رسته‌ها
هبوط
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 378 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 378 رای
در بخشی از کتاب می‌خوانیم:
«یک‌بار حادثه غریبی اتفاق افتاد. حادثه‌ای! هرگز خود را چنین نیافته بودم. روزی در انبوه خلق، به قیافه‌ای برخوردم که نمی‌شناختمش. او نیز مرا نمی‌شناخت. رد شدیم. برگشت نگاهم کرد. برگشتم نگاهش کردم. رد شدیم. برگشت نگاهم کرد و من کمی درنگ کردم، اما برنگشتم و نگاه نکردم. رد شدیم. این که بود؟ چه‌کار داشت؟ این از همان آدم‌هایی نیست که گاهی بی‌خودی می‌چسبند و پرحرفی می‌کنند و احوالپرسی و وراجی؟ چرا، این هم از همان لیوان‌های نمک میوه است که یکباره جوش می‌کنند و کف می‌کنند و دل آدم را می‌لرزانند که الآن سر می‌رود، الآن می‌ریزد، به سر و صورت آدم پشِنْک می‌کنند و دوتا پف که کنی، فرومی‌نشینند و چند لحظه بعد می‌بینی لیوان خالی شد و تهش کمی آب مرده لعابی، مایعی زردرنگ مثل چرک، سرد و بی‌جوش و خروش ماند و دگر هیچ! ولش کن. برگشت نگاهم کرد؛ ایستاد و همچنان مرا می‌نگریست. متوجه شدم؛ به رو نیاوردم؛ رد شدم. صدا زد. گوش نکردم. داد زد. خودم را زدم به آن راه، یعنی که نمی‌شنوم. پیش آمد. دارد می‌آید. نه، ول‌کن نیست. تند کردم که بروم؛ کار داشتم، کارهای زیادی؛ خیلی‌ها منتظرم بودند؛ بی‌تابانه چشم‌به‌راهم بودند. تند کردم، نشد. دامن قبایم را گرفت که صبر کن. صبر کردم با دنیایی از بیزاری، دلخوری، نگرانی و خشم از این مزاحمت. باز گرفتار مزاحمت تازه‌ای شده‌ام؛ باز مدتی از کارم بازمی‌مانم؛ خیالم را مغشوش می‌کند؛ ناراحتم می‌کند. خدایا از گیر این، چه‌جوری خلاص شوم؟»
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
180
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
hamid
hamid
1401/11/26

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی هبوط

تعداد دیدگاه‌ها:
17
برو به سراغ مولانا یا سهروردی و عارفان بزرگ حتما یکی دستانت را می گیرد
دکتر سروش و مهندس حمید انتظام را از معاصران باید از یاد نبری
[quote='marx peyman']نه!, مرا هیچ کس نساخت, روحی هم در من دمیده نشد, سرگشتگی من حاصل سالهای دور و درازی است که میگذرد, من به دنبال من بودم و نیافتم , هیچ کس نیافت...
کتابهای دکتر شریعتی را سالها پیش خواندم, شاید همه ی کتابهایش, ان روزها به دنبال اصل میگشتم, دنبال ریشه!! سالها گذشت و درس ها گرفتم و در آیینه دیدم که اصل چه زود بدل شد و پیر شد و تمام شد. اما هنوز آهنگ نوشتنش را دوست دارم.[/quote]
نه!, مرا هیچ کس نساخت, روحی هم در من دمیده نشد, سرگشتگی من حاصل سالهای دور و درازی است که میگذرد, من به دنبال من بودم و نیافتم , هیچ کس نیافت...
کتابهای دکتر شریعتی را سالها پیش خواندم, شاید همه ی کتابهایش, ان روزها به دنبال اصل میگشتم, دنبال ریشه!! سالها گذشت و درس ها گرفتم و در آیینه دیدم که اصل چه زود بدل شد و پیر شد و تمام شد. اما هنوز آهنگ نوشتنش را دوست دارم.
ماندن، سنگ بودن است و رفتن، رود بودن .
بنگر که سنگ بودن به کجا می رسد جز خاک شدن ،
و رود بودن به کجا می رود جز دریا شدن ...
کویر انتهای زمین است...... خدا رحمتش کنه این کتاب یه شاهکاره از تجربیات شریعتی در کویر. دکتر علی شریعتی تونست فلسفه عرفانی را از دل کویر بیرون کشیده و ان را تبدیل به یک چشمه زلال عرفانی کنه واقعن که این بشر سرشار از احساس بود.
خوشحالم که کتابخوانی ام را با هبوط شروع کردم
دستتون درد نکنه کتاب خیلی خوبی بود .8-) کلا کتابهای دکتر شریعتی آدم وبه فکر فرو می بره ! :stupid::-(روحش شاد:((
از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛ با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شك دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند...!
**دکتر علی شریعتی**
PDF
23 مگابایت
هبوط
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک