رسته‌ها
پای پیاده، روی ریل آهن
امتیاز دهید
5 / 4
با 17 رای
امتیاز دهید
5 / 4
با 17 رای
.
این اثر تقدیم می شود به همه ی کسانی که در الهام بخشی این اثر دخیل بودند.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
9
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
mohammad_ebrahimian
mohammad_ebrahimian
1392/11/02

کتاب‌های مرتبط

سبک سنگین 1
سبک سنگین 1
0 امتیاز
از 0 رای
مالی خولیا
مالی خولیا
3.9 امتیاز
از 10 رای
تلخ
تلخ
4.5 امتیاز
از 9 رای
آسمانی شده ها
آسمانی شده ها
3.5 امتیاز
از 5 رای
صدراعظم و سلطانش
صدراعظم و سلطانش
0 امتیاز
از 0 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی پای پیاده، روی ریل آهن

تعداد دیدگاه‌ها:
26
با درود
این داستان چه نیازی به نوشته شدن داشت؟
از کجا آغاز شد به کجا رفت؟
نوشتارت در کل خوب بود...
پیروز باشی
[quote='sahareft']تبریک محمد گرامی
انچه بسیار درمورد داستان شما پسندیدم لحن گزارش گونه راوی مشاهده گر بود
لحنی که مخاطب را ارام ارام تا پایان میبرد . مخاطب صرفا در جریان برداشتها و تحلیلهای راوی از خودش و اطرافش قرار می گرفت
البته در جاهایی شاید بد نبود اجازه برداشت شخصی به مخاطب داده می شد.
و اما به نظرم نویسنده در این 7 صفحه به اندازه یک رمان حرف زده
مباحث و خرده روایتهایی که در اینجا آمده بسیار بیشتر از کاسه داستان کوتاه است و به نظرم ظرف این داستان لب ریز شده
نگرشی که به ادراک و شناخت ذهن از جهان پیرامون بر اساس داده های مکانی- زمانی در داستان دیده میشود،
انتخاب های ذهن از تصاویر و اتفاقات پیرامون برای رسیدن به نتیجه ای مشخص،(چیزی که البته در انتخابهای خود نویسنده هم میتوان گفت زیاده از حد به چشم می زند)
نگاه نقادانه جامعه شناختی....
همه و همه مباحثی هستند که به تنهایی قابلیت بسط و تبدیل به داستان بلند را نیز دارند
حال آنکه همه اینها در داستان کوتاهی گرد هم آمده اند
به نظرم کمی نویسنده دچار پر گویی شده ، شاید بهتر بود کمی خست به خرج میداد .
موفق باشید و روز به روز تواناتر[/quote]
سلام بر خانم افتخارزاده
بسیار ممنون از مطالبی که نوشتید. باید چندین بار بخونم که هضم بشه.
:-)
چه انتقاد، چه پیشنهاد، چه تعریف، همه دلگرمیست برای من چرا که احساس می کنم اثرم ارزش یک بار خواندن رو دارد. این دقت های شما باعث میشه که حتما در کارهای بعدی دقت بیشتری کنم و پیشنهادات و انتقاداتتون رو تا جایی که امکان داره به کار ببندم.
مرسی
تبریک محمد گرامی
انچه بسیار درمورد داستان شما پسندیدم لحن گزارش گونه راوی مشاهده گر بود
لحنی که مخاطب را ارام ارام تا پایان میبرد . مخاطب صرفا در جریان برداشتها و تحلیلهای راوی از خودش و اطرافش قرار می گرفت
البته در جاهایی شاید بد نبود اجازه برداشت شخصی به مخاطب داده می شد.
و اما به نظرم نویسنده در این 7 صفحه به اندازه یک رمان حرف زده
مباحث و خرده روایتهایی که در اینجا آمده بسیار بیشتر از کاسه داستان کوتاه است و به نظرم ظرف این داستان لب ریز شده
نگرشی که به ادراک و شناخت ذهن از جهان پیرامون بر اساس داده های مکانی- زمانی در داستان دیده میشود،
انتخاب های ذهن از تصاویر و اتفاقات پیرامون برای رسیدن به نتیجه ای مشخص،(چیزی که البته در انتخابهای خود نویسنده هم میتوان گفت زیاده از حد به چشم می زند)
نگاه نقادانه جامعه شناختی....
همه و همه مباحثی هستند که به تنهایی قابلیت بسط و تبدیل به داستان بلند را نیز دارند
حال آنکه همه اینها در داستان کوتاهی گرد هم آمده اند
به نظرم کمی نویسنده دچار پر گویی شده ، شاید بهتر بود کمی خست به خرج میداد .
موفق باشید و روز به روز تواناتر
ممنون سپیده خانم. مرسی از اینکه بی پرده صحبت کردی، نکته های خوبی بود. حتما سعی می کنم که در کارهای بعدی بهتر بشم.
محمد عزیز دوست بزرگوارم بهتون خسته نباشید میگم و میرم سر اصل مطلب:
راستش حسی که فضای داستان به من می داد مثله تماشای تله فیلم های درجه 3 صداوسیما بود!....
فضاش ابری و گنگ بود اما نه گنگ و مه آلودِ کامویی(که هدف داره)... مثله غروب جمعه بود که بی دلیل آدم رو ابری و بی حوصله می کنه!..
سبک نوشتارت بیشتر حالت انشا گونه داره و بیش از حد لازم به جزئیات غیر ضروری پرداختی : "یک قاچ هندوانه با چنگال برداشتم و خوردم"!...
شخصیت ها و داستانت همه توو یه نقطه ای به یک باره مثله بچه ی سر راهی رها شدن!
تو مادر داستانت هستی! علاوه بر زایش اون وظیفه پرورش و هدایت اون توو مسیر درست رو هم به عهده داری!
کلام آخر اینکه به جرقه هایی که به ذهنت میرسند قانع نباش تو ذهن توانا و منفعلی داری، ایده هات رو بپرورون و رو کاغذ بیار و برای تمام کردن داستان (به هر نحوی که شده) عجله نکن! این کارت خیانت به خلاقیت های ذاتیت و وقتِ خواننده هاته!
منتظر داستان های بهتر و بهتر ازت هستیم
موفق باشی
[quote='rain_rainy71']دوست گرامی کتابناکی محمد ابراهیمیان خسته نباشید
داستان " پای پیاده، روی ریل آهن" را یک نفس تا آخر خوندم ، این نشاندهنده داستان گیرا و جذاب شما بود که منو وادار کرد تا آخر بخونمش تا زوتر به نتیحه برسم!
در کل داستان زیبایی بود البته کسریهایی هم داشت ولی نمیتونم بگویم کجاش ولی میشد طور دیگری هم باشد..........
نقاشی روی جلد کتاب هم گویا و زیباست و در ارتباط با موضوع متن داستان ، اما اگر من بودم خانه های کتاب را طوری نقاشی میکردم که از بزرگ شروع و به خانه های کوچک ختم شودو همینطور ریلهای راه آهن ، در فاصله دورتر کم فاصله وبا طول عرض کمتری.
ولی باز هم بشما دوست گرامی بابت این کتاب تبریک میگم.
امیدوارم شاهد موفقیت بیشتر شما در آینده باشم.
[/quote]
با سلام
ممنون از زمانی که برای خوندن داستان من گذاشتید و مرسی بابت پیشنهاد درباره جلد کتاب.
دوست گرامی کتابناکی محمد ابراهیمیان خسته نباشید
داستان " پای پیاده، روی ریل آهن" را یک نفس تا آخر خوندم ، این نشاندهنده داستان گیرا و جذاب شما بود که منو وادار کرد تا آخر بخونمش تا زوتر به نتیحه برسم!
در کل داستان زیبایی بود البته کسریهایی هم داشت ولی نمیتونم بگویم کجاش ولی میشد طور دیگری هم باشد..........
نقاشی روی جلد کتاب هم گویا و زیباست و در ارتباط با موضوع متن داستان ، اما اگر من بودم خانه های کتاب را طوری نقاشی میکردم که از بزرگ شروع و به خانه های کوچک ختم شودو همینطور ریلهای راه آهن ، در فاصله دورتر کم فاصله وبا طول عرض کمتری.
ولی باز هم بشما دوست گرامی بابت این کتاب تبریک میگم.
امیدوارم شاهد موفقیت بیشتر شما در آینده باشم.
[quote='sinyasin']
یک نفر میگفت . قطار و صدای آن مثل افکار تیز نصف شب است . میاید و رد میشود و تاثیرش تا چند روز در مخ آدم لیز میخورد .
محمد گرامی داستانت خوب بود و تاثیر همان صدای قطار را زیر گوش آدم زمزمه میکرد .
البته آن یک نفری که جمله ی فوق را میگفت هم من هستم انگار .
[/quote]
بسیار زیبا گفتید. :-) جالب بود.

یک نفر میگفت . قطار و صدای آن مثل افکار تیز نصف شب است . میاید و رد میشود و تاثیرش تا چند روز در مخ آدم لیز میخورد .
محمد گرامی داستانت خوب بود و تاثیر همان صدای قطار را زیر گوش آدم زمزمه میکرد .
البته آن یک نفری که جمله ی فوق را میگفت هم من هستم انگار .
.
.
[quote='sagaro']محمد جان من خیلی شرمنده و عذر خواهم که چیزی ندارم بگم . وقتم خیلی تنگه رفیق . به بزرگواری خودت ببخش . حقیقتش آمار مطالعه ام این روزا فاجعه است :([/quote]
به قول یکی از دوستان تازه یافته م "دشمنت هم شرمنده نباشه."
همینکه اینجا کامنت دادی من خوشحال شدم. مرسی
پای پیاده، روی ریل آهن
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک