چرا مردم از آمریکا متنفرند؟
مترجم:
عظیم فضلی پور
امتیاز دهید
این کتابی است که در آن تلاش می شود تا درباره تولیدات فرهنگی آمریکا و تصوری که ایالات متحده از خود باقی می گذارد و همچنین فهمی که از جهان دارد بحث و گفت وگو شود.
این کتاب درباره پیوندهای میان تصویرها و ایده ها و این که این تصاویر چگونه بر نگرش های سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی این کشور با دیگر کشورهای جهان تاثیر می گذارد،سخن می گوید.
نگارندگان در این کتاب با تبیین رابطه میان توسعه فرهنگ آمریکایی و ابزارهای تجاری، فرهنگی و نظامی، دلایل اصلی نفرت مردم از آمریکا را در ساحت های جهان شناختی، هستی شناختی، معرفت شناسی و اقتصادی جست وجو کرده اند.
این کتاب در هفت فصل تنظیم شده است. نویسندگان در فصل نخست با تبیین و معرفی رویکرد خود، سرآغاز واکاوی پرسش این کتاب را از این منظر دنبال می کنند. در فصل دوم با پرداختن به مساله شر، کینه و آمریکا، به سراغ فصل بعدی و بررسی جهان به عنوان آمریکا می روند. در فصل چهارم به همبرگرهای آمریکایی و سایر ویروس های تجاری و فرهنگی می پردازند. در فصل پنجم داستان ها و داستان گویی های آمریکایی را نقد و بررسی می کنند. همچنین در فصل ششم به رسالت قهرمان داستان آمریکا پرداخته و سرانجام در فصل آخر به بحث درباره آمریکای نفرت انگیز و نفرت در حال افزایش می پردازد.
بیشتر
این کتاب درباره پیوندهای میان تصویرها و ایده ها و این که این تصاویر چگونه بر نگرش های سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی این کشور با دیگر کشورهای جهان تاثیر می گذارد،سخن می گوید.
نگارندگان در این کتاب با تبیین رابطه میان توسعه فرهنگ آمریکایی و ابزارهای تجاری، فرهنگی و نظامی، دلایل اصلی نفرت مردم از آمریکا را در ساحت های جهان شناختی، هستی شناختی، معرفت شناسی و اقتصادی جست وجو کرده اند.
این کتاب در هفت فصل تنظیم شده است. نویسندگان در فصل نخست با تبیین و معرفی رویکرد خود، سرآغاز واکاوی پرسش این کتاب را از این منظر دنبال می کنند. در فصل دوم با پرداختن به مساله شر، کینه و آمریکا، به سراغ فصل بعدی و بررسی جهان به عنوان آمریکا می روند. در فصل چهارم به همبرگرهای آمریکایی و سایر ویروس های تجاری و فرهنگی می پردازند. در فصل پنجم داستان ها و داستان گویی های آمریکایی را نقد و بررسی می کنند. همچنین در فصل ششم به رسالت قهرمان داستان آمریکا پرداخته و سرانجام در فصل آخر به بحث درباره آمریکای نفرت انگیز و نفرت در حال افزایش می پردازد.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی چرا مردم از آمریکا متنفرند؟
وگرنه کیست که نداند بیشترین جنگ افروزی و مداخله نظامی و سلطه جویی و فروش تسلیحات و ... از سوی آمریکاست.
توجیه اقدامات آمریکا تا جایی پیش میرود که بمباران اتمی آمریکا در ژاپن هم امری لازم و ضروری و به حق و شاعرانه تلقی میشود!متن لینک
(هفته پیش فیلم Empire of the Sun 1987 اسپیلبرگ رو میدیدم، پسر بچه شخص اول داستان_کریستین بیل_ ماجرای بمباران اتمی ژاپن رو با حالتی معصومانه توصیف میکرد: «من امروز یک کلمه جدید یاد گرفتم: بمب اتم. اون مثل یه نور سفید توی آسمون بود. انگار خدا یک عکس با فلاش گرفت.» چقدر شاعرانه! فیلم حکومتی ساز کی بودی تو!؟)
طنز ماجرا اینجاست که بخواهیم با چنین اذهان تسخیر شدهای درباره مقوله کفرآمیز آمریکاستیزی بحث کنیم!
گویی مخالفت با «آمریکا» یعنی مخالفت با پیشرفت، تکنولوژی، صلح، آزادی و عدالت!!!
از «سیطره نظامی ، فریبکاری گسترده رسانهای و سلطه گری مالی و انحطاط اخلاقی حاصل از ارزشهای آمریکایی و اعمال سیاست های مداخله گرانه در منطقه از حمایت از جمله اسرائیل و تقویت گروههای تکفیری و ...ـ» که بنویسیم ، حضرات میخوانند «مخالفت با تمدن بشری و پیشرفت و آزادی!!». متن لینک
آیا سیستم های حکومتی در کشورهایی مثل آمریکا، کانادا، انگلیس، فرانسه، آلمان چنین وقایعی و چنین تاریخچه ای از سرکوب مردم و سیاستمداران کشور خودشان داشته اند؟ چطور شد که کشتارهای هولناک در شوروی به دست استالین انجام شد؟
به راستی چه فرقی هست میان زندگی در کره شمالی، کوبا، شوروی، حتی روسیه امروز و زندگی در آمریکا یا فرانسه؟ اگر چشم بینایی وجود داشته باشد تفاوت ها را می بیند.[/quote]
یکی کردن و محکوم کردن تمامی آنها شیوهای درست نیست. برنامههای نخست انقلاب شوروی بینظیر بود و آزادیها و حقوق وسیعی رو در بر داشت که بیشتر کشورهای غربی هنوز بدانها نرسیده بودند. آزادی احزاب و مطبوعات و بیان و غیره هیچ مشکلی نبود تا زمانی که چندین کشور غربی به دفاع مستقیم و غیرمستفیم از «راست»های برکنارشده زدند و این جنگ داخلی موجب اتخاذ سیاستهای «موقتی» شد که با انزوای شوروی بعدتر «دائمی» شد.
قبل از هر چیز نقش منفی خود حکومتهای غربی در این پروسه باید تحیلیل و نقد بشه که البته از نظر شما مشکلی نیست.
قبل از اینکه به «تاریخچه» سرکوب مردم آن کشورها بپردازید به نقش و جدیت همان حکومتهای غربی علیه آن نوع کشورها و دفاع از حکومتهای دیکتاتور دیگر نگاهی کنید.
در هر حال، همان گونه که قبلا هم گفتهام انواع و اقسام حکومتهای مدعی بر اساس شیوهی تولید سرمایهداری وجود دارند که در رقابت تنگاتنگ با یکدیگر هستند. صرف گفتن این که «کشورهای غربی» آزادیخواه و دمکراسیطلب و مردمی هستند فقط در سطح یک ادعاست که باید هر یک با آمار و ارقام و استدلال درست طرح و ثابت شوند. به گمانم به قدر کافی با آرای یکدیگر آشنا شدهایم و از این به بعد میتوان مشخصتر بر سر یک حکومت/کشور/جامعهی معین صحبت کرد تا دریابیم این نوع ادعاها تا چه اندازه معتبر هستند.
اگر کسی مدعی است که این تقسیم بندی اشتباه است، باید نمونه های خلاف این تقسیم بندی را نشان بدهد.
شما اول باید اثبات کنید که این حکومتها بر اساس سرمایهداری نیستند تا بتوان به یافتن معیارها رسید. اینکه شیوههای حکومتی متفاوت با همدیگر دعوا و رقابت دارند فقط نشاندهندهی اختلافات عمیق سرمایهداری است و بقیه حکایتبافیها در توجیه و پوشاندن آن.
این مرحله بعدی به باور شما چقدر طول می کشد؟ 500 سال؟ هزار سال؟ سخن شما علمی است؟ پس زمان تایین کنید. به باور شما چقدر طول می کشد این مرحله بعدی تمام شود؟
از قرن 15 میلادی تا امروز سرمایه داری چه چیزهایی پدید آورده؟ مخالفین سرمایه داری چه کرده اند؟ البته به باور شما همه مخالفین سرمایه داری در طی این قرون همه بخشی از سرمایه داری بوده اند. ولی سرمایه داری همین کامپیوتر و اینترنتی را پدید آورده که من و شما از آن استفاده می کنیم. بانکی که شما پس اندازتان در آن است محصول سرمایه داری است. خودتان هم دارید توی یک سیستم مبتنی بر سرمایه داری زندگی می کند. اموالی که تحت مالکیت شما هست هم طبق قانون سرمایه داری به شما رسیده.
منظورتان از «علمی» بودن سخن من چیست؟! و چرا من باید بدانم مرحلهی بعدی چقدر طول میکشد؟ مشکل شما با این نقلقول من اصلا در چیست؟ تا جایی که میدانم شرایط عینی جامعه برای مرحلهی بعدی آماده است ولی شرایط ذهنی نه هنوز. آیا این کمکی میکند.
ضمنا، «سرمایهداری» مرحلهای از مراحل جوامع بشری است و در هر مرحله نیز اکتشافات و اختراعات مشخصی روی میدهد که از ضروریات آن مرحلهی اجتماعی است. این دستاوردها و مزایا را با خوب بودن «سرمایهداری» یکی گرفتن دیگر مختص شما و غربدوستان است.
این گونه که من از سخنان شما برداشت کردم سیستم حکومتی سوسیالیستی که با تعریف های علمی شما (و نظریات مارکس و انگلس) همخوانی داشته باشد تا کنون در هیچ جای دنیا پدید نیامده. و مسئله شوروی یا کوبا هم ناشی از سوء تفاهم بوده. آیا می توانید گروه هایی را به من معرفی کنید که به باور شما بر ضد سرمایه داری فعالیت می کنند؟ بلاخره این جامعه موهوم مورد علاقه شما که ما را به آن بشارت می دهید و مدعی هستید با مدل شوروی و کوبا و کامبوج و چین کمونیست تفاوت دارد باید یک پیش قراولانی داشته باشد. شاید فقط در ذهن و رویا و فکر بعضی روشنفکران چنین جایی هست؟
جملهی نخست شما صحیح است. اما موضوع شوروی و کوبا و امثالهم «سوءتفاهم» نیست بلکه یکی از گزینههای مناسب برای حفظ سیستم سرمایهداری در آن مقطع خاص بود.
از همان ۱۹۱۹ «گروههایی» بودهاند که «ضد سرمایهداری فعالیت میکنند» و «پیشقراولانی» معاصر که مدعی هستند این «جامعه موهوم» با «مدل شوروی و کوبا و کامبوج و چین کمونیست تفاوت دارد». اگر چیزی در این باب نشنیدهاید مشکل از طرف من نیست. هر علاقمندی به این نوع مباحث به آسانی میتواند به ادبیات آنان دسترسی پیدا کند و حداقل سه دهه است که در ایران هم ترجمه و معرفی شدهاند. شرمنده که بیشتر از این نمیتوانم در این زمینه توضیح دهم.
[/quote]
جپ های دنیا از استالین، مائو، پل پوت در کامبوج و اصولا هر حکومتی که ضد سرمایه داری بوده دفاع کرده اند. چون برایشان آزادی های فردی و حقوق شهروندی در درجه دوم قرار داشته. نخست از تجربه شوروی دفاع کردند. بعد از استالین دفاع کردند. وقتی این تجربه به جهنم ختم شد، رفتند سراغ الگوی چین و صدر مائو. بعد به یاد ویتنام افتادند. بعد که مبارزات خلق ویتنام نتیجه داد و یک جهنم توی ویتنام درست شد به سراغ تجربه کامبوج رفتند. بعد که در کامبوج یک دوزخ درست شد به سراغ تئورهای دیگر رفتند.
چپ، چپ است و راست هم راست است این دو مفهوم بر خلاف گفته شما درهم آمیخته نیست.
کسی که به اقتصاد آزاد اعتقاد دارد، به سیستم رای گیری مبتنی بر رای اکثریت اعتقاد دارد. مبارزه طبقاتی را قبول ندارد. به مفهوم سوسیالیسم بی اعتنا است اسمش راست است [/quote]
* جملهی نخستتان چندان درست نیست. «چپ»هایی هم داشتهایم که از حکومتهای سرمایهداری علیه شوروی استالینی و یا آلمان هیتلری دفاع کردهاند (مثلا در آمریکا).
* در درجهی دوم قرار گرفتن «آزادیهای فردی و حقوق شهروندی» از کجا آمد؟ در کدامین متن مارکس یا انگلس چنین چیزی دیدید که من متوجه نشدهام؟
* سیر روند مدافعین سرمایهداری دولتی رو به درستی بیان کردید. آیا همین جسارت رو دربارهی کشورهای دیکتاتوری مورد حمایت کشورهای غربی هم میتوانید بیان کنید؟
* آیا میتونید «چپ» رو تعریف کنید که مدعی هستید چپ، چپ است؟ آیا در برنامههای احزاب رسمی سوسیالدمکراتیک و لیبرال مثلا کانادا دقت فرمودهاید که چه تفاوتهایی دارند یا ندارند؟ البته، تا حدودی درست میگویید که «راست» از اقتصاد آزاد (یا رقابتی و وحشیانه) دفاع میکند و «چپ» از سرمایهداری نوع دولتی (کنترل با درجات متفاوت در کشورهای مختلف).
* اینکه به «سیستم رای گیری مبتنی بر رای اکثریت اعتقاد دارد» هم چندان درست نیست. این «سیستم» از ایران گرفته تا کوبا و آمریکا و ونزوئلا و شیلی و آفریقا و غیره وجود دارد و ظاهرا هر بار هم «رای اکثریت» در نظر گرفته میشود. اگر در ایران، نمایندگان انتخابی باید تایید شوند، در آمریکا هم محدودیتهای دیگری وجود دارد و هنوز که هنوز است فقط دو حزب رسمی توانایی پاس کردن دولت به همدیگر رو دارند. و هر دو، «دمکراسی» مورد نظر شماست.
ادعای سوسیالستی بودن کوبا قبل از هرچیز توسط حکومت خود این کشور و البته گروه کثیری از نیروهای چپ و ضد سرمایه داری دنیا انجام شده. قطعا حکومت کوبا سرمایه داری نیست.
سیستم بهداشت و درمان و آموزش کوبا هم به عنوان یک مدل عالی سوسیالیستی مطرح بوده.
نظر شما در مورد کوبا چیست؟ به باور من کوبا یک دیکتاتوری عقب افتاده دارد. یک سیستم تک حزبی. که مردمش غرق در فقر هسنند. [/quote]
یک اینکه گفتم این ادعا از طرف خود کوبا و همچنین کشورهای رقیب میشود.
دوم انیکه این گروه کثیر میتوانند ادعاهای زیادی بکنند. خوب که چی؟
سوم اینکه چرا میگویید حکومت کوبا سرمایهداری نیست؟ چون خود آنها و طرفداراناش ادعا میکنند؟
چهارم اینکه سیستم بهداشت و آموزشی کوبا گر چه نشانی از تلاش بسیار شدید مردم کوبایی داشته ولی در نهایت در ارتباط با سیستم اقتصادی آنجا بوده و تنها چیزی که نمیتوان نامید همان «مدل عالی سوسیالیستی» است. اگر چیزی در تایید استدلال خود دارید لطف کنید.
پنجم اینکه کوبا هم یک کشور سرمایهداری است با ویژگیهای خاص خود در زمینهی حکومت دیکتاتوری و اقتصادی دولتی. در «فقر» شدید آنجا شکی نیست که طبعا بخشی بازمیگردد به رقابتهای امپریالیستی آمریکا و شوروی در منطقه و فشارها و محدودیتهای شدید اقتصادی به کوبا از طرف عمدتا آمریکا.
حال اگر این کوبای منفور دست از سوسیالیسم کذایی برمیداشت و در نزد آمریکا و شرکاء دریوزگی سیاسی میکرد با درنظر داشتن فقر و فحشاء و غیره آیا بازهم اینگونه بدان میتاختید؟ به گمانم نه، مشکل شما مشکل حقوق بشری و فقر و مشقت مردم نیست، مشکل شما با کشورهایی است که درست یا نادرست در نقطهی مقابل آمریکا و شرکاء ایستادهاند.
به عبارتی شما فرقی میان دولت استالین در شوروی، دولت هیتلر در آلمان و دولت آیزنهاور در آمریکا نمی بینید. اینها همه بخشی از روبنا هستند که فقط ظاهرشان با هم فرق می کند.
به گمان شما فرقی میان وقایعی مثل: سرکوب روشنفکران و نویسندگان، پرونده سازی برای شهروندان عادی، بستن روزنامه و نشریات، محاکمات سریع و بدون فرجام خواهی که در شوروی یا آلمان نازی اتفاق می افتاد با حقوقی که یک شهروند انگلیسی یا آمریکایی دارد نیست. از دید شما فرقی میان سیستم حکومتی که اردوگاه های کار اجباری دارد و شهروندان را به جرم انتقادی ساده بازداشت می کند با سیستم حکومتی که در آن حق آزادی بیان وجود دارد نیست. چون همه حکومتها بخشی از روبنا هستند.
معنی مقایسه های عمیق را هم فهمیدیم. تحلیل جدی یعنی این که سیستم حکومتی طالبان بر افغانستان و سیستم حکومتی پادشاهی عربستان سعودی و حقوقی که یک شهروند در عربستان دارد برابر است با سیستم حکومتی جمهوری فرانسه. همه بخشی از روبنا هستند [/quote]
لطفا نظر خود را به من نبندید. یک بار دیگر همان نقلقول من رو بخونید و در پاسخگویی دقت کنید.
اشاره داشتم که تمامی این سیستمها بر پایهی اقتصاد سرمایهداری هستند و در مقاطع خاص تاریخی به عنوان سوپاپ اطمینان کار کرده، روی کار میآیند و بعد از رفع بحرانهای اجتماعی به نفع سیستم دیگری کنار میروند. شاید تنها استثناء انقلاب بلشویکی شوروی بود که با شکست موج انقلاب در اروپا و گیرافتادن در انزوا به ناچار روی به سرمایهداری دولتی آوردند و در واقع همان اوایل دههی ۱۹۲۰ فاتحهی آن به عنوان یک انقلاب سوسیالیستی خوانده شده بود.
تمامی کشورهای دیکتاتوری که نام بردید که پیشتر با نام کمونیستی معروف شدهاند و آنهایی را که نام نبردید و مورد حمایت دولتهای غربی بودهاند نیز تاریخ خود رو دارند. انتظار داشتن یک سیستم نیمبند دمکراسی مانند کشورهای غربی در کشورهای پیرامونی (جهان سوم، عقبمانده، در حال توسعه، و عناوین دیگری که بدانها داده شده) مطلقا بیمعناست چرا که جبههبندی نیروهای سرمایه و ضدسرمایه در این جوامع مستقیم و شدید بوده و کمترین فرصت تنفس از طرف دولتها به مردم احتمال سرنگونی رو افزایش میده. این تعادل در کشورهای غربی کاملا متفاوت بوده و به یمن در دست داشتن انحصاری رسانههای عمومی و آموزشی و تحقیقی و ... شدت گیجسازی تودهی مردم با توهمات حاشیهای به مراتب آسانتر و کنترل آنان کمهزینهتر است.
به هر حال، ردیف کردن یک سری اسامی کشورهای و توقع این که بتوان تمامی آنان رو با یک چپ راند کار درستی نیست.
مشکل درکی که در این نوشتهی شما هست واقعا اسفباره!
یک اینکه مگر در خود کشورهای غربی «کمونیست دوآتشه» وجود نداشته و ندارد؟!
دو اینکه مشکل شما با مهاجرت با تبعید عدهای ایرانی به کشورهای غربی چیست؟ استفاده از مزایای پایهای آن کشورها که برای راضی نگاه داشتن طبقات پایینی جامعه برپا شده؟ کار روزانهی هشتساعته؟ مورد تبعیض و تحقیر قرار گرفتنهای گاه و بیگاه؟
سه اینکه تفاوت «مدام غرب رو نقد می کنه ولی خودش در غرب کاپیتالیست نشسته» با زمانی که همین شخص در خود ایران فعال سیاسی بوده و هزینه هم پرداخت کرده برای این نوع نقدها در چیست؟
چهار اینکه درک نازل خود از یکی بودن «غرب کاپیتالیست» با دستاوردهای یک جامعهی بشری در سطح متفاوت از سطح کنونی ایران یا برخی کشورهای دیگر رو شاید با مطالعهی چند کتاب جدی برطرف کنید.
جراح و پزشک حاذقی رو در نظر بگیریم که برای حفظ جان بیمار بعد از رای متفق القول در کمیسیون پزشکی مجبور به قطع یک دست بیمار می شود این تنها آلترناتیو موجود است. صحیح نیست سپس جراح را با قصاب یکی دانست و وی را آماج حملات قرار دهند، درواقع به نظر شخی من تا زمانی که یک آلترناتیو قابل اجرا وجود نداشته باشد تلاش برای حذف لیبرالیسم اشتباه است.
هیچوقت نمی توان آزادی سیاسی را از آزادی های اجتماعی کاملا جدا کرد، خواست برای آزادی های سیاسی با آزادی های اجتماعی ایجاد می شوند و نمونه های آن در تاریخ زیاد است
بی شک در کارنامه برخی شرکت های عظیم دارویی و یا غذایی موارد مشکوک یا غیراخلاقی وجود دارد اما امروز جمعیت جهان به هفت میلیارد نفر رسیده است چنین تصویری که یک کارنامه بد یک شرکت غذایی به معرض نمایش گذاشته می شود به نظر من مغلطه تعمیم دادن و سیاه نمایی است
آزادی لازمه سرمایه داری لیبرال است و این یک سیاست برد برد است و من مطمئن نیستم اگر تولید از حالت آنارشی خارج شود و آگاهانه ( بخوانید دستوری ) شود به نفع جامعه باشد یا اصلا اخلاقی باشد.
سال هاست چپ ها برای سقوط لیبرالیسم ثانیه شماری می کنند ولی این ایده قدرت انعطاف زیادی دارد و از بحران های مختلف سربلند بیرون آمده است البته می دانم وضعیت اقتصادی امروز به دلایل مختلف (اتوماسیون و هوش مصنوعی و تولید ابزارهایی با کمترین نیاز به نیروی انسانی و...) ممکن است شکنده باشد ولی می دانم جامعه راهی سازگاری خواهد یافت و چپ ها آلرناتیو قابل اجرایی ندارند
البته باید یادآور شد شوروی پدر اغلب چپ ها بود و بسیاری از چپ ها دستورات شوری را بدون چون و چرا دنبال می کردند، در فضای اینترنت هنوز چپ های زیادی هستند که برای امثال چه گوارا و استالین و سایر رفقا اشک می ریزند و جنایت های استالین را ستایش می کنند در حالی که اکثریت لیبرال ها در ایران انگلستان را کشور محبوبی نمی دانند و نقد های بسیاری از سیاست های خارجه بریتانیا و فرانسه دارند معترضین ضد جنگ ویتنام عمدتا در خود آمریکا با پرچم آمریکا به خیابان ها آمدند و جنگ ویتنام را مخالف با لیبرالیسم می دانستند درحالی که چپ ها صدای بلندی در انتقاد با کشتارهایی که توسط ویتنام شمالی صورت می گرفت نداشتند از انجا که رژیم ایدولوژی زده شوروی و چپ ها اشتراکات بیشتری دارند و به نوعی پرچم شوروی و رنگ سرخ نماد چپ شناخته می شود، برخی مقایسه ها بی معنی می شوند مثلا می شود استالین را حاصل کمونیزم نامید زیرا در شوروی همین دادگاه مستقل و آزادی فردی تحقیر می شد ولی نمی شود عملکرد آمریکا در ویتنام را حاصل لیبرالیسم نامید.
غیر از گروه قلیلی افراطی در جهان که اندیشه ندارند کسی مخالف امریکا نیست ..دروغ خوب نیست
نوام چامسکی منتقد سر سخت آمریکا و سیاست های آمریکا است. او در آمریکا به آزادی زندگی می کند. هزاران نفر از منتقدین سیستم حکومتی آمریکا که دارای روزنامه، مجله، کانال یوتیوب هستند به آزادی در آمریکا زندگی می کنند. در اثبات این موضوع همین بس که مرکز تولید بسیاری از آثار ضد آمریکایی خود آمریکا است. و دشمنان آمریکا اغلب برای زندگی این کشور را انتخاب میکنند.
من اطلاع ندارم آمار شما چقدر معتبر است، چون پیش از این از شما اظهار نظری اشتباه در ذیل کتاب راز بیلیون دلار خواندم که بر اساس یک مقاله در نشریه نیشن که بنیان آن بر دروغ استوار شده بود سخن گفته بودید و استنتاج کرده بودید. در غرب آزادی انتشارات و آزادی بیان هست. هر کسی می تواند هر چه خواست منتشر کند. همه این نوشته ها الزاما صحیح نیست.
آمار به کار مقایسه حکومتها با هم می خورند. اصولا از آمار برای مقایسه استفاده می شود. به عنوان مثال مقایسه دو دوره زمانی متفاوت در کشور آمریکا با هم مثلا 1950 با 1990. یا مقایسه دو دولت در آمریکا مثلا دولت ریگان با دولت کلینتون، یا مقایسه کشور آمریکا با کشورهای دیگر. مثلا مقایسه میزان پناهندگانی که از آمریکا به کشورهای دیگر پناهنده شده اند و میزان کسانی که از کوبا به کشورهای دیگر فرار کرده اند.
در سخنان قبلی چنین گفته اید ((علت واقعی همان آزادی نسبی در کشورهای غربی هم بستگی به عوامل زیادی داره که میتوان برای مثال به مقاومت جنبشهای کارگری و روشنفکری در مقابل یکدستسازیهای حاکمیت، و مبارزات پژوهشگران مستقل چپ اشاره کرد)) در صورت امکان این فعالین جنبش کارگری و روشنفکری و پژوهشگران مستقل را در آمریکا به ما معرفی کنید که ما بتوانیم در مورد تاثیر اینها در جامعه و سیاست و فرهنگ مردم در موردشان بحث کنیم. چون این طوری به هر جنبش ورشکسته چپ که ضد سرمایه داری است اشاره ای کنم خواهید گفت این چپ نیست
به خیال شما گروهی از فعالین کارگری - روشنفکری و پژوهشگران چپ مستقل در جوامع غربی زندکی می کنند که عامل آزادی های نسبی در این جوامع هستند. در 20 سال گزشته این فعالین کارگری، و پژوهشگران به اصطلاح مستقل چپ چه فعالیت عینی داشته اند؟
این به گمان شما پژوهشگران مستقل چپ توی چه سیستم حکومتی زندگی می کنند؟
در عصر حاضر چند نفر از اعضای این جنبش های مقاوم کارگری از آمریکا به کشوری پناهنده شده اند؟ آیا کسی شنیده این روشنفکران مستقل و پژوهشگران چپ که مقاومت کرده اند ترک دیار سرمایه داری کرده باشند و به کشوری که ضد سرمایه داری است رفته باشند؟
به باور من ، شما اهل تحلیل های علمی هستید. پس زمانی برای تحقق این پیش گویی ها پیامبر گونه معین کنید. 100 سال؟ هزار سال؟ چقدر دیگر طول می کشد.
اتفاقا واقعیت بر عکس پندارهای شما است، آمریکا امروز غرق بحران است. ولی هنوز به عنوان یک کشور ایده آل برای بسیاری مطرح است.