رسته‌ها
ظل الله: ش‍ع‍ره‍ای‌ زن‍دان‌
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 58 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 58 رای
.
اسکن شده

ظل الله یکی از مشهورترین و در عین حال کمیابترین آثار رضا براهنی ،شاعر و نویسنده شهیر معاصر است.«ظل الله» مجموعه اشعار زندان براهنی است که در آن با زبانی تلخ و گزنده، از شکنجه‌ها و آزار جنسی در زندان‌های ساواک می‌گوید. بسیاری منتقدان، این مجموعه را بهترین «حبسیه» در زبان فارسی می‌دانند.
این اثر ارزش تاریخی-ادبی- اجتماعی خاصی در ادبیات معاصر دارد.

گوشه ایی از کتاب

آه اگر انسان ازینجا
بیرون بخزد،چون مار یا سوسماری،و برود،نه!
بال درآورد بال
و پرواز کندپرواز
به جایی که دیگر جهان به شایعه پلیدی نمی ماند
به جایی که سفره برشته شنها گسترده باشد.
و انسان آنچنان تنها باشد که
حتی بدون دست و پا،بدون سر و بدون ...
باشد
و دریا مدام بشویدش
مثل هستی درخشان سنگی صاف
و دایره ای
دریا مدام بشویدش


*تذکر: کتاب برای کودکان و نوجوانان مناسب نیست.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
172
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
poorfar
poorfar
۱۳۹۲/۱۰/۰۲

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی ظل الله: ش‍ع‍ره‍ای‌ زن‍دان‌

تعداد دیدگاه‌ها:
14
دکتر براهنی Baraheni خودش هم تو اسماعیل میگه وقتی مُردی ما روحمون هم خبر نداشت و ما زیر زمین بودیم! وقتی همون روزها و سالهای بعد از مقالات روزنامۀ اطّلاعاتش با لباسهای لیِ کابوی‌ها و با ویسکر یا ریش شبیه گربه‌ها حزب کارگران سوسیالیست رو با افکار تروتسکی می‌چرخوند، اسماعیل شاهرودی از کنار دکّه‌های بیشمار انقلابیهای چپ و راست و از میون اون آدمهای دوآتیشه با اون قامت بلند تکیده‌ش تو عالم خودش مثل تیکه چوب خشکی، بی اعتنا به اون همه بازیها، با دنیایی از غم و یأس، یکّه و تنها، بی‌همراز و دمسازی رد می‌شد و پروفسور براهِنی گوز هم به کلاهش پیمونه نمی‌کرد. روز تنگ، میگن، آدم به فاسق مادرش میگه دایی. وقتی اون تک و تنها مرد، ایشون تازه به یادش افتاد و اون منظومۀ مطوّل رو براش گفت که دربارۀ اون بیچاره هم نبود؛ دربارۀ خودش و زندگی زیرزمینیش بود!
به قول اون یارو "بلی"! تو کتاب در انقلاب ایران چه گذشت و چه خواهد شد هم ماهیّت قطب‌زاده رو خیلی قبل از اعدامش نشون داده. ولی نمی‌دونم تو کدوم یکی از شماره‌های مجلۀ فردوسی اواخر دهۀ 40، اجازه بفرمائین به زبون خودش عرض کنم، ریده به هیکل استاد شهریار بیچاره و بعد تو اواخر دهۀ 60 یا اوایل 70 تو یکی از شماره‌های آذینه یا دنیای سخن برای، به قول مردم امروز، یارگیری لی‌لی به لالای شهریار گذاشته، عین همون حرفهاش دربارۀ اون بچّه بودای اشرافی در سالهای 40 و حرفهای بعدیش تو سالهای 60 یا 70 که اونو به اعلی علیین برده. ما مردم ایران چه با هوش و زرنگیم! افسوس که چون بوقلمون [ترکیه؟] رنگ به رنگیم!
ادامه مقاله اول:
براهنی در ادامه نوشته است:
«انقلاب ایران همه را به حیرت افکنده است.
امپریالیسم به خود می‌پیچد. نقشه می‌کشد و نقشه‌اش لحظه به لحظه به وسیله انقلاب ایران نقش بر آب می‌شود.
امپریالیسم آدم بر سر کار می‌آورد. آدم به محض روی کار آمدن، آدمیت خود را از دست می‌دهد. از بس کثیف و خبیث است
هر شخصی که از کنارش می‌گذرد، به کثافت و جنایت آلوده می‌شود و حالا امپریالیسم نقشه کودتا را می‌چیند. اگر شاه برود کودتا خواهد شد، اگر شاه نرود کودتا خواهد شد.»
براهنی در بخش دیگری می‌نویسد:
«امپریالیسم و صهیونیسم با تلاش‌های مذبوحانه خود می‌کوشند مبارزان ملت ایران را مردمی ارتجاعی و قرون وسطایی جلوه دهند و با مخدوش کردن چهره انقلاب ایران زمینه را برای کودتا و اجرای مقاصد شوم خود آماده سازند.
مردم ایران! این نقشه را نقش بر آب کنید.
با صفوف منظم، با جلب کامل سربازان به سوی جنبش عظیم انقلاب، با رسوا کردن امپریالیسم و صهیونیسم، با رسوا کردن مزدورانی که ممکن است در لحظه تشییع جنازه سلطنت لگد بیاندازند.
آن لگد آخر را که هر حیوان سر بریده‌ای می‌اندازد.
در ادامهء مقاله آمده است:
«مردم ایران اجازه ندهید که این لگد به سوی انقلاب ایران انداخته شود.
در قتل عام‌های مردم ما امپریالسم و سلطنت و صهیونیسم با هم دست داشتند و حال که تمام راه‌ها را به روی هر سه می‌بندیم، راه را روی این لگد هم ببندیم. هر کس که با امپریالیسم و سلطنت بسازد، حتا اگر بی‌دست و پاترین آدم‌ها هم باشد باز خائن است.»
براهنی در پایان مقاله نوشته است:
«بگذارید امپریالیسم و سلطنت در بحران خود مدفون شوند و عوامل خود را هم در بحران خود غرق کنند. انقلاب ما بحران نیست. ما بحران را پشت سر گذارده‌ایم. انقلاب ما سیر پرتحرک خود را ادامه می‌دهد. بحران از آن دشمنان ماست. نباید گذاشت کسی به حل بحران امپریالسم کمکی کند. باید تمام کوشش‌ها را کرد تا امپریالیسم جان به سرتر هم بشود و برای همیشه گورش را گم کند و در زباله‌دان تاریخ بیافتد. مردم مبارز و قهرمان ایران! چهره شما شادتر و گلگون تر باد! افتخار بر شما باد! پیروزی از آن صفوف متحد و منظم ماست
امیدوارم، به قول شما متدیّنین، خدا از سر تقصیراتم بگذره برای این حرفهای مفتّشانه‌م! ولی من مشکل اصلیم با حقّه‌بازی ایشونه. دکترای ایشون دکترای سیکل 3 در زبان و ادبیات انگلیسیه، معادل فوق‌لیسانس، اون هم از ترکیّه و اون هم دربارۀ رباعیّات فیتزجرالد که ترجمۀ رباعیّات خیّام نیس و بیچاره مسعود فرزاد دیپلمه تحقیقی جدّی‌تر و معتبرتر از این پایان‌نامه نوشته. همه باید بدونن وقتی کلمه‌ای در زبانی هست، مدلول اون کلمه هم تو اون زبون و فرهنگ و ادبش هست. وقتی ما کلمه‌های وزن و قافیه و جناس و تشبیه تو فارسی داریم، پس این چیزها هم، یعنی وزن و قافیه و جناس و تشبیه، تو ادبیّاتمون هست. تو یوتیوب، در جمع بدبختهایی که خارج از ایران عبدالکریم رو بابای خودشون می‌دونن، میگه در ادبیّات انگلیسی چندمعنایی وجود نداره! اگه وجود نداره، پس کلمۀ polysemy تو انگلیسی چیه! وقتی این کلمه تو انگلیسی هست، مصداقش هم هست. هزاران هزار شعر انگلیسی هست که عین حافظ و بقیّۀ شعرای ما مملو از چندمعنایی هستن! دیگه افکار انتقادی، سیاسی، احتماعی، زبانی، و فرهنگیشو خودتون به همین قیاس فکرشو بکنین چقدر صادقانه و "غیر عوامفریبانه" باید باشه. از همه عذر میخوام. امیدوارم روزی اینها رو بخونن و به عضویت سایت در بیان، اگه عسرت زندگی مجالی براشون گذاشته باشه و منو سر جام بنشونن.
بابا چکار داریم به این بیچاره! آدم اون کت دست-‌دوز خانمش رو که می‌بینه، ساناز صحّتی، ملکۀ زیبایی ایران در اون سالهای قبل از ماجرای سیاهکل، و شاگرد فوق‌لیسانسش، دلش به حالش می‌سوزه. افسوس که آدم بی‌ادبی نبودم و ازش نپرسیدم شما که اون همه با همۀ شعرا و نویسندگان و هنرمندان روشنفکر دیگه جشن هنر شیراز رو تحریم کردین، همون جشنی که فریدون مشیری و استاد شجریان هم با اساتید هنرهای دیگه توش شرکت می‌کردن، نامۀ دربار، از طرف شجاع‌الدّین شفا، مبنی بر درخواست از شما برای ارسال اون نامه به شعرا و نویسندگان دیگه، اون هم 500 نسخه که ازش تکثیر کرده بودین ازش، تو اتاق شما چکار می‌کرد؟
باز هم معذرت میخوام. نباید چیزی می‌گفتم. همۀ ما ایراد داریم. کسانی هم که ایرادی ندارن جوون هستن و اونهام بعداً روزگار نشون میده چی از آب در میان. فقط می‌خواستم همونجور که خودش تو طلا در مس میگه زمانی که جوون بودیم چطور از تولّلی بت تراشیده بودیم، ازش بت نتراشیم. اون چیزی که درباره‌ش تو ویکیپیدیا هست یا توی منتخبی از اشعارش که چند سال پیش تو اینترنت پخش شد و فکر کنم اینجا هم هستش همه نوشتۀ خودش هستن که هیچی هم خلاق واقع نیس و هرچه ذربارۀ خودش گفته درسته ولی چیزهایی هم هست که از طریق پدیدارشناسی این پدیده باید حاصل بشه. روزهای اوّل انقلاب، یکی دو هفته بعد از همون مقالات روزنامۀ اطلاعاتش، توی دانشکدۀ ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه تهران، نمی‌دونم بعد یا قبل از هما ناطق که اومد و شروع به صحبت کرد، اسمی از شریعتی برد و با اسم کوچیک "علی" ازش یاد کرد و خواست چیزی از ایام زندونش با اون بگه که دانشجوها اجازه ندادن حرف بزنه و با صدای بلند داد زدن "ببند دهن کثیقتو، مامور سیا!" توی یوتیوب، تو یکی از اون همه ویدئو که ازش هست میگه شریعتی عددی نبود. من نه بر اشتری سوارم، نه چو خر به زیر بارم. کاری با خودش و مرحوم ناطق و شریعتی و کسی ندارم. فقط ریاکاری و فرصت‌طلبی مردم رو میخوام ببینین، "تو زندون، علی..." و "شریعتی کاره‌ای نبود تو اون سالها".
حالا که صحبت از جناب براهنی به قول شما روشنفکر و شاعر و نویسنده شهیر معاصر!!!!شد خالی از لطف نخواهد بود که برگردیم به سال 57و نامه ها ومقالات ایشون رو مطالعه کنیم
دوشنبه دوم بهمن ۱۳۵۷ برابر بیست و دوم ژانویه ۱۹۷۹ میلادی
براهنی:
علمای اسلام، مردمان گیتی را مبهوت کرده‌اند
رضا براهنی از نویسندگان چپ‌گرا، در مقاله‌ای در اطلاعات می‌نویسد:
«علمای عالی‌قدر اسلام که به رغم برچسب‌های بی‌شرمانه و دروغ‌ها و افترا و تهمت و بهتان سرمایه‌داری و متحد پلیدش صهیونیسم، صدای آزادی‌خواهی در سراسر ایران در داده‌اند، مردمان سراسر گیتی را یک‌سره متحیر و مبهوت کرده‌اند.»
وی در این مقاله همچنین بختیار را بدون آن‌که نامی از وی ببرد، خائن خوانده و دست‌های وی را به جنایت و کثافت آلوده دانسته است
مقاله دوم هم جناب براهنی دارند که امیدوارم پیداکنم و درهمینجا تقدیم کنم
سلام. از همۀ نیم میلیون عضو گرامی این سایت عذر میخوام در حضورشون حرف می‌زنم. یک دنیا سخن و خاطره دارم از ایشون ولی به نظرم ذکرشون هیچ ارزشی نداره. فقط، به قول مشدیها و جملات قصار داشبوردی، خدمت همگی عرض می کنم که گشتم، نبود، نگرد، نیست یا به قول اقبال لاهوری تراشیدم، پرستیدم، شکستم. لُبّ افکار و جان کلام ایشون رو من ناچیز که بیشتر از 45 سال همه جا در به در و آواره به دنبال نوشته‌ها و خود ایشون بودم در اون کلمۀ "شوونیسم"ی می‌دونم که توی مقدّمۀ همین کتاب بهش اشاره شده و با ساعدی هم از همین حیث هم‌رأی بود و هنوز هم به همین عقیده‌س. من خودم رو خس هم نمیدونم که مدعی تغییری تو دنیا باشم. از بهر تماشای جهان آمده‌ام. نه اهل سیطرۀ قوم و زبانی بر اقوام و زبان‌های دیگه‌م و نه خودمو محصور به دیوارهای قوم و قبیله و ملیّتی می‌دونم. فرمایش نیما تا ابد نصب‌العینم هست که دنیا خونۀ منه. عرض ناچیزی خدمت استاد دارم: منِ هیچ تا زنده‌م اگه در هر گوشۀ دنیا باشم از وحدت انسانها دفاع می‌کنم. آیا استاد گرامی هم الآن با همین وضعیتشون که فکر کنم لباسهای بیرونشون دوختۀ سرکار خانمشون هست، آیا توی کانادا هم با همین شوونیسم موجود در کانادا مخالفت و مبارزه‌ای می‌کنن یا نه.
حالا من موجودی زیرزمینی هستم
هرگز به روی زمین نخواهم آمد
خدا, ادبیات, شعر به روی زمین تعلق دارند
زبان من برای داستان های کودکان و قصه های بزرگان ساخته نشده
من سرطان تاریخ هستم
مرا می کوبند, می زنند, لعنم می کنند, و آخر سر
شرَم را کم می کنند
ریشم را در اعماق دوزخ گرو گذاشته ام
خارهای سمی قلمم, دستی را که به سویم دراز شود خواهد گزید
من برای کتاب های درسی مدارس و دانشگاهها
ساخته نشده ام
اگر آرزوی دیدن مرا دارید
از بالای "اورست"در اعماق یک چاه نفت نگاه کنید
کبریت را پایین بیندازید
تا دنیا را به آتش بکشم
من موجودی زیرزمینی هستم
تنها آتشم بر روی زمین ظاهر خواهد شد
ظل الله: ش‍ع‍ره‍ای‌ زن‍دان‌
عضو نیستید؟ ثبت نام در کتابناک