
گزیده اشعار دکتر رضا براهنی
نویسنده: رضا براهنی
به انتخاب محمود یونسی
------------------------------------------
قسمتهای از شعر بلند اسماعیل :
کتاب کامل این اثر به زودی بزای دانلود آماده خواهد شد .
قسم به چشمهای سرخت اسماعیل عزیزم،
که آفتاب، روزی، بهتر از آن روزی که تو مردی خواهد تابید
قسم به موهای سفیدت که مدتی هم سرخ بودند
که آفتاب روزی که آفتاب روزی که آفتاب روزی
بهتر از آن روزی که تو مردی خواهد تابید
ای آشنای من در باغهای بنفش جنون و بوسه!
ای دراز کشیده بر روی تختواب فنری بیمارستان «مهرگان»!
ای آزادیخوان فقیر بر روی پلههای مهربان
ای اشکهای تنهای سپرده به نسیم باغ تیمارستان!
ای شاعرتر از شعرهای خود و شعرهای ما!
ای تباه شده در دانشگاه، در مدارس، در کافهها ، میخانهها!
و در محبت زن و فرزند و دوستان نمکنشناسی چون ما!
ای امیدوار به این خیال که زمانی «استالین» در خیابان «چرچیل» ظهور خواهد کرد
و «رفقا»یت برای معالجهی شاشبندت تو را به «مسکو» خواهند فرستاد!
ای متناقض ابدی! عاشق «استالین»، «دوگل»، «آلاحمد»، «هوشیمینه»، زنی رنگینچشم، و «سیاوش کسرایی»، با هم!
ای که در تیمارستانهای تهران، خواب بیمارستانهای سواحل «کریمه» را میدیدی!
ای که میخواستی پسرت را به شوروی بفرستی، به جایش به آمریکا فرستادی!
ای که از خانهی اجارهایات در «امیرآباد» خواب جایزهی «لنین» را میدیدی!
از پلههای گرانقیمت تیمارستانی خصوصی که حقوق تقاعدت را بالا میکشید،
و گمان میکردی «ب» از قماش «کاسترو»ست و «ک» از کرباس «لنین»!
ای متناقض ابدی! که سادگی روحت به پیچیدگی همهی عقایدت میچربید،
و سادگیات کندوی عسلی بود که انگار فقط یک ملکه داشت، و زنبورهای دیگرش نبودند!
ای مثل باغی از درختان گردو در ذهن کودکان سادهی شعر!
ای اسماعیل!
ای ایستاده در صف آزمایشگاههای شهر، با شیشهای بلند در دست، و جنگلی از تصاویر رنگین بر سر!
ای خوابگرد شرق و غرب!
ای خیانت شده!
ای بیحافظه شده پس از نوبتها شوک برقی!
ای ناشتای عشق!
ای آشنای من در باغهای بنفش جنون و بوسه!
ای پدر زخمی کبوترهای گریان ایران!
ای شعرخوان جوان سیسال پیش برای کارگران!
-وقتی که باید از آنان امضاء میگرفتی که شعرت را میفهمند،
که شعری هست که کارگران هم میفهمند-
ای تبعید شده از شانهی سوختهی کویر به روسپیخانهی تهران!
تهران، تو را، پیش از آنکه بمیری، به گوری گمنام بدل کرد
بلند نشو از رختخوابت،
اما به من بگو: گورت کجاست تا ابریشمی از کلمات بر آن بریزم!
فصل دارد تکرار میشود وبرف از پارو بالا می رود
و خروسهای کز کرده زیر طاقی بقالی ایستاده اند
ولنگهای حمام پایین بیمارستان در پشت بام یخ بسته اند
وماشین ها با زنجیر چرخ هاشان زمین را بیرحمانه کتک میزنند
برقازنوک موهای سرخت فرو می رود وبه یک چشم زدن از ناخن
پایت بیرون می جهد
وحافظه اندام هایت مخدوش میشود
تودیگرحافظه نداری
وحتی مرا که لبهایت را میبوسم ، نمیشناسی
------------------------------------------
قسمتهای از شعر بلند اسماعیل :
کتاب کامل این اثر به زودی بزای دانلود آماده خواهد شد .
قسم به چشمهای سرخت اسماعیل عزیزم،
که آفتاب، روزی، بهتر از آن روزی که تو مردی خواهد تابید
قسم به موهای سفیدت که مدتی هم سرخ بودند
که آفتاب روزی که آفتاب روزی که آفتاب روزی
بهتر از آن روزی که تو مردی خواهد تابید
ای آشنای من در باغهای بنفش جنون و بوسه!
ای دراز کشیده بر روی تختواب فنری بیمارستان «مهرگان»!
ای آزادیخوان فقیر بر روی پلههای مهربان
ای اشکهای تنهای سپرده به نسیم باغ تیمارستان!
ای شاعرتر از شعرهای خود و شعرهای ما!
ای تباه شده در دانشگاه، در مدارس، در کافهها ، میخانهها!
و در محبت زن و فرزند و دوستان نمکنشناسی چون ما!
ای امیدوار به این خیال که زمانی «استالین» در خیابان «چرچیل» ظهور خواهد کرد
و «رفقا»یت برای معالجهی شاشبندت تو را به «مسکو» خواهند فرستاد!
ای متناقض ابدی! عاشق «استالین»، «دوگل»، «آلاحمد»، «هوشیمینه»، زنی رنگینچشم، و «سیاوش کسرایی»، با هم!
ای که در تیمارستانهای تهران، خواب بیمارستانهای سواحل «کریمه» را میدیدی!
ای که میخواستی پسرت را به شوروی بفرستی، به جایش به آمریکا فرستادی!
ای که از خانهی اجارهایات در «امیرآباد» خواب جایزهی «لنین» را میدیدی!
از پلههای گرانقیمت تیمارستانی خصوصی که حقوق تقاعدت را بالا میکشید،
و گمان میکردی «ب» از قماش «کاسترو»ست و «ک» از کرباس «لنین»!
ای متناقض ابدی! که سادگی روحت به پیچیدگی همهی عقایدت میچربید،
و سادگیات کندوی عسلی بود که انگار فقط یک ملکه داشت، و زنبورهای دیگرش نبودند!
ای مثل باغی از درختان گردو در ذهن کودکان سادهی شعر!
ای اسماعیل!
ای ایستاده در صف آزمایشگاههای شهر، با شیشهای بلند در دست، و جنگلی از تصاویر رنگین بر سر!
ای خوابگرد شرق و غرب!
ای خیانت شده!
ای بیحافظه شده پس از نوبتها شوک برقی!
ای ناشتای عشق!
ای آشنای من در باغهای بنفش جنون و بوسه!
ای پدر زخمی کبوترهای گریان ایران!
ای شعرخوان جوان سیسال پیش برای کارگران!
-وقتی که باید از آنان امضاء میگرفتی که شعرت را میفهمند،
که شعری هست که کارگران هم میفهمند-
ای تبعید شده از شانهی سوختهی کویر به روسپیخانهی تهران!
تهران، تو را، پیش از آنکه بمیری، به گوری گمنام بدل کرد
بلند نشو از رختخوابت،
اما به من بگو: گورت کجاست تا ابریشمی از کلمات بر آن بریزم!
فصل دارد تکرار میشود وبرف از پارو بالا می رود
و خروسهای کز کرده زیر طاقی بقالی ایستاده اند
ولنگهای حمام پایین بیمارستان در پشت بام یخ بسته اند
وماشین ها با زنجیر چرخ هاشان زمین را بیرحمانه کتک میزنند
برقازنوک موهای سرخت فرو می رود وبه یک چشم زدن از ناخن
پایت بیرون می جهد
وحافظه اندام هایت مخدوش میشود
تودیگرحافظه نداری
وحتی مرا که لبهایت را میبوسم ، نمیشناسی
» کتابناکهای مرتبط:
جنون نوشتن
طلا در مس: در شعر و شاعری
گل بر گسترۀ ماه
آگهی
Powered by You
Member
Member
علی الخصوص
زمانی که در فاصله دو شکنجه به خوابم می آیی
)ظل الله(
Member
روی یک قطرۀ باران من نوشتم: دریا دریا دریا
و در آن لحظه زنی
چشمهایش را
به کبوترها بخشید...
Member
Member
Member
عشق اولسون یولونا
Member
Member
Member
Member