای زیردست علیه حاکمانی است که ثروت و اسلحه و قدرت و قانون را در اختیار دارند .
بدیهی است این موضوع در طول تاریخ وجود داشته .
من به رمانهاییکه تاریخی و ترجمه ذبیح ا..منصوری بشدت علاقه مندم
کتابهای ذبیح الله منصوری واقعاً همه ارزش خوندن را داره ولی از لحاظ تاریخی قابل استناد نیست چون همه میدونیم نزدیک 2000 جلد (دو هزار) کتاب را ترجمه و اقتباس کرده که رقم خیلی خیلی زیادیه
اگه به ترجمه ذبیح الله منصوری باشه باید خوندش
سریال اسپارتاکوس بسیار زیباست
بسیار سوختم وقتی شنیدم بازیگر نقش اولش در سن 36 سالگی از این دنیا رخت بست
فصل بعدی و احتمالا آخر اسپارتاکوس،بیست و پنجم ژانویه 2013 وارد بازار میشود
اسپارتاکوس یکی از زیباترین رمانهای تاریخ بشری است . که‌ انصافآ بسیار خوب هم ترجمه‌ شده‌ است.


وقتی که آفتاب تابان، رو به مغرب می کند؛
زمانی که باد در کوهستان ها از وزش باز می ایستد؛
وقتی که نغمه های مرغزاران رو به خاموشی می گراید؛
هنگامی که ملخ های بیابانی از صدا می افتند و امواج کف آلود دریا چون دختران به خواب ناز فرو می روند؛
وقتی که انوار طلایی به روی زمین بوسه می زنند؛
من رو به سوی وطنم می کنم.
از میان سایه های نیلگون و دشت های ارغوانی رو به سوی وطنم می کنم، رو به سوی زادگاهم؛
به سوی مادرم که مرا به دنیا آورد، و پدرم که همه چیز به من آموخت.
ولی مدت ها پیش، مدت ها پیش، مدت ها پیش.
اکنون در این دنیای پهناور سرگردان و تنها هستم.
ولی هنوز هم وقتی آفتاب تابان، رو به مغرب می کند؛
زمانی که باد از وزش باز می ایستد، و امواج کف آلود به خواب می روند؛
و انوار طلایی به زمین بوسه می زنند؛
من رو به سوی وطنم می کنم.
منو از کتابهاى دارن شان خوشم میاد لطفاً یک بار، یک جلد کتاب این نویسنده را بخوانید باز انوقت متوجه میشوید که ، چى نویسنده لایق است ...
اسپارتاکوس
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک