چرا مردم از آمریکا متنفرند؟
مترجم:
عظیم فضلی پور
امتیاز دهید
این کتابی است که در آن تلاش می شود تا درباره تولیدات فرهنگی آمریکا و تصوری که ایالات متحده از خود باقی می گذارد و همچنین فهمی که از جهان دارد بحث و گفت وگو شود.
این کتاب درباره پیوندهای میان تصویرها و ایده ها و این که این تصاویر چگونه بر نگرش های سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی این کشور با دیگر کشورهای جهان تاثیر می گذارد،سخن می گوید.
نگارندگان در این کتاب با تبیین رابطه میان توسعه فرهنگ آمریکایی و ابزارهای تجاری، فرهنگی و نظامی، دلایل اصلی نفرت مردم از آمریکا را در ساحت های جهان شناختی، هستی شناختی، معرفت شناسی و اقتصادی جست وجو کرده اند.
این کتاب در هفت فصل تنظیم شده است. نویسندگان در فصل نخست با تبیین و معرفی رویکرد خود، سرآغاز واکاوی پرسش این کتاب را از این منظر دنبال می کنند. در فصل دوم با پرداختن به مساله شر، کینه و آمریکا، به سراغ فصل بعدی و بررسی جهان به عنوان آمریکا می روند. در فصل چهارم به همبرگرهای آمریکایی و سایر ویروس های تجاری و فرهنگی می پردازند. در فصل پنجم داستان ها و داستان گویی های آمریکایی را نقد و بررسی می کنند. همچنین در فصل ششم به رسالت قهرمان داستان آمریکا پرداخته و سرانجام در فصل آخر به بحث درباره آمریکای نفرت انگیز و نفرت در حال افزایش می پردازد.
بیشتر
این کتاب درباره پیوندهای میان تصویرها و ایده ها و این که این تصاویر چگونه بر نگرش های سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی این کشور با دیگر کشورهای جهان تاثیر می گذارد،سخن می گوید.
نگارندگان در این کتاب با تبیین رابطه میان توسعه فرهنگ آمریکایی و ابزارهای تجاری، فرهنگی و نظامی، دلایل اصلی نفرت مردم از آمریکا را در ساحت های جهان شناختی، هستی شناختی، معرفت شناسی و اقتصادی جست وجو کرده اند.
این کتاب در هفت فصل تنظیم شده است. نویسندگان در فصل نخست با تبیین و معرفی رویکرد خود، سرآغاز واکاوی پرسش این کتاب را از این منظر دنبال می کنند. در فصل دوم با پرداختن به مساله شر، کینه و آمریکا، به سراغ فصل بعدی و بررسی جهان به عنوان آمریکا می روند. در فصل چهارم به همبرگرهای آمریکایی و سایر ویروس های تجاری و فرهنگی می پردازند. در فصل پنجم داستان ها و داستان گویی های آمریکایی را نقد و بررسی می کنند. همچنین در فصل ششم به رسالت قهرمان داستان آمریکا پرداخته و سرانجام در فصل آخر به بحث درباره آمریکای نفرت انگیز و نفرت در حال افزایش می پردازد.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی چرا مردم از آمریکا متنفرند؟
1- قبل از ذکر اسامی ، لازم است توضیحی مختصری بدهم . یک نفر شیعه می آید و در کتب خودش ، مبانی شیعه را زیر سئوال می برد ( مثلا منکر خلافت حضرت علی در غدیر خم می شود . امام زمان و خمس و صیغه را هم قبول ندارد ) خوب ،دیگر نمی توان به این شخص گفت : شیعه ! او یا سنی است یا در بهترین حالت یک محقق بی طرف ( ولی به هر حال اگر او بر اسلام خودش باقی باشد از نظر مسلمانها یک سنی به حساب می آید زیرا به واقع امر ، اگر کسی قرآن و پیامبر را قبول داشته باشد و عقاید شیعه را هم نداشته باشد به صورت خودکار می شود : سنی
2- دکتر آلکسیس کارل : «انسان (غربى بى دین) در جهان، در جهانى که خود ساخته، غریب و بیگانه است. این موجود هنوز نمى تواند دنیاى خود را تنظیم کند... ماقوم بدى هستیم، ما ملت محکوم به زوالیم، و در طوفان ورشکستگى عقل، گرفتار شده ایم. ملت ها و جماعت هایى که در این اجتماع، در این تمدن صنعتى به عالى ترین مرتبه نمو و پیشرفت رسیده اند چون خوب نگاه کنى ملت هایى هستند که ضعف گرفته و به ناتوانى گراییده، ملت هایى هستند که به زودى به شکست و تباهى خواهند رسید؛ آن هم با سرعتى به مراتب بیش تر از سرعت دیگران.» (. انسان؛ موجود ناشناخته / ۴۳ - ۴۴
3- اشپینگلر» در کتاب «سقوط غرب» و «توین بى»در«بررسى تاریخ» به زوال و نابودى این تمدن، اشاره کرده اند.
4-«ناتائیل وست» نویسنده آمریکایى که کافاکاى آمریکا، لقب گرفته است مىگوید: «این تمدن، بوى مردار مىدهد؛ وقت آن است که مؤدبانه ولى زود به خاکش بسپاریم. ما اعضاى بشاش اداره متوفیات دوران جدیدیم.»( رسالت هنر، دکتر مصطفى رحیمى
5-در سال ۱۹۹۳ مقالهای به قلم «اون هریس» با نام «سقوط غرب» منتشر شد که در آن نویسنده بقای موقعیت ژئوپولتیک غرب را مدیون مقابله با کمونیسم دانسته و مدعی شده بود، با از بین رفتن کمونیسم، غرب هم قطعاً [به عنوان یک بازیگر ژئوپولتیک] سقوط خواهد کرد.
6- رابرت جی. رینگراز جمله دانشمندانی است که با درک انحطاط فرهنگی غرب، ریشه های انحطاط را در فساد اخلاقی می داند و می نویسد: افول و زوال غرب را می توان به وسیله یک نمودار پرنوسان نشان داد. آثار انحطاط در ایالات متحده امریکا در پنجاه سال اخیر (سال های بین ۱۹۱۲ تا ۱۹۶۳) بیش تر از ۱۳۷ سال پیش به چشم می خورد و نیز این آثار در بیست سال گذشته بیش تر از پنجاه سال پیش بوده است.
به جز موارد فوق ، من یک سری مجلات بسیار قدیمی دارم که ادعای چپ ها مبنی بر سقوط غرب را در آنها خوانده ام ولی فعلا آنها را داخل کارتن نگه می دارم و چندسالی است به سراغ آنها نرفته ام . . .هر چند جستجو در آنها واقعا دردسر است ولی برای اینکه شما را از برج عاج کبریایی خودتان اندکی به پایین بیاورم چشم . . . در اولین فرصت می روم و سندهای بهتر و محکمتری از میان آن مجلات قدیمی پیدا می کنم و برایتان می نویسم . . .[/quote]
ممنون بالاخره برای پاسخگویی بعد از دوبار پرسیدهشدن!
شمارهی ۱ که متاسفانه در سطح شعور پایین من نبود و تحلیل این کامنت پیچیدهتان رو به خود و دوستانتان میسپارم.
شمارههای ۲ تا ۶ به عنوان پاسخگویی برای ادعایی که طرح کرده بودید بسیار نابجا و بیمفهوم بود. امیدوارم که برای درک این موضوع نیازی به توضیحات اضافی نباشد.
منتظر «مجلات قدیمی»تان میمانم تا شاید واقعا پاسخی داشته باشید و تا آن موقع لطفا از تکرار این ادعای واهی و نظایر آن بپرهیزید تا من و امثال من از «برج کبریایی» پایین نیاییم!
قدرت سرمایه داری لیبرال در همین است که خود را تنها راه موجود می داند، لازم نیست اعلام کند که بهترین راه موجود است، زیرا در عمل انگار به همگان نشان داده است که بدیلی وجود ندارد. گویی لیبرال امروزی می گوید ممکن است مورچه ای بیش نباشیم، اما همین مورچه بودن از هیچ بودن بهتر است.
آزادی بیان در جامعه لیبرال امروزی در خدمت توسعه آزادی های فردی است، که در نهایت غیرسیاسی است. این محیطی عالی برای سرمایه داری است، به این دلیل که آزادی های دموکراتیک و هدونیستیِ فردیِ افراد برای تبدیل آنها به افرادی محافظه کار و کلبی مشرب بسیار کارآمد می باشد.
این یک واقعیت است که نه فقط رشد و تعالی یک کشور به آزادی مطبوعات و رسانه و دادگستری مربوط است، نه فقط رشد کشور، بلکه رشد و تعالی فرد فرد انسان ها که تحت یک حکومت مشخص زندگی می کنند به موضوع آزادی های مدنی، و سیاسی مشروط است. تفاوت میان حکومت استالین و حکومتهایی که تحت سلطه دیکتاتوری شوروی سابق بودند با کشورهای آزاد در همین نقطه نهفته است
در همه سیستم های حکومتی کم و بیش فجایع وجود دارد. چه در شوروی و چه در آمریکا. تفاوت میان این دوسیستم حق نقد این فجایع است. سیستم آمریکا به نویسندگان، محققین، روشنفکران، این آزادی را می دهد که دیک چینی را افشا کنند. ولی سیستم شوروی و اصولا هر سیستمی که غیر لیبرال باشد این آزادی را برای نقد به هیچ فردی نمی دهد.
"روبنای قضایی و مدنی جوامع پیشرفته مستقل از ضرورتهای سودآوری، منافع انحصارات و منافع شرکتهای چندملیتی است. "
سیستم قضایی و مدنی جوامع پیشرفته خصوصا در اروپا کاری به منافع و انحصارات شرکتهای چند میلیتی ندارد. بخصوص در اروپا. فهم این موضوع آسان است. نمونه اش آزادی است که مخالفین سرمایه داری و کل سیستم حکومت آمریکا یا مخالفین سرمایه داری در اروپا دارند. برای همین است که نصف بیشتر مخالفین سرمایه داری دارند توی جوامع سرمایه داری زندگی می کنند و هیچ کدامشان حاضر نیستند به کوبا، ونزوئلا، کره شمالی و حتی چین برای زندگی بروند. چون آزادی لیبرالی برای هر نویسده ای و محققی حیاتی است
نوام چامسکی در آمریکا استاد دانشگاه است، آزادی های او را که منتقد آمریکا، منتقد سیستم حکومتی آمریکا و سیاستهای داخلی و خارجی آمریکا است با آزادی هایی که در کشورهای غیر سرمایه داری به مخالفین داده می شود مقایسه کنید. نه فقط چامسکی بلکه آزادی بیانی را که کسی مثل ژیژک دارد مثال زدنی است
نویسندگانی که فهرست کردید متعلق به دوران جنگ سرد و قطبی بودن فضای دنیا هستند، زمانی که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی وجود داشت و البته برای مردم دنیا دقیق مشخص نبود که توی شوروی چه جنایتهایی اتفاق می افتد. نمونه: اشتاین بک پیش از 40 سال پیش مرده است.
آثار این افراد شاید از نظر ادبی قابل توجه بوده باشد ولی این افراد سیاستمدار نیستند. اگر در مورد آمریکا پیش بینی داشته اند با توجه به این که مربوط به سالها پیش بوده و حرفشان به طور کلی نمی تواند مورد استناد قرار گیرد.
زمانی نویسندگان سرشناس غربی از استالین حمایت می کردند. به مرور زمان بسیاری از آنها متوجه اشتباهاتشان شدند. ارجاع به کتب نویسندگانی که هر کدام در یک دوره خاص، بخشی از مشکلات یک جامعه را با هوش و درایت خودشان فهمیده اند برای قضاوت در مورد یک سیستم سیاسی کار درستی نیست. در مورد یک سیستم سیاسی جامع شناسان و کارشناس سیاست نظر می دهند. که البته چون توی آمریکا آزادی بیان هست هم آدمی چامسکی و ژیژک آنجا هستند هم کسانی با تفکرات و منش سیاسی مخالف آنها.
قابل فهم است که در کشوری که آزادی بیان هست هر نویسنده ای آزاد است هر کتابی که دلش خواست بنویسد (و طبیعی است که در چنین کشوری اگر کسی مثل مک کارتی برای نویسندگان و هنرمندان و روشنفکران مزاحمت ایجاد کند منفور می شود) اما تمامی این نویسندگانی که نامش را نوشته اید توی حکومتهای سرمایه داری رشد کردند (چه اروپایی و چه آمریکایی). اگر مجبور به مهاجرت شدند بازهم جهان سرمایه داری و غرب را انتخاب کردند . آنها محصول آزادی غربی هستند. در محیط آزاد غرب کتاب نوشته اند. از آزادی موجود در جوامع سرمایه داری استفاده کرده اند و به عنوان نویسنده مطرح شده اند. اگر در دوران ترور مک کارتی به آنه حمله شده یا به اروپای سرمایه داری مهاجرت کرده اند یا در همان آمریکا مانده اند. (اکثریتشان)
"ژان زیگلر پژوهشگر بزرگ سوییسی پژوهش جامعی بر کردوکار کارتلها و انحصارهای بزرگ مواد غذایی انجام داده است. در میان صدها فاجعهای که نام میبرد، شرکت نستــله گل سرسبد است. زیگلر ثابت کرد که کمپانی نستله در چندین کشور آمریکای جنوبی باندهای سرکوب و «جوخههای مرگ» تاسیس کرده است که کارگران را با تهدید، شکنجه و قتل کنترل میکنند. قتل خوزه اونوفره اکویزال لونا و قتل 28 کارگر سندیکایی در کلمبیا سروصدای زیادی به پا کرد که طبیعتاً با سکوت و بیخیالی نهادهای قضایی و مدنی دنیای متمدن لیبرال پاسخ داده شد. اینها فقط نمونه است از ستونهای ظلم و سرکوبی که امروزه لیبرالیسم بر آنها استوار است"
در همین جا می شود تفاوت میان سیستم غربی را با سیستم های دیگر دید. این سیستم توانایی تقد خودش را دارا است. اکثر کتابهای ضد غربی و ادبیات ضد سرمایه داری توسط کسانی تولید می شود که درون جوامعی زندگی می کنند که آزادی سیاسی ، آزادی نشر، آزادی تحقیق و پژوهش وجود دارد. اگر از آنها پرسیده شود دوست دارید به کوبا برای زندگی بروید یا آمریکا می گویند آمریکا. برای همین است که ماجرای شرکت نستله یا نظایر اینها نه توسط کوبا یا توسط کره شمالی بلکه توسط پزوهشگران و منتقدینی که توی غرب زندگی می کنند به اصطلاح افشا می شود. چیزی که شما به آن دقت نمی کنید این است که به عنوان مثال مایکل مور آزادانه به نقد جرج بوش می پردازد و کسی هم مزاحم او نمی شود.
شما متوجه نیستید که این کتابهای ضد آمریکایی و ضد غربی اصولا ثابت می کند که سیستم سرمایه داری یک سیستم پویا است و توانایی نقد خودش را دارد
به جز موارد فوق ، من یک سری مجلات بسیار قدیمی دارم که ادعای چپ ها مبنی بر سقوط غرب را در آنها خوانده ام ولی فعلا آنها را داخل کارتن نگه می دارم و چندسالی است به سراغ آنها نرفته ام . . .هر چند جستجو در آنها واقعا دردسر است ولی برای اینکه شما را از برج عاج کبریایی خودتان اندکی به پایین بیاورم چشم . . . در اولین فرصت می روم و سندهای بهتر و محکمتری از میان آن مجلات قدیمی پیدا می کنم و برایتان می نویسم . . .[/quote]
بنظرم شما یک کار دیگر بکنید که خیلی راحتتر و متقاعدکنندهتر از جستجو در «مجلات قدیمی» و ارجاع به نویسندگان دست دهمی است که هنوز به تعریف روشنی از نقش روابط تولیدی در تکامل تاریخ نرسیدهاند و صرفاً شعار میدهند.
اینجا کار ندارم که دست روی هر اثر از نویسندگان بزرگ آمریکا (حداقل آمریکا) بگذاریم، تصویر امیدوارکننده، روشن یا قابل تحسینی از روبنای مدنی و قضایی معروف به لیبرالیسم نمیدهد: هوارد فاست، ویلیام فاکنر، اشتاین بک، تئودور درایزر، نورمن میلر (برهنهها و مردهها)، جان دوس پاسوس، کن کیسی، آرتور میلر .... این آدمها از روی شکمشان درباره «فساد و زوال نهادهای جامعه» حرف نمیزنند. اینها شریفترین و صدیقترین راویان زندگی انسانها هستند که آنچه نوشتهاند را زندگی کردهاند..... کاری با اینها ندارم که هر آدم اهل فکری با منطق و زبانشان آشناست.
ولی شما یک زحمت دیگر بکشید. چند اثر مستند و مستدل و علمی معرفی کنید که دو نکته زیر را ثابت کرده باشد
1- روبنای قضایی و مدنی جوامع پیشرفته مستقل از ضرورتهای سودآوری، منافع انحصارات و منافع شرکتهای چندملیتی است. (مثال: ماجرای شرکتهای داروسازی دونالد رامسفلد و دیک چنی و کثافتکاریهای بیمانندشان در تاریخ و زیرسبیلی رد کردنهای بیمانند نهادهای قضایی و مدنی. صدها مثال دیگر را در کتاب دکترین شوک نائومی کلاین میتوانید پیدا کنید)
2- وجود آزادیها و حقوق مدنی خاص در یک نقطه از جهان مبتنی بر وجود سرکوب، خفقان و ستم در نقطهای دیگر نیست. (مثال: روابط عمیق بورژوازی بزرگ ایالات متحده با بورژوازی کثیف و فوقالعاده مرتجع عربستان. مثال: «آزادی»های سوییس و فرانسه و بلژیک از یک سو، و جوینتونچرها و کارتلهای ساخت و تجارت اسلحهشان از سوی دیگر. آزادیای که مبتنی است بر جنگ و نکبت هرروزه در آفریقا)
ژان زیگلر پژوهشگر بزرگ سوییسی پژوهش جامعی بر کردوکار کارتلها و انحصارهای بزرگ مواد غذایی انجام داده است. در میان صدها فاجعهای که نام میبرد، شرکت نستــله گل سرسبد است. زیگلر ثابت کرد که کمپانی نستله در چندین کشور آمریکای جنوبی باندهای سرکوب و «جوخههای مرگ» تاسیس کرده است که کارگران را با تهدید، شکنجه و قتل کنترل میکنند. قتل خوزه اونوفره اکویزال لونا و قتل 28 کارگر سندیکایی در کلمبیا سروصدای زیادی به پا کرد که طبیعتاً با سکوت و بیخیالی نهادهای قضایی و مدنی دنیای متمدن لیبرال پاسخ داده شد. اینها فقط نمونه است از ستونهای ظلم و سرکوبی که امروزه لیبرالیسم بر آنها استوار است http://www.pauldonahue.net/Nestle.html
البته «آزادی بیان» یک راه لیبرال و شیک و کمدردسر برای به فراموشی سپردن و خاموش گذاردن فجایع است!!
شما عقیده دارید که آزادی مطبوعات و رسانهها و قوهقضاییه باعث رشد و تعالی یک کشور میشود؟ عقیدهای زیبا و محترم است.
البته منظور من ، یک دوره تاریخی یا حداقل یک دوره 50 ساله است وگرنه به عنوان مثال : رکود اقتصادی دهه 30 آمریکا را نمی توان به حساب انحطاط یک تمدن گذاشت . . .
ضمنا در خصوص کامنت قبلی ، کمی عصبانی شده بودم و تند رفتم و چند جمله کنایه دار نوشتم . . . از این بابت از شما و سایر دوستان عذر خواهی می کنم ( متاسفانه زمان گذشته بود و امکان حذف آن هم وجود نداشت )
1- قبل از ذکر اسامی ، لازم است توضیحی مختصری بدهم . یک نفر شیعه می آید و در کتب خودش ، مبانی شیعه را زیر سئوال می برد ( مثلا منکر خلافت حضرت علی در غدیر خم می شود . امام زمان و خمس و صیغه را هم قبول ندارد ) خوب ،دیگر نمی توان به این شخص گفت : شیعه ! او یا سنی است یا در بهترین حالت یک محقق بی طرف ( ولی به هر حال اگر او بر اسلام خودش باقی باشد از نظر مسلمانها یک سنی به حساب می آید زیرا به واقع امر ، اگر کسی قرآن و پیامبر را قبول داشته باشد و عقاید شیعه را هم نداشته باشد به صورت خودکار می شود : سنی :D
2- دکتر آلکسیس کارل : «انسان (غربى بى دین) در جهان، در جهانى که خود ساخته، غریب و بیگانه است. این موجود هنوز نمى تواند دنیاى خود را تنظیم کند... ماقوم بدى هستیم، ما ملت محکوم به زوالیم، و در طوفان ورشکستگى عقل، گرفتار شده ایم. ملت ها و جماعت هایى که در این اجتماع، در این تمدن صنعتى به عالى ترین مرتبه نمو و پیشرفت رسیده اند چون خوب نگاه کنى ملت هایى هستند که ضعف گرفته و به ناتوانى گراییده، ملت هایى هستند که به زودى به شکست و تباهى خواهند رسید؛ آن هم با سرعتى به مراتب بیش تر از سرعت دیگران.» (. انسان؛ موجود ناشناخته / ۴۳ - ۴۴
3- اشپینگلر» در کتاب «سقوط غرب» و «توین بى»در«بررسى تاریخ» به زوال و نابودى این تمدن، اشاره کرده اند.
4-«ناتائیل وست» نویسنده آمریکایى که کافاکاى آمریکا، لقب گرفته است مىگوید: «این تمدن، بوى مردار مىدهد؛ وقت آن است که مؤدبانه ولى زود به خاکش بسپاریم. ما اعضاى بشاش اداره متوفیات دوران جدیدیم.»( رسالت هنر، دکتر مصطفى رحیمى
5-در سال ۱۹۹۳ مقالهای به قلم «اون هریس» با نام «سقوط غرب» منتشر شد که در آن نویسنده بقای موقعیت ژئوپولتیک غرب را مدیون مقابله با کمونیسم دانسته و مدعی شده بود، با از بین رفتن کمونیسم، غرب هم قطعاً [به عنوان یک بازیگر ژئوپولتیک] سقوط خواهد کرد.
6- رابرت جی. رینگراز جمله دانشمندانی است که با درک انحطاط فرهنگی غرب، ریشه های انحطاط را در فساد اخلاقی می داند و می نویسد: افول و زوال غرب را می توان به وسیله یک نمودار پرنوسان نشان داد. آثار انحطاط در ایالات متحده امریکا در پنجاه سال اخیر (سال های بین ۱۹۱۲ تا ۱۹۶۳) بیش تر از ۱۳۷ سال پیش به چشم می خورد و نیز این آثار در بیست سال گذشته بیش تر از پنجاه سال پیش بوده است.
به جز موارد فوق ، من یک سری مجلات بسیار قدیمی دارم که ادعای چپ ها مبنی بر سقوط غرب را در آنها خوانده ام ولی فعلا آنها را داخل کارتن نگه می دارم و چندسالی است به سراغ آنها نرفته ام . . .هر چند جستجو در آنها واقعا دردسر است ولی برای اینکه شما را از برج عاج کبریایی خودتان اندکی به پایین بیاورم :(( چشم . . . در اولین فرصت می روم و سندهای بهتر و محکمتری از میان آن مجلات قدیمی پیدا می کنم و برایتان می نویسم . . .
بعله، متاسفانه، این نظر استاد شما دقیقا چیزی است که در بین عوام و خواص ریشه دوانده و طیف وسیعی از «چپ»ها رو نیز دربرمیگیره! حمایت خط یکیها و شرکاء از دولتیشدنها در ایران و باقی کشورها هنوز از خاطرهها پاک نشده.
ظاهرا تمامی این مخالفان کمونیسم از یاد میبرند تا زمانی که در جامعهی فرضی نشانهای از «کارمزدی» و تولید «سرمایهی اضافه» است صحبت از مرحلهی سوسیالیستی/کمونیستی در آن کشور یا منطقه احتمالا به قصد بزک کردن سیستم دیکتاتوری دیگری به منزلهی راه فراری برای درهمشکستگی سیستم سرمایهداریست.
استادی داشتیم که در درس اقتصاد تولید تعریف رایج از اقتصاد سوسیالیستی را ارائه داد و گفت تولید و توزیع زمانی سوسیالیستی است که مالکیت اکثر وسایل تولید و زمینهای بزرگ و نیروی کار در ید دولت باشد و دولت با انباشت سرمایه و ایجاد اشتغال و متعاقباً بالابردن تقاضای کل، اقتصاد را به جلو ببرد! ایشان اضافه کرد در آن بخشهایی که نرخ سود پایین است، یا ریسک بالاست و بخش خصوصی تمایلی به سرمایهگذاری ندارد و احتمال فرار سرمایه میرود، اقتصاد سوسیالیستی میتواند موثر باشد!!! (جناب بهروز، واقعاً بقول شما امری طبیعی و موثر است!!)
البته تذکر داد که «اقتصاد سوسیالیستی» هم گرفتار «بحران» میشود و طرفه آنکه مصادیقی که برشمرد دقیقاً بحرانهای خاص سرمایهداری بودند!!! مثل مازاد تولید و کمبود مصرف و رکود ... ما ماندیم که اگر اقتصاد سوسیالیستی است پس چرا بحرانهایش سرمایهدارانه است؟؟!!
ما برای ایشان طرح «نیودیل» روزولت و حمایت سرمایهداران بزرگ آمریکا و اروپا از «اقتصاد سوسیالیستی» را مثال زدیم و گفتیم استاد! مسالهی اصلی اقتصاد سوسیالیستی اصلاً نوع مالکیت و کاهش ریسک سرمایهگذاری و بالابردن نرخ سود و افزایش تقاضا نیست... مساله اصلی این است که سازماندهی تولید اجتماعی ناآگاهانه نباشد و تولید و توزیع بر اساس نقشه و برنامه کل اعضاء جامعه تنظیم بشود و تولید اجتماعی از حالت آنارشی خارج بشود و آگاهانه بشود...
و ایشان بعد از یکی دو دقیقه تفکر فرمود: این که نمیشود!
روزی نیست که این جمله پرمعنا در ذهنم زنده نشود. وقتی چیزی نمیشود پس باید طور دیگری معنایش کنید!!! مرجع اصلی ما برای تعریف پدیدهها، به هیچ وجه خود پدیدهها و روابط واقعی درونیشان نیست. ما دیگر کاری با حقیقت پدیدهها نداریم، مرجع اصلی ما برای شناخت همه چیز، همین نظم پر از تضاد و تنش است. حتی ماهیت انسان، ماهیت زندگی، ماهیت روابط انسانی، ماهیت کار و لذت و باور و هنر و... را طوری تعریف میکنیم که بشود!!!