رسته‌ها

سندلی کنار پنجره بگذاریم و بنشینیم

سندلی کنار پنجره بگذاریم و بنشینیم
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 216 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 216 رای
سندلی کنار پنجره بگذاریم و بنشینیم به شب دراز تاریک خاموش سرد بیابان نگاه کنیم.

نمایشنامه در یک پرده

از متن کتاب:
روزی که سربلند کردم تا به خورشید لبخند بزنم، دیدم که آفتاب از کنارم می گریزد، دیدم که سایه ندارم. در میان مه، یا دود، یا اثیر، غرق شده ام. شاید هم حس می کردم که سبک شده ام. دیدم که سایه ندارم. رنگ از رخ خورشید پریده بود. دیوارها و خانه ها و خیابان ها، در رنگ زرد غم آوری می سوختند و بر باد می رفتند. ممن دریافتم که دستی بلند می خواهم تا نفیر قهقهه ام را - اگر به آسمان و به نزد کروییان رفته باشد - بازگردانم. خط چه باید کرد، که از شعاع مورب زرد خورشید جدا میشد، به چهره ام نشست. وقتی به الاح ورتم مشغول بودم، در آینه به خود خیره می شدم به کرم های خاکی فکر می کردم. وقتی که غروبها در خیابان ها در میهمانی ها، در سینماها و یا در هرجای دیگر با خوشبختی های پر رنگم، با قیودم، قدم می زدم، حس می کردم که در من چیزی می شکند که مرا قدمی از ایشان دور می کند. نه آن صداهای بچه گانه را می شنیدم، نه آن صدای پر اطمینان آسوده را. من، دست آنها را در دست می فشردم، اما می دانستم که میان ما کوه ها و دره ها و بیابان هاست. این، بیهودگی بود. آه من می دانستم که آینده ما را انتظار می کشد، آینده ای که بی گمان مصیبت بار خواهد بود. روزها و ماه ها و سال ها بر ما خواهد گذشت. نهال های کوچک شکننده، به درختان تناوری بدل خواهند گشت که هزاردست پر توان هم نمی تواند ریشه شان را از خاک بیرون کشد. خورشید، زرد پیوسته ی خود را خواهد تاباند و من هر روز صبح، در آیینه به کرم های خاکی خواهم اندیشید. کاغذهای روزی نامه ها سپیدتر و سپیدتر خواهند شد. خانه ی بزرگتری خواهم گرفت که از شهر دورتر باشد هر چند شبی یک بار با دوستان روزگار جوانی، در میخانه ای پرت و گمنام و رو به فروریختگی، چند جامی خواهم زد و پر افسوس به سیماهای جوانانی که از کنارم می گذرند، چشم خواهم دوخت. پشتی خمیده پیدا خواهم کرد و باید برای مطالعه آینگی بر چشم بگذارم غروبها در بالکن خانه خواهم نشست و به ازدحام پایان ناپذیر فزاینده، و به زرد در خون نشسته ی مرنده، نگاه خواهم کرد. گلوله اول را میان دو چشم دخترم خالی کردم. خواب بود و در خواب لبخند می زد. دای گلوله سری به خانه های همسایه زد و برگشت
و وقتی که پسرم با چشمان گشاده و دهان باز رو به من داشت، گلوله ی دوم را هم در گوش او خالی کردم. می خواست فرار کند. صدای گلوله، سری ببه خانه های همسایه زد و برگشت. نگاهش را به یاد دارم او چیزی نمی دانست. شاید می پرسید: چکار می خواهی بکنی؟ رو که برگرداندم، همسرم در چارچوبه ی در ایستاده بود، اما این، دستم را نلرزاندو دای گلوله، سری به خانه های همسایه زد و برگشت...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
74
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1387/02/03

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی سندلی کنار پنجره بگذاریم و بنشینیم

تعداد دیدگاه‌ها:
16
من نمی‌تونم نسخه‌ی پی‌دی‌اف رو دانلود کنم. تنها در صفحه‌ی دانلود دوباره می‌ماند. مشکل چیه؟
بدعت در تحریف کلمات؛ نادرست و غیر موجّه و شرم آور است، نُسج و بافت اینگونه تعمّد در انشای غلط حروف در عبارات، انحراف و دور ساختن خوانندگان آن از درک مفاهیم مقالات و کتابهای فراوان و
ارزنده است، کتابت این کتاب گامی در بی شعوری و حاکی از جهالت نویسنده ی آن است، حروف به تنهائی قند و زعفرانند اما کاربرد آنها به غلط و به اشتباه درد آور و زهر است
مکن اسـرار خالص را به قنـد و زعفـران معجـون
به رنگ و بوی و خط و خال چه حاجت روی زیبا را
[quote='neda300']چرا در داستانهای ایشون صندلی،صدا و...با سین نوشته شده؟
یکی از ویژگی های نوسته های نعلبندیان همین غلطای تعمدانه املاییه. سندلی، خاب، خاهش، خاهر، ..[/quote]
واقعاً عالی بود. از زحمت شما و دوستان که آثار نایاب زنده یاد عباس نعلبندیان را از این طریق در اختیار عموم گداشتند سپاس و تشکر فراوان را دارم.
چرا در داستانهای ایشون صندلی،صدا و...با سین نوشته شده؟
سپاس بیکران از شما که آثار بزرگ مرد گمنام را در این سایت به ارمغان گذاشتید.
عجـــــــــــــــــــــب
تا چند سال پیش که من یادم می آید صندلی را می گذاشتند کنار پنجره، اما انگار الان دیگر سندلی را هم می گذارند...
چرا "پوف" و"پژوهشی ژرف و..." رو هم نمی ذارین؟
نعلبندیان بدون شک یک شاخص در ادبیات ما مخصوصا ادب نمایشی ست .واقعا ممنون که تعدادی از کاراشو در دسترس گذاشتین.گر چه این مرد بزرگ هیچگاه اون جایگاهی که حقش بود و لیاقتش بود از جامعه اش ندید. روحش قرین آرامش از شمام بی نهایت ممنون.8-)
سندلی کنار پنجره بگذاریم و بنشینیم
عضو نیستید؟ ثبت نام در کتابناک