چاه
نویسنده: صدف زاکاریک
دیگر از طناب های پوسیده استفاده نمی کنم . . .
داستان کوتاهی دیگر تقدیم به عزیزان کتابناکی
حق تکثیر: انتشار با کسب اجازه
داستان کوتاهی دیگر تقدیم به عزیزان کتابناکی
حق تکثیر: انتشار با کسب اجازه
» کتابناکهای مرتبط:
تنهایی تا ابدیت
حماسه ی بودن
اشتباه سرد - cold mistake
Powered by You
Pro Member
از تفسیر زیبات لذت بردم.
برات آرزوی پیشرفت و شادکامی روزافزون دارم.
Member
با یک عالم تاخیر، دیدگاهمو راجع به اثرت مینویسم.اول اینکه قلمت سبز.....
بعد اینکه برخلاف سیاوش خان، دوست عزیزمون، من معتقدم شخصیت بی هویت رو راحت تر میشه باهاش همذات پنداری کرد.انگار ادبیات مدرن روبه جزئیات شخصیتی کمتر و جزئیات روانشناختی بیشتر میره. رد آثار ساموئل بکت رو تو کارت دیدم....مثل در انتظار گودو....
خب طناب های پوسیده رو که همه داریم توی زندگیمون و متاسفانه هی هم بهش آویزون میشیم. حالا خوبه شخصیت اول داستان خودشو از بند اون طنابا رها کرد .....حتی اینکه بدونی هم اون طنابا پوسیده اس خودش پیشرفت قابل توجهیه.
انگار توکلمون به منبع اصلی (همون نور) کم میشه و لجوجانه اصرار داریم بدون کمک و توسل به اون نور از پس مشکلات بربیایم.حالا انگار شخصیت اول نورشو پیدا کرده.خوش به احوالش.
نمیدونم چرا ته دلم امیدوارم دیگه برنگرده پیش دکتر.
دکتر اطرافیان ماست، شاید هم خود ما در برابر بقیه رفتار همین دکترو داریم.
مثلا تا میبینیم یکی گریه میکنه فوری بغلش میکنیم و اصرار داریم بگه جریان چیه اما تا شروع میکنه به حرف زدن غرق خودمون میشیم و طرفو ازیاد میبریم....خمیازه های دکتر منو متوجه بی تفاوتی خودم کرد....گاهی همونقدر به اطرافیانم بی توجهم و خودخواه میشم.
در کل اثرات حداقل برای من که تلنگری بود....یه کنایه ی ظریف و هنرمندانه.
بازم برمیگردم به اولش: قلمت سبز
Pro Member
داستان "که جان دارد و ..." برای شخص بنده هم جایگاه ویژه ای دارد!
سربلند باشید
Member