چرا مردم از آمریکا متنفرند؟
مترجم:
عظیم فضلی پور
امتیاز دهید
این کتابی است که در آن تلاش می شود تا درباره تولیدات فرهنگی آمریکا و تصوری که ایالات متحده از خود باقی می گذارد و همچنین فهمی که از جهان دارد بحث و گفت وگو شود.
این کتاب درباره پیوندهای میان تصویرها و ایده ها و این که این تصاویر چگونه بر نگرش های سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی این کشور با دیگر کشورهای جهان تاثیر می گذارد،سخن می گوید.
نگارندگان در این کتاب با تبیین رابطه میان توسعه فرهنگ آمریکایی و ابزارهای تجاری، فرهنگی و نظامی، دلایل اصلی نفرت مردم از آمریکا را در ساحت های جهان شناختی، هستی شناختی، معرفت شناسی و اقتصادی جست وجو کرده اند.
این کتاب در هفت فصل تنظیم شده است. نویسندگان در فصل نخست با تبیین و معرفی رویکرد خود، سرآغاز واکاوی پرسش این کتاب را از این منظر دنبال می کنند. در فصل دوم با پرداختن به مساله شر، کینه و آمریکا، به سراغ فصل بعدی و بررسی جهان به عنوان آمریکا می روند. در فصل چهارم به همبرگرهای آمریکایی و سایر ویروس های تجاری و فرهنگی می پردازند. در فصل پنجم داستان ها و داستان گویی های آمریکایی را نقد و بررسی می کنند. همچنین در فصل ششم به رسالت قهرمان داستان آمریکا پرداخته و سرانجام در فصل آخر به بحث درباره آمریکای نفرت انگیز و نفرت در حال افزایش می پردازد.
بیشتر
این کتاب درباره پیوندهای میان تصویرها و ایده ها و این که این تصاویر چگونه بر نگرش های سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی این کشور با دیگر کشورهای جهان تاثیر می گذارد،سخن می گوید.
نگارندگان در این کتاب با تبیین رابطه میان توسعه فرهنگ آمریکایی و ابزارهای تجاری، فرهنگی و نظامی، دلایل اصلی نفرت مردم از آمریکا را در ساحت های جهان شناختی، هستی شناختی، معرفت شناسی و اقتصادی جست وجو کرده اند.
این کتاب در هفت فصل تنظیم شده است. نویسندگان در فصل نخست با تبیین و معرفی رویکرد خود، سرآغاز واکاوی پرسش این کتاب را از این منظر دنبال می کنند. در فصل دوم با پرداختن به مساله شر، کینه و آمریکا، به سراغ فصل بعدی و بررسی جهان به عنوان آمریکا می روند. در فصل چهارم به همبرگرهای آمریکایی و سایر ویروس های تجاری و فرهنگی می پردازند. در فصل پنجم داستان ها و داستان گویی های آمریکایی را نقد و بررسی می کنند. همچنین در فصل ششم به رسالت قهرمان داستان آمریکا پرداخته و سرانجام در فصل آخر به بحث درباره آمریکای نفرت انگیز و نفرت در حال افزایش می پردازد.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی چرا مردم از آمریکا متنفرند؟
یک اینکه مگر در خود کشورهای غربی «کمونیست دوآتشه» وجود نداشته و ندارد؟!
دو اینکه مشکل شما با مهاجرت با تبعید عدهای ایرانی به کشورهای غربی چیست؟ استفاده از مزایای پایهای آن کشورها که برای راضی نگاه داشتن طبقات پایینی جامعه برپا شده؟ کار روزانهی هشتساعته؟ مورد تبعیض و تحقیر قرار گرفتنهای گاه و بیگاه؟
سه اینکه تفاوت «مدام غرب رو نقد می کنه ولی خودش در غرب کاپیتالیست نشسته» با زمانی که همین شخص در خود ایران فعال سیاسی بوده و هزینه هم پرداخت کرده برای این نوع نقدها در چیست؟
چهار اینکه درک نازل خود از یکی بودن «غرب کاپیتالیست» با دستاوردهای یک جامعهی بشری در سطح متفاوت از سطح کنونی ایران یا برخی کشورهای دیگر رو شاید با مطالعهی چند کتاب جدی برطرف کنید.[/quote]
قبل از همه درست صحبت کن، کسایی که در کشورهایی غربی کمونیست هستند، اونجا به دنیا اومدن، خونه پدریشون اونجاست، کجا برن؟ حالا چرا یک کمونیست دو آتیشه میره کشور کاپیتالیست، به این میگن ریا. حالا زبون و خط چینی سخته، زبان اسپانیایی مثل فارسی هنداروپایی است و مانند انگلیسی بسیاری وامواژه لاتین (در طی تصرف انگلستان بدست امپراتوری روم و نورمنها نزدیک 70 درصد واژه های زبان انگلیسی ایتالیک شد)، و مانند فارسی وام واژه های عربی داره (در طی تصرف چندین قرنه اعراب). خط نوشتاریش هم مثل انگلیسی لاتین هست. پس یادگیری چه از لحاظ گرامری، چه از لحاظ دایره واژگان، چه از لحاظ خط سخت نبود، شما می تونستید برید کوبا پیش باقی رفیقاتون. دوما ما که مشکلی نداریم، سفیدپوستها مشکل نداشته باشن. آزادی بیان و حقوق فردی هم برای همه مردم است و مثل بیمه بیکاری مزایایی نیست برای پرولتاریا چون با اقتصاد سر و کار نداره. تو ایران هم معمولا کار هشت ساعته، من کارم آزاد است حتی جمعه ها هم سر کار میرم و فیلم دیدن و کتاب خوندم هم تو خود مغازه است، ولی باید بیام مثل شما خودم رو کوچیک کنم و زاری کنم؟ اگر بدتون میاد میخواستید نرین. بقول اون آقا هم منت فعالیتهایی که در راستای باورهای اکثر مردم، من جمله من و هم باورانم نبوده، بر سر ما نگذارید، برای ما فعالیتهای کمونیستها پشیزی ارزش نداره. این یکی چه ربطی به حرفهای من داشت:
چهار اینکه درک نازل خود از یکی بودن «غرب کاپیتالیست» با دستاوردهای یک جامعهی بشری در سطح متفاوت از سطح کنونی ایران یا برخی کشورهای دیگر رو شاید با مطالعهی چند کتاب جدی برطرف کنید.
شما هم با خرید یک عینک کامنتها رو درست بخونید و دست از هوچیگری و حرف گذاشتن دهن این و اون هم بردارید، اگر بنده آن مثال را در پایان کامنتم زدم، برای این بود برخی از چپها که مدام به غرب مانند اسلامیستها بد و بی راه می گویند ولی در آخر به "بلاد کفر" می روند بود، نه چیز دیگه ای که شما فک کردید تا این حرف بی ربط رو بزنید. اما برای آنکه نشان دهم چه درک نازلی دارید و کتاب خوندن رو مانند مردم عوام سرمایه فرهنگی و کلاس می دونید، باید بگم کتابهای جدی مانند قرآن و تورات و انجیل داریم، ولی به درد این بحث می خورد؟ گذشته از این اولین کسهایی که کتاب نوشتند کتابی نخونده بودند. پس عین عوام کالانعام که هزارتا رمان می خونن ولی قرآنشون رو نمی خونن تا آگاه بشن و از تعصب و جهالت اگر اندکی بی طرفی در اونها باشه در بیان، کتاب خوندن رو کلاس و دوای هر درد ندونید. خیلی ها میگن کتاب آدمو دانا میکنه ولی میرن صدجور کتاب بیخود میخونن، شما هم جز همین عوام هستید.
در 20 سال گزشته فعالیت و مقاومت جنبش های کارگری و مبارزات پژوهشگران مستقل چپ در غرب چه بوده و به چه شیوه ای در برقراری آزادی نسبی کمک کرده؟ آیا دست به اصلاح سیستم قضایی این کشورها زده اند؟ آیا برای پلیس این کشورها قانونی وضع کرده اند.
اسم ببرید. نامشان را بگویید. نام افرادی یا گروه هایی که به گفته شما ضد سرمایه داری فعالیت می کنند و البته امروز از سر ناچاری مجبور هستند الگوی شوروی و کوبا را زیر سوال ببرند اما همچنان مدعی هستند یک راه تعالی بخش به جز اعتقاد به بازار آزاد و انتخابات آزاد و احترام به آزادی های فردی وجود دارد. راه حلی که مثل یک دوای شفا بخش برای زخم های جهان است و فقر نابرابری را از بین می برد.
آیا اسم بردن از چند شخصیت سیاسی این قدر دشوار است؟ دستاورد این افراد در حفظ آزادی های نسبی در غرب چه بوده؟ آیا غیر از این است که آزادی های نسبی سیاسی و مدنی و قضایی در غرب حفظ شده چون اساس حکومت های غربی روی این آزادی ها بنا شده؟ و این فعالین کارگری و پژوهشگران مثلا مستقل چپ از همین آزادی ها برای بیان عقایدشان استفاده میکنند؟
چرا می ترسید اسم این فعالین سیاسی و کارگری و پژوهشگران چپ را ببرید و به کارهایشان که باعث حفظ آزادی های فردی شده اشاره کنید. مثلا نویسنده کتاب دکترین شوک تا چه میزان توانسته در حفظ آزادی های نسبی در غرب موثر باشد؟
حکومتی را که مورد پسند شما است اسم ببرید تا آمار ادعایی تان را با آن مقایسه کنیم. کشورهای غربی دارای معایب بسیاری هستند ولی سه ویژگی دارند. نخست این که توانایی نقد سیستم را از درون دارند. دوم اساس سیاست این کشورها بر اساس آرای عمومی و انتخابات دوره ای بنا شده. سوم در همه این کشور ها اصل بر تحمل مخالفین و حقوق مدنی مخالفین است. برای همین است که احتمالا آمار شما برای نقد کشورهای غربی از داخل این کشورها بیرون آمده. چپها همیشه برای نقد غرب به یک زراخانه مجهز است که همیشه توسط افرادی در داخل جوامع غربی و با استفاده از آزادی های مدنی که در غرب هست منتشر می شود
شما می توانید کشوری را که مطلوب شما است یا حداقل گروه هایی را که مطلوب شما هستند برای ما اسم ببرید تا ما بتوانیم در مورد آنها قضاوت کنیم.
آمار برای مقایسه دو کشور مختلف مثل کوبا و آمریکا با هم، یا مقایسه دو دولت مختلف مثلا دولت جیمی کاتر با دولت جرج بوش با هم، یا دو کشور مختلف مثلا مقایسه میان زندانیان سیاسی در کره شمالی با آمریکا به کار می رود. اگر کشوری را در دنیا نمی شناسید که سوسیالیسم عالی مورد ادعای شما در آنجا اجرا شده باشد، به ما اجازه بدهید هر وقت آرزوی شما برآورده شد و این دولت عالی سوسیالیستی که با دولت شوروی و کوبا و خمر سرخ کامبوج و چین کمونیست و جنبش وال استریت فرق اساسی دارد تشکیل شد آمار شما در مورد کشورهای غربی را با آن مقایسه کنیم.
تا آن زمان دنیا به دو بخش تقسیم شده رژیم های تمامیت خواه مانند کوبا، چین، روسیه و جهان آزاد مانند اروپای غربی و آمریکا. روند مهاجرت هم از کشورهایی مثل کوبا و کره شمالی و ایران به سمت کشورهای آزاد است. افراد کمی از آمریکا زندگی در کوبا را انتخاب کرده اند.
تعریف چپ مشخص است. چپ و راست یک واژه کلی است، ولی در گفتگوی ما مراد از چپ : کلیه نیروهایی که افکار و اهداف انقلابی دارند و به دگرگونی سریع و اساسی و ریشه ای فکر می کنند. پیرو اندیشه مارکس در اقتصاد و سیاست و فرهنگ هستند و بر اساس اندیشه مارکس سیاست و اقتصاد و فرهنگ را تحلیل می کنند و به اقتصاد باز اعتقادی ندارند و به مفهوم سوسیالیسم معتقد هستند و مبارزه طبقاتی را قبول دارند چپ گفته می شود.
به عنوان مثال بهروز 67 یک نیروی راست نیست. یک نیروی چپ است. نمی شود او راست خطاب کرد.
figures یک نیروی راست به حساب می آید. figures اندیشه چپ ندارد. هر کسی که بحث ما را بخواند متوجه می شود کدام یک از ما چپ هستیم و کدام راست.
تعاریف به نظر من مشخص هستند. سوسیال دموکرات ها در اروپا در زمینه اقتصاد یک نیروی چپ یا نزدیک به جپ به شما می روند. اما در زمینه سیاسی اندیشه لیبرال دارند. آنها سیستم مبتنی بر انتخابات آزاد و آزادی احزاب سیاسی مختلف را پذیرفته اند.
به باور من هیچ جنبه مترقی در انقلاب شوروی نبود. چون از همان لحظه نخست لنین شروع به سرکوب مخالفینش کرد. از مخالفین دسته راستی گرفته تا مخالفین دسته چپی. لنین تا جایی به انتخابات و رای گیری اعتقاد داشت که به نفع او بود. بعد از آن نوبت تفنگ بود که مسئله را حل کند. طبیعی است وقتی بلشویک ها به صدور انقلابشان (صدور فقر و فلاکت و بدبختی) به سایر کشور می اندیشند کشورهایی غربی نیز از خود دفاع کنند.
پایه های سرکوب از همان دوران لنین گزاشته شد. چکای شوروی کارش را از همان دوره لنین شروع کرد. تفاوت استالین با لنین این بود که سرکوب را به درون حزب بلشویک کشید و یاران لنین را تصفیه کرد. پایه و اساس توتالیتریسم این است که نخست کارش را با مخالفین سیستم آغاز می کند. بعد نوبت خودی ها می شود.
ظاهرا شما دقت لازم را به بحث ندارید. بحث ما در مورد زمانی است که چپ به قدرت می رسد. تعریف چپ واضح و مشخص است که بعید است شما ندانید. حداقل توی چندین کتاب واژه نامه سیاسی که در کتابناک گزاشته شده در مدخل چپ تعریف مشخصی هست. زمانی که چپ ها به قدرت می رسند چون به حقوق و آزادی های فردی بی اعتقاد هستند، به اقتصاد آزاد عقیده ندارند، طرفدار کنترل بازار هستند، اصول و حقوق فردی و آزادی های مدنی را یک موضوع زینتی، سطحی، روبنایی می دانند و فکر می کنند راه حلی میان بر برای پیشرفت جامعه دارند مجبور می شوند دست به اعمالی بزنند که تا کنون زده اند.
در غرب منتقدین استالین و پل پت وقتی پیدا شدند که طشت رسوایی این رژیم ها از آسمان به زمین افتاده بود. و گرنه در اوج قدرت استالین اکثریت روشنکفران با گرایش چپ در غرب فکر می کردند که شوروی بهشت برین است، شگفت آور این بود که زندگی در غرب را دوست داشتند و در غرب از استالین دفاع می کردند. اگر انتقادی هم بود وقتی بود که استالین به سراغ انقلابی ها رفت.
همین کار را با چین انقلابی در زمان مائو و کامبوج پل پت تکرار کردند تا وقتی که می توانستند از این دو حکومت دفاع کردند.
ظاهرا شما به مانند بازجویان دستگاهی دارید که افکار مرا بهتر از خودم می فهمد. به شما تبریک می گویم چون موفق شدید توطئه ضد چپ را خنثی کنید.
درک شما از سیاست جهانی جالب است. سران حکومت کوبا آزاد هستند که نیروهایشان را به سراسر دنیا بفرستند و انقلاب کوبا را صادر کنند. آنها آزاد هستند که در کشور خود چریک تربیت کنند و این چریکها را به سایر کشور ها صادر کنند و با آمریکا ستیز کنند. در نهایت اگر آمریکا ضد آنها تحریمی انجام بدهد جنایت کرده. انتظار شما این است که کوبایی ها مامورینشان را برای صدور انقلاب (همان بدبختی و فلاکتی که امروز توی کوبا حاکم است) را برای کشورهای دیگر اجرا کنند و آمریکا هم برای آنها دست گل بفرستد.
کوبا امروز یک کشور عقب افتاده و دیکتاتوری و فقیر است نه برای این که آمریکا این کشور را تحریم کرد. نه برای این که میان شوروی و آمریکا تضاد بود. اگر تاریخ انقلاب کوبا را بخوانید انقلاب ضد باتیستا در آغاز اهداف کمونیستی نداشت. هنر کاسترو این بود که ماهیت چپ انقلاب کوبا را بعد از سرنگونی باتیستا آشکار کرد.
کوبا یک کشور عقب افتاده است نه به خاطر این که ایالات متحده آمریکا این کشور را تحریم کرده. کوبا فقیر است چون ادعای صدور انقلاب به کشورهای دیگر را داشته، کوبا فقیر است چون سالها است که اداره امور این کشور به دست یک حزب سیاسی است. کوبا فقیر است چون سران این کشور اعتقادی به اقتصاد آزاد ندارند و می خواهند با مالکیت دولتی کشور را اداره کنند
برای من تفاوتی میان دیکتاتوری ژنرال پینوشه در شیلی و ژنرال فرانکو در اسپانیا با کوبا وجود ندارد. در هر دوی این کشور اصل انتخابات آزاد زیر سوال می رود، در همه این حکومتها آزادی احزاب و مطبوعات نقض می شود. تنها تفاوت پینوشته و فرانکو با کوبا در این است که استبداد این دو به مانند کوبا "ایدولوژیک" نیست. اینترنت در کوبا دچار محدودیت است نه برای این که آمریکا این کشور را تحریم کرده بلکه برای این که سران کوبا نگران هستند شهروندان سر به راه کوبایی آلوده افکار بورژوایی بشوند.
کوبا و طرفداران کوبا (مثل خودتان) می تواند افتخار کند که دچار دریوزگی سیاسی نشده و با لجباری خاصی با امپریالسم مبارزه می کند و مردم کشورش را در فقر و بدبختی نگه داشته. شرافت انقلابی!! ولی آش کوبا آنچنان شور است که هیچ آدم عاقلی دوست ندارد در این بهشت ضد امپریالیستی زندگی کند.
نقل قول شما که حکیمانه توصیه می کنید آن را دوباره بخوانم این بود:
سخن شما واضح و روشن است. شگفتی آور است که شجاعت روبرو شدن با حقیقت و جوهره سخنان خود را ندارید.
به باور شما تفاوتی میان مدل های حکومتی نیست. همه مدل های حکومتی بخشی از روبنا هستند. ترجمه کلام شما این است که تفاوتی میان حکومت استالین در شوروی ، آلمان نازی، ژاپن فاشیست، دیکتاتوری ژنرال فرانکو در اسپانیا با جمهوری فرانسه، ایالات متحد آمریکا و پادشاهی انگلیس نیست.
از دیدگاه شما مقایسه میان حقوقی که یک شهروند در کوبا دارد ، با مقایسه حقوقی که یک شهروند در انگلستان دارد یا حقوقی که خود شما در کشور کانادا دارید یک مقایسه سطحی و تبلیغاتی محسوب می شود.
من فکر می کنم شما این قدر دانش و فضل دارید که به ما این اجازه را بدهید که به نگاه جزمی و ایدولوژیک شما را که به باور من آکنده از تعصب و یک سو نگری است باور نداشته باشیم. و قبول کنیم که میان سیستم های حکومتی مثل شوروی و آمریکا تفاوت های زیادی در برخورد با شهروندان معترض وجود دارد. دست کم این که آمریکا اردوگاه کار اجباری ندارد.
کشور کوبا به ارزشهای لیبرالیستی مثل آزادی احزاب و حق فعالیت آزاد شهروندان اعتقادی ندارد. اقتصاد آزاد را قبول ندارد. به مبارزه طبقاتی و مبارزه با امپرالیسم اعتقاد دارد. حاکمیت در این کشور در اختیار یک حزب است. در زمینه اقتصاد این کشور به مالکیت جمعی اعتقاد دارد.
شاید کوبا یک کشور سوسیالیستی نباشد (که به باور من هست) ولی یقینا یک کشور سرمایه داری نیست..
سیستم بهداشت و آموزشی کوبا را باید در کنار فلاکت و فقر شدید این کشور و استبداد و دیکتاتوری که این کشور را فرا گرفته بررسی کرد. این امور ناشی از حاکمیت یک گروه معدود بر کوبا است. مدل عالی سوسیالیستی که می فرمایید تعریف دارد؟ در جایی از دنیا اجرا شده؟ خودتان می توانید از آن تعریفی ارائه کنید که ما بررسی چقدر از این مدل عالی سوسیالیستی در کوبا اجرا شده؟ نکند مانند واژه "اسلام حقیقی" است که تا کنون در هیچ جای دنیا اجرا نشده؟
نکند هر وقت که کار خراب می شود و طشت رسوایی یک حکومت چپ از آسمان بر زمین می افتد به یاد می آورید که آن حکومت با مدل عالی سوسیالیستی همخوانی نداشته؟
این مدل عالی سوسیالیستی که مورد پسند شما است با آزادی های فردی و شخصی شهروندان چه نوع برخورد می کند؟
گمان من این است که پیش از آنکه "پز" فعالیت های سیاسی را که پیش از این داشته اید بدهید و منت آن را بر سر افرادی بگذارید که کوچکترین اعتقادی به مبارزات شما ندارند بهتر باشد موضوع را از آغاز بررسی کنید.
داستان این چنین است.
گروهی از فعالین سیاسی ایرانی که گرایش چپ دارند و ضد غرب و ضد آمریکا هستند بر اثر فعالیت های سیاسی در کشور ایران مورد شکنجه، اذیت و آزار و حبس قرار گرفته اند. این افراد معتقد هستند سیستم حکومتی کشورهای غربی مثل آمریکا، انگلیس، فرانسه بر اساس سرمایه داری و استثمار بنا نهاده شده. در نهایت مبارزات این قبیل فعالین سیاسی در فضای بسته ایران به هیچ جا نمی رسد و این افراد سرانجام مجبور به ترک کشور ایران می شوند.
کشورهای غربی به آنها پناهندگی سیاسی اعطا می کنند و آنها را پناه می دهند و حقوقی را که به شهروندان خودشان د به این افراد اعطا می کنند. در سالهای آغاز پناهندگی (یا همان تبعید) این کشورها به این دسته از ایرانیان حقوق، کمک هزینه، خانه و مسکن، شغل، حق بیمه نیز می دهد و از مالیاتی که از شهروندان کشور خود می گیرند خرج این افراد می کنند.
تعجب بر انگیز است که این افراد به خاطر این که در ایران آزادی سیاسی و آزادی فعالیت سیاسی و مدنی وجود نداشته از ایران مهاجرت کرده اند و به تبعید رفته اند. اکنون که یک کشور آزاد تبعید شده اند به این مهم توجه دارند که در این کشور آزاد باید روزی 8 ساعت کار کنند ولی از یاد می برند که در کانادا حقوق شهروندی را که در ایران به خاطرش زندان رفتند دارا هستند. این قبیل اشخاص در خارج از ایران به راحتی با رسانه ها مصاحبه می کنند، به راحتی کتاب منتشر می کنند، حقی که در ایران نداشتند.
عجیب است که کوبای غرب سیتز، و کشورهایی مانند چین و روسیه چنین حقوقی را برای پناهندگان ایرانی قائل نیست. چرا چنین است؟ چون از دید کوبا "آمریکا ستیزی" اصلی است و حقوق بشر امری فرغی.
و عحیب است که هیچ کدام از این فعالین به اصطلاح چپ با ادعاهای ضد سرمایه داری که دارند همیشه زندگی درون سرمایه داری را ترجیح می دهند؟ پاسخ واضح و روشن است چون جایی بهتر از کشورهای سرمایه داری در جهان وجود ندارد.
بله شما هر جای دنیا که باشید باید برای گذران زندگی تان سخت کار کنید. گمان من این است که شاید بهتر باشد با پولی که از کار به دست می آورید سری به کشور کوبا یا کره شمالی بزنید و از نزدیک ببینید که عدم اعتقاد به آزادی فردی شهروندان و عدم اعتقاد به رای اکثریت چطور کشوری بنا می کند.
این نظر تا حدود درست است و بیشتر «چپی»ها که در ایران شناخته شدهاند در واقع در ارتباط مستقیم با شوروی یا چین بودهاند. از این جنبه، سازمانهایی نظیر حزب توده و شرکاء با تمامی نفوذ و تاثیری که در بخش روشنفکری ایران داشتهاند رو من یکی واقعا نمیتونم یک تشکیلات مستقل بدونم چون از همان اوان تشکیل ماموران اطلاعاتی شوروی در صدر بانیان آن بودند و بخش مرکزیت آن به عنوان جناحی از وزارت خارجهی شوروی عمل میکرد (داستان اکثریت فعالین رده پایین متفاوت است). معمولا باید مدتی طولانی از برخی وقابع بگذرد تا بتوان به درستی به قضاوت آنها نشست. شاید هنوز کمی زود باشد ولی کدام پژوهشگر مستقل رو میشناسید که ادعا کند اقتصاد زمان مثلا استالین بر اساس تعاریف مارکس بوده؟ اینان در نهایت به دستکاریهایی میرسند که همان اصول یک اقتصاد بورژوایی رو به منزلهی اصول سوسیالیستی با کمی اما و اگر معرفی کنند. این توهم چیزی است که دنیای غرب از بلوک شرق ساخته و بهترین ابزار برای بلوک شرق بوده تا قدرت خود را تثبیت کرده باشند. حال اگر استالین را نمایندهی کمونیسم میدانید چیز جدیدی نیست، تکرار چندین دهه از توافقات سیاسی دوران معاصر است در به خاک سپردن حقیقت. [/quote]
آیا در نظر گرفتن انقلاب مشروطه بدون دخالت سوسیالیستها امکانپذیر است؟ شاید آمریکا تنها نمونهای باشد که در زمان استقلال و لغو بردهداری مستقل عمل میکرد (هر چند در ارتباط نزدیک با انگلستان آن زمان که فعالیت سوسیالیستها در آن بسیار بود قرار داشت).
دولتهای رفاه نتیجهی سیاستهای حاکمین در کتترل اعتراضات و اتحادیههای کارگری بود و همینطور بیمهها و غیره.
آزادی لازمه سرمایه داری لیبرال است و این یک سیاست برد برد است و من مطمئن نیستم اگر تولید از حالت آنارشی خارج شود و آگاهانه ( بخوانید دستوری ) شود به نفع جامعه باشد یا اصلا اخلاقی باشد.
نظر شما در دفاع از بازار آزاد و در مقابل سرمایهداری دولتی است. آنها هم استدلالهای خود را دارند ولی در نهایت دعوای درونی سرمایهداریست.
سال هاست چپ ها برای سقوط لیبرالیسم ثانیه شماری می کنند ولی این ایده قدرت انعطاف زیادی دارد و از بحران های مختلف سربلند بیرون آمده است البته می دانم وضعیت اقتصادی امروز به دلایل مختلف (اتوماسیون و هوش مصنوعی و تولید ابزارهایی با کمترین نیاز به نیروی انسانی و...) ممکن است شکنده باشد ولی می دانم جامعه راهی سازگاری خواهد یافت و چپ ها آلرناتیو قابل اجرایی ندارند
اگر منظورتان از «چپ»ها همان سوسیال دمکراتها و غیره باشد درست گفتهاید. اگر منظورتان پیروان مارکس/انگلس و غیره باشد آنها برای سقوط «سرمایهداری» ثانیهشماری میکنند نه لیبرالیسم.
ظاهرا تعاریف مختلفی از سربلند بیرون آمدن از بحرانهای سرمایهداری داریم. هر دو جنگ جهانی ناشی از بحرانهای اقتصادی سرمایهداری بودند. کلی کشت و کشتار به تمامی نتایج بحرانهای سرمایهداری هستند. [/quote]