رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.

چرا مردم از آمریکا متنفرند؟

چرا مردم از آمریکا متنفرند؟
امتیاز دهید
5 / 3
با 26 رای
امتیاز دهید
5 / 3
با 26 رای
این کتابی است که در آن تلاش می شود تا درباره تولیدات فرهنگی آمریکا و تصوری که ایالات متحده از خود باقی می گذارد و همچنین فهمی که از جهان دارد بحث و گفت وگو شود.
این کتاب درباره پیوندهای میان تصویرها و ایده ها و این که این تصاویر چگونه بر نگرش های سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی این کشور با دیگر کشورهای جهان تاثیر می گذارد،سخن می گوید.
نگارندگان در این کتاب با تبیین رابطه میان توسعه فرهنگ آمریکایی و ابزارهای تجاری، فرهنگی و نظامی، دلایل اصلی نفرت مردم از آمریکا را در ساحت های جهان شناختی، هستی شناختی، معرفت شناسی و اقتصادی جست وجو کرده اند.
این کتاب در هفت فصل تنظیم شده است. نویسندگان در فصل نخست با تبیین و معرفی رویکرد خود، سرآغاز واکاوی پرسش این کتاب را از این منظر دنبال می کنند. در فصل دوم با پرداختن به مساله شر، کینه و آمریکا، به سراغ فصل بعدی و بررسی جهان به عنوان آمریکا می روند. در فصل چهارم به همبرگرهای آمریکایی و سایر ویروس های تجاری و فرهنگی می پردازند. در فصل پنجم داستان ها و داستان گویی های آمریکایی را نقد و بررسی می کنند. همچنین در فصل ششم به رسالت قهرمان داستان آمریکا پرداخته و سرانجام در فصل آخر به بحث درباره آمریکای نفرت انگیز و نفرت در حال افزایش می پردازد.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
شازده
شازده
1398/07/27

کتاب‌های مرتبط

برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی چرا مردم از آمریکا متنفرند؟

تعداد دیدگاه‌ها:
293
[quote='mokhtariski']دوست گرامی چرا هر پرسشی منظور و مقصودی دارد.[/quote]
خدمت شما عرض کردم پرسش «چرا مردم از هر طیفی برای کار و زندگی آمریکا را انتخاب می‌کنند» مثل پرسش «چرا مردم از آمریکا متنفرند» مبهم و بی‌معناست. با مبنا قرار دادن انتخاب و گرایش افراد نمی‌توان درکی از واقعیت به دست آورد. ولی تفاوت پرسش شما این است که لاجرم بحث فرصت‌ها و امکان‌ها را پیش می‌کشد. و خواستم خدمت‌تان بگویم بحث خسته‌کننده ما تا اینجا بر سر تجمیع و انباشت فرصت‌ها و امکان‌ها بود. عده‌ای می‌گویند این فرصت‌ها محصول استعدادهای بینظیر و عمل و اراده برخی انسان‌ها هستند و از مغز و افکار روشن گروهی از انسان‌ها بیرون تراویده‌اند. عده‌‌ی دیگر می‌گویند دلیل توسعه ناموزون را نباید در ذهن و فطرت و سرشت انسان‌ها جست، این ذهن‌گرایی عتیقه‌ای است که خودش را مترقی جلوه می‌دهد، توسعه ناموزون دلایل عینی و جهانشمول دارد و این فرصت‌های درخشان برای معدودی از انسان‌ها روی دیگر فقر و فلاکت و تباهی حیات فکری و مادی بسیاری از انسان‌ها هستند.
زنده و سلامت باشید
[quote='mokhtariski']انتخاب آمریکا برای زندگی[/quote]
Land of Opportunities این slogan ذهن مردم تمام جهان را به خود مشغول داشته...تاریخ مهاجرپذیری دو قرن اخیر (و خصوصا نخبگان در ۷~۸ دهه ی گذشته) امریکای شمالی وجه عینی ساز این پروپاگاندست. توضیح بیشتر در مورد این دو سویه(ی تبلیغی و تاریخ عینی) بحثی مفصل میطلبد که در کتابهای متعددی برایش قلمفرسایی شده
دوست گرامی چرا هر پرسشی منظور و مقصودی دارد. آن هم مقصودی که شما (به عنوان چیزی که گویا من در ذهن خود داشتم) بیان فرمودید. آمریکا مدینه‌ی فاضله‌ی من نیست و من اصولا جهان بینی خاصی را دنبال نمی کنم. پرسش‌های من واقعا برای آگاهی از نظرات شما و دوستان دیگر و باز کردن بحث بوده است.
[quote='mokhtariski']دوست گرامی! اگر جملات مرا لطف بفرمایید و بادقت بخوانید متوجه‌ی فحوای کلام من خواهید شد من هرگز چیزی در باره تغییر عقیده و جهان بینی کسی نگفتم.[/quote]
دوست دیگری زحمت کشید و پاسخ آن بحث شما را داد. گرچه بنظرم این پرسش شما همانقدر مبهم است که نفرت از یک کشور. چرا مردم از هر طیفی آمریکا را برای کار و زندگی انتخاب می‌کنند؟ خوب هر پرسشی هدف و مقصودی دارد.
مقصود این پرسش چیست؟ می‌خواهیم از این طریق به این نتیجه برسیم که آمریکا علیرغم همه‌ی معایب‌اش، بیشتر از هرکجا از امکان‌های آزادی‌ سیاسی و اجتماعی و اقتصادی برخوردار است و این امکان‌ها را به نحو طبیعی در اختیار همه آدم‌های «نابرابر» قرار می‌دهد؟ آمریکا علیرغم جنایت‌هایش کشور فرصت‌ها و شکوفایی استعدادهاست؟ خوب، اگر کسانی احساس می‌کنند استعدادهای بی‌نظیر شخصی و فردی‌شان دارد تلف می‌شود و به قول برخی «استعداد کسب ثروت» در نهادشان هست و شکوفا نمی‌شود، بروند و این استعدادهای درخشان شخصی‌شان را در آمریکا شکوفا کنند و آرزو کنند که همه جا آمریکا بشود. اگر کسانی احساس می‌کنند ذاتاً و طبیعتاً با دیگران «نابرابر» هستند و عدالت یعنی اینکه قبول کنیم که نابرابری در ذات و سرشت انسان‌هاست، بروند آمریکا که بهترین فرصت‌ها برای رشد به لطف «نابرابری انسان‌ها» در همان جا جمع شده است. هیچ جای دیگری نیست که به لطف وجود «نابرابری» این همه ثروت و فرصت انباشت کرده باشد. در هیچ جای دیگری عروسک‌های پوشالی‌ای که نام خودشان را آزادی‌خواه گذاشته‌اند به این راحتی نمی‌توانند از روی اجساد انسان‌های «نابرابر» به مدارج عالیه برسند. بروند و منت «عدالت» و «آزادی» بر سر ما نگذارند.
بحث ما اینقدر تنگ‌نظرانه نبود که با مبنا قرار دادن انتخاب و میل و گرایش افراد به نقد و تحلیل یک ساختار اقتصادی-سیاسی برسیم. کسی منکر تجمیع فرصت‌ها و ثروت‌ها در بخش کوچکی از جهان نشد. اگرچه «رویای آمریکا» با واقعیت نظام اجتماعی آمریکا فاصله‌ای از زمین تا آسمان دارد. اگرچه گرایش چاره‌ناپذیر به جنگ‌افروزی و بحران‌های اقتصادی کشورهای پیشرفته هر چند سال یکبار نشان می‌دهند که آن فرصت‌های طلایی هم بر خانه‌خرابی و تباهی انسان‌های همان کشورها و کشورهای دیگر استوار است. اتفاقاً اگر شما به بحث‌های انجام شده عنایت بیشتری می‌کردید، درمی‌یافتید که برخی می‌خواستند نشان بدهند که چگونه و بر اساس چه روابط و مناسباتی، آمریکا سرزمین فرصت‌ها شده است. چه مناسباتی بر جهان حاکم است که جایی را کنگو می‌کند و جایی دیگر را «قلمروی آزادی‌ها»، چرا از یک سو روزانه حداقل 20 هزار نفر بخاطر گرسنگی می‌میرند و از سوی دیگر مازاد مواد غذایی را به دریا می‌ریزند و نابود می‌کنند؟ جواب سوال شما خیلی وقت است که داده شده است.
با سلام به همه دوستان
در پاسخ به هموطن گرامی mokhtarski دوستان دیگر درباره تئوری چیزیهای جالبی را نوشتند و من میخواهم از دید کاربردی و واقعیت زندگی در آمریکا پاسختان را بدهم:
ببینید در خود آمریکا تحصیلات دانشگاهی بسیار گران و پر خرج است و بسیاری از دانشجویان با وام های هنگفت ،دانشگاه را به پایان میرسانند و پس از فارغ اتحصیلی باید وام ها را با بهره اش تا پایان عمر خود، پرداخت کنند و همین بدهی سرسام آور باعث میشود تا ایرانی ها و آسیایی ها که تا حد لیسانس را در کشور خودشان با تحصیلات بسیار ارزان و رایگان گذرانده اند(به برکت سیستم های نیمه سوسیالیستی ایران و این کشورها ) و به آمریکا آمده اند و هیچ بدهی ندارند و اگر نیازی داشته باشند از ایران و کشورهای حودشان برایشان پول میفرستند (بر خلاف آن، اکثریت پدر و مادر های آمریکایی پس انداز چندانی ندارند تا به فرزندانشان کمک کنند و همه جامعه بشدت مقروض به بانک ها هستند ) ، موقعیت بهتری نسبت به خود آمریکایی ها پیدا کنند بویژه آنکه مدارس دولتی ایران و کشورهای آسیایی و اروپایی هنوز کیفیت آکادمیک بالاتری نسبت به مدرسه های دولتی آمریکا دارد که سطح درسی اش بسیار پایین است و همین پشت زمینه آکادمکی بالای ایرانی ها و آسیایی ها و نیز آزادی از پرداخت بدهی های کلان باعث میشود تا ایرانی ها و آسیایی ها( و البته همه جای دیگر کره زمین ) بتوانند در کوتاه مدت، رقابت های اقتصادی و شغلی امتیاز بیشتری داشته باشند،ولی سرانجام بانکها و سیستم اقتصادی جامعه همه را مقروض و فاسد میکند چون "پول سالاری و سرمایه داری قمارخانه ایی " به اندازه ایی است که اگر کسی کوچکترین خطای در شرطبندی تجاری و شعلی بکند و یا بیمار شود، همه چیز را از دست میدهد و به خیابان خوابی فرو می افتد.
[quote='mokhtariski']دوست گرامی! اگر جملات مرا لطف بفرمایید و بادقت بخوانید متوجه‌ی فحوای کلام من خواهید شد من هرگز چیزی در باره تغییر عقیده و جهان بینی کسی نگفتم. منظورم از سردر آوردن از آمریکا انتخاب آمریکا برای زندگی و کار یا ابراز عقیده ی آزاد حتی با حفظ جهان بینی و عقیده‌ی کلی خود بوده است. نگفتم چپ بود و حالا راست شده . فحوای کلامم این بود که چرا بسیاری از مردم از هر طیف که ظاهرا مخالف آمریکا بودند و ممکن است هنوز هم مخالف باشند سرانجام آمریکا را بهترین جا برای زندگی و حتی فعالیت سیاسی می‌یابند. آنها ممکن است هنوز هم مخالف نوع حکومتی آمریکا باشند هنوز هم جهان بینی چپ خود را داشته باشند. هنوز هم مارکسیست باشند. هنوز هم حزب الهی باشند ولی ترجیح داده اند که در آمریکا زندگی کنند. بحث بر «جمله‌ی چرا مردم از آمریکا متنفرند» بو ده و ابهامی که برای من پدید آورد. شاید منظور عنوان کتاب تنفر از سیستم حکومتی آمریکا بوده است. خب حکومت آمریکا با آمریکا تفاوت دارد . حکومت آمریکا با فرهنگ و حتی دموکراسی آمریکایی و غربی تفاوت دارد با ادبیات آمریکا تفاوت دارد .... فرض کنید بگویم من از روسیه متنفرم . خُب این خیلی مبهم است. من از چه چیز روسیه متنفرم.[/quo
ظاهرا شما متوجه عرایض بنده نشدید. تنفر که امری کور و حسی است. به این جهت بنده از لزوم نقد سرمایه داری گفتم و آمریکا به عنوان مصداق آن. منم نگفتم کسی چپ بوده حالا راست شده. .... فرض کنید بگویم من از روسیه متنفرم . خُب این خیلی مبهم است.من از چه چیز روسیه متنفرم. دقیقا به همین خاطر است که می گویم نقد سرمایه داری و نه نقد کشوری به اسم امریکا. دقیقا به همین خاطر است که تنفر از آمریکا بی معنی و مهمل می باشد. نقد جامعه آمریکا به عنوان مصداقی از جامعه مبتنی بر سرمایه و سیستم سرمایه داری دقیقا همین نسبتی است که برقرار است و ما می دانیم که قرار است چه چیزی را نقد کنیم(یا حالا متنفر باشیم). البته درک هسته مرکزی نقد مارکس در چنین مدیوم محدودی که مسائل قابل تفصیل نمی باشند چندان قابل انتظار نیست.
دوست گرامی! اگر جملات مرا لطف بفرمایید و بادقت بخوانید متوجه‌ی فحوای کلام من خواهید شد من هرگز چیزی در باره تغییر عقیده و جهان بینی کسی نگفتم. منظورم از سردر آوردن از آمریکا انتخاب آمریکا برای زندگی و کار یا ابراز عقیده ی آزاد حتی با حفظ جهان بینی و عقیده‌ی کلی خود بوده است. نگفتم چپ بود و حالا راست شده . فحوای کلامم این بود که چرا بسیاری از مردم از هر طیف که ظاهرا مخالف آمریکا بودند و ممکن است هنوز هم مخالف باشند سرانجام آمریکا را بهترین جا برای زندگی و حتی فعالیت سیاسی می‌یابند. آنها ممکن است هنوز هم مخالف نوع حکومتی آمریکا باشند هنوز هم جهان بینی چپ خود را داشته باشند. هنوز هم مارکسیست باشند. هنوز هم حزب الهی باشند ولی ترجیح داده اند که در آمریکا زندگی کنند. بحث بر «جمله‌ی چرا مردم از آمریکا متنفرند» بو ده و ابهامی که برای من پدید آورد. شاید منظور عنوان کتاب تنفر از سیستم حکومتی آمریکا بوده است. خب حکومت آمریکا با آمریکا تفاوت دارد . حکومت آمریکا با فرهنگ و حتی دموکراسی آمریکایی و غربی تفاوت دارد با ادبیات آمریکا تفاوت دارد .... فرض کنید بگویم من از روسیه متنفرم . خُب این خیلی مبهم است. من از چه چیز روسیه متنفرم.
ادامه کامنت قبلی
در این میان روابط دیگر نه بر اساس حقوق طبیعی که روسو از ن سخن می گوید که بر اساس مالکیت تعریف می شود. و این منجر به از خود بیگانگی می شود، که عبارت است از قطع رابطه بین محصول ساخته شده به دست انسان و کارگری که ان را می سازد، یعنی وقتی که انسان ناچار باشد برای ادامه حیات خود، کار خود را و در واقع، خویشتن خود را مانند کالا بفروشد. مارکس می گوید:انسان از طریق الوهیت و ایدئولوژی "خود حقیقی اش" را تحقق نمی بخشد، بلکه از طریق اتحاد با جهان به وسیله کار خلّاق، فعالیّت سازنده، و روابط اجتماعی عینی و هماهنگش، ذات خود را محقق می سازد. لذا می بینیم که اقتصاد( روابط تولیدی) تعیین کننده روابط اجتماعی و به تبع آن فرهنگ و سیاست و سایر امور اجتماعی حیلت انسانی می گردد. که مارکس آن را به صورت زیربنا و روبنا مطرح می سازد. لذا اهمیت بحرانی و اختلالی که سیستم سرمایه داری وجود دارد (که در واقع علت تمامی نابه سامانی های فرهنگی سیاسی اجتماعی است) جهانشمول بوده و نباید آن را با انواع دیگر بحران ها که خود ناشی از این اختلال هستند در یک رده قرار داد. عامل تبعیض نژادی و جنسی در جوامع مدرن نیز خود همین کالایی شدن روابط اجتماعی است. در جوامع ماقبل مدرن و سنتی نیز تبعیض نژادی وجود داشته است و هنوز هم در نقاطی که سنت غالب است این گونه است، ولی از جنس عدم آگاهی و خرافه است. حال آنکه تبعیض جنسی در جوامع مدرن که سطح آگاهی با جوامع سنتی متفاوت است،همچنان شاهد این بحران ها هستیم. و این خود به علت آن است که بحران های سیستم سرمایه داری فراتر از آگاهی شخصی و افراد بوده و مثل جوامع سنتی با نصایح اخلاقی نمی توان بحران روابط را حل و فصل کرد. ولی شهروندان چنین جامعه ای نسبت به این سطح آگاه نیستند( ریشه بحران ها را در امور ملموس و مصادیق سنتی می جویند). لذا جامعه ای مثل آمریکا که مصداق تمام عیار چنین جامعه است( البته این مطلب در همه جا صادق است، کشور خودمان را در نظر بگیرید، جذبه شمال شهر تهران یا سایر شهرهای بزرگ کشور برای مردم)، دچار بحران هایی در دل خود می باشد. ولی پوسته جذاب و دوست داشتنی مدرنیته کاپیتالیستی چنان است که جسم را به عروج می رساند. پس انسانی که رنگ و لعب و رفاه اقتصادی چنین جامعه ای مطلع است( ولی غافل از اینکه تمامی بحران های فرهنگی سیاسی، و نابودی روابط فردی انسان ها، خود محصول چنین نظامی از روابط تولیدی است) حق دارد که از جامعه ای که سنتی بوده و آن سطح از رفاه اقتصادی را تامین نمی کند دست شسته و به برای رسیدن به فانتزی خود دست و پا بزند. باید به وی حق داد. مشکل اصلی اینجاست که گمان آگاهی فرد در جهان امروز بر این است که در سیستم سرمایه داری( مصداق بارزش جامعه آمریکا، و یا می تواند در سطح پایین تر زندگی شهرنشینی برای کسی باشد که در روستایی دورافتاده زندگی می کند) تمامی خرافه ها و خشونت های جوامع سنتی حل شده است. در حالی که این سیستم در پوشش رشد اقتصادی همان بحران ها را در خود با شکلی متفاوت بازتولید کرده و با ارتجاعی افسارگسیخته تمامی دست آوردهای مدرنیته را (آزادی سیاسی، عدالت، خرد خودمختار) خیانت کرده و توهم جامعه ای مدرن را ساخته است که افرادی که در آن زندگی می کنند براین پندارند که از خرافه های سنتی رهایی یافته و آگاهی را در ناب ترین شکل آن تجربه می کنند.
در پاسخ به mokhtariski
در دوران جنگ جهانی دوم متفکرین مکتب فرانکفورت همگی به آمریکا گریختند و در میان آنها حتی کسی چون هربرت مارکوزه پس از پایان جنگ همچنان در آنجا ماند و اتفاقا کتاب های شناخته شده تر خود را در همانجا به چاپ رساند که همگی جز پرفروش ترین آثار فلسفی قرن بیستم و به خصوص در خود آمریکا بوده اند. اگر با مکتب فرانکفورت آشنایی دارید حتما می دانید که مکتبی مارکسیستی است که نقدهای تند و تیزی بر جامعه مصرفی، تولید انبوه، صنعت فرهنگ، رسانه، تولید و بازتولید سرمایه داری و ... دارد. این تنها مثالی از پارادوکسی است که شما مطرح کردید. اینکه کسی در قلب سرمایه داری تندترین نقدها را بر این سیستم وارد می سازد. شاید از منظری کسی که با مارکسیسم و نوشته های مارکس آشنایی ندارد این به معنای پوچی ادعاهای مخالفین سیستم سرمایه داری است. ولی چرایی مهاجرت این افراد به آمریکا وجود نازیسم در آلمان بود. و چرایی مهاجرت افراد معمولی جامعه به آنجا رفاه اقتصادی بالاتر، امکانات بیشتر و ... است. در وجود این موارد هیچ شکی وجود ندارد و اموری مسلم و بدیهی هستند. ولی چرا {از نظر مارکسیسم) باید به نقد سیستم سرمایه داری در درجه اول( آمریکا صرفا مصداق چنین سیستمی است) و لیبرالیسم در وهله بعدی پرداخت. قطعا فاشیزم، نژادپرستی، تبعیض جنسی، خشونت گروهک های تمدن ستیزی مثل داعش و ... نکبت بار و مایه انزجار بوده و می بایست با آنها مقابله کرد. اما آنچه در سیستم سرمایه داری می گذرد روندی جهانشمول و همه گیر دارد و بر تمامی امور زندگی روزمره ما سایه می افکند. حال چرا این گونه است. اگر مانیفست کمونیست کاپیتال مارکس را مطالعه بفرمایید، مارکس از عارضه ای در سیستم سرمایه داری نام می برد که مبنای تمامی روابط و حیات اجتماعی اس. این واژه فتیشیسم کالایی(بت وارگی کالا) می باشد. این واژه گویای این است که در سیستم سرمایه داری به جهت انکه کالا محور تمامی روابط اجتماعی است، روابط کالایی گشته و آن کسی که مالکیت ابزار تولید را در دست دارد رابطه ای عمودی با سایرین به دست می آورد.
[quote='mokhtariski'] من تنها جویای حقیقتم و تنها پیرامون سخنان دوستان خواهم اندیشید و چون جز خدا هیچ واقعیتی قطعی در این جهان نمی‌بینم هرگز برای اثبات باورها به جدل نخواهم پرداخت.[/quote]
دوست بزرگوار
وقتی جرج بوش در برابر مردم جهان قرار گرفت و با کمال وقاحت گفت: «خداوند به من فرمود جرج! برو و افغانستان را از شر طالبان نجات بده» واکنش من و امثال من نفرت بی‌ حد و اندازه بود. چون می‌دیدیم دولت آمریکا پس از ویتنام و کره و خلیج و بالکان و .... علناً و با افتخار اعلام می‌کند که وقاحت و شرارت من حد و مرزی ندارد! اما با تکیه به احساس نفرت نمی‌توان یک واقعیت تاریخی را مورد شناسایی و نقد قرار داد. همانطور که انسان نمی‌توانست صرفاً با تکیه به احساس نفرت‌اش طاعون و وبا را آگاهانه مطالعه کند و بر آن فایق آید.
به شخصه اگر بخواهم در این خصوص از چیزی متنفر باشم، از عنوان کتاب فوق است که مساله‌ را به دوگانه عشق/نفرت فروکاسته است. گویا آمریکا حقیقتی ازلی-ابدی است که فقط می‌توان نسبت به آن حس علاقه یا نفرت داشت. گویا انسان‌ها در برابر آمریکا هیچ اندیشه‌ی علمی‌ای نمی‌توانند داشته باشند، هر چه کنند یا از سر نفرت است یا از سر عشق و محبت.
بنظرم زیر این کتاب گفتنی‌ها گفته شده است. فقط اگر می‌شود لطف کنید نام 5 نفر از آن «نظریه‌پردازان چپ روسی» را ذکر کنید که «به سوی آمریکا شتافتند». قطعاً وقتی می‌گوییم نظریه پرداز بزرگ، مرادمان کسانی نیست که فقط شعار می‌دادند و در عمل «سوسیالیسم بازار» را اشاعه می‌دادند. لطفاً 5 نفر را نام ببرید که به نحو علمی تولید کالایی را نقد می‌کردند و کارشان به دفاع از آمریکا رسید.
چرا مردم از آمریکا متنفرند؟
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک