رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر شما صاحب حقوق مادی این کتاب هستید، می‌توانید اجازه نشر رایگان نسخه الکترونیکی آن را به ما بدهید یا آن را از طریق کتابناک به فروش برسانید.
برای اطلاعات بیشتر صفحه «شرایط و قوانین فروش» را مطالعه کنید.
دیوان حافظ
امتیاز دهید
5 / 5
با 6 رای
امتیاز دهید
5 / 5
با 6 رای
مقدمه، مقابله و کشف الابیات: رحیم ذوالنور

خواجه شمس‌الدین محمد شیرازی متخلص به «حافظ»، غزلسرای بزرگ و از خداوندان شعر و ادب پارسی است. وی حدود سال ۷۲۶ هجری قمری در شیراز متولد شد. علوم و فنون را در محفل درس استادان زمان فراگرفت و در علوم ادبی عصر پایه‌ای رفیع یافت. خاصه در علوم فقهی و الهی تأمل بسیار کرد و قرآن را با چهارده روایت مختلف از بر داشت. گوته دانشمند بزرگ و شاعر و سخنور مشهور آلمانی دیوان شرقی خود را به نام او و با کسب الهام از افکار وی تدوین کرد. دیوان اشعار او شامل غزلیات، چند قصیده، چند مثنوی، قطعات و رباعیات است. وی به سال ۷۹۲ هجری قمری در شیراز درگذشت. آرامگاه او در حافظیهٔ شیراز زیارتگاه صاحبنظران و عاشقان شعر و ادب پارسی است.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
simin
simin
1393/07/17

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی دیوان حافظ

تعداد دیدگاه‌ها:
6
[quote='Arische']نقل قول از simin:
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
سلام . ممنون میشوم تعداد صفحات این کتاب را بگویید.[/quote]
سلام . دیوان حافظ در نسخه کنونی ، مشتمل بر 681 صفحه است.
[quote='simin']
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
[/quote]
سلام . ممنون میشوم تعداد صفحات این کتاب را بگویید.


من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم

تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب
و من یتق‌ الله یجعل له
و یرزقه من حیث لا یحتسب
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطف‌ها می‌کنی ای خاک درت تاج سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
ای نسیم سحری بندگی من برسان
که فراموش مکن وقت دعای سحرم
خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار
و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم
حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل
دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم
پایه نظم بلند است و جهان‌گیر بگو
تا کند پادشه بحر دهان پرگهرم
ببرد از من قرار و طاقت و هوش
بت سنگین دل سیمین بناگوش
نگاری چابکی شنگی کله‌دار
ظریفی مهوشی ترکی قباپوش
ز تاب آتش سودای عشقش
بسان دیگ دایم می‌زنم جوش
چو پیراهن شوم آسوده‌خاطر
گرش همچون قبا گیرم در آغوش
اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردد مهرت از جانم فراموش
دل و دینم دل و دینم ببرده‌ست
بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش
دوای تو دوای توست حافظ
لب نوشش لب نوشش لب نوش
دیوان حافظ
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک