رسته‌ها
نوروز خونه ی ما
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 42 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 42 رای
.
به طور خلاصه، یه داستان 10 صفحه ای خیلی جمع و جور تو دل برو.
قرار بود تبدیلش کنم به یه کتاب چند صد صفحه ای که متاسفانه به علت کم حوصلگی و افسردگی و قسط ماشین بابامو، مذاکرات 5+1 و خلاصه خودتون که می دونید، آدم نخواد کاری رو به ثمر برسونه همین طوری دلیلِ که از در و دیوار براش میباره (: . بهر حال بِ بار ننشسته چیدمش، ممکنه جاهایش کال و بی مزه باشه و میدونم نگفته به بزرگی خودتون میبخشید.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
10
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
HeadBook
HeadBook
1392/09/04

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی نوروز خونه ی ما

تعداد دیدگاه‌ها:
63
[quote='1_TA']"کسی که تو تعطیلات عید مدرسه میره و کلاسش در حد صد دانه یاقوت ولی سوادش در حد مونواکسید کربنه[/quote]
یه کارتونی بود وقتی دبستان بودم از این چیزای دینی نشون میداد که اگه اشتباه نکنم در واقع مادربزرگ بچه ها بهشون گفت که فوت کردن توی چای حرام و ...!
شایان: خار رفته تو پام...
بابا: چرا زودتر نگفتی بابا جان، برم سوزنو داغ کنم و بیام کمکت؟
شایان: نه دارم بهش محبت میکنم!
بابا خیلی نا امیدانه گفت: محبت؟!
شایان: آره، آخه امروز سر کلاس آقا معلممون میگفت از محبت خارها گل میشود، منم میخوام انقدر بهش
محبت کنم که تبدیل به گُل بشه!
.
.
.
.
وای خیلی خوب بود
سلام آخرنفهمیدم قبول انتقادبودیاتمسخر؟؟؟هرچندکه اشتباه خودت راانداختی گردن مدشده وخیال نوآوری درعرضه ادبیات رادارید.چه خنده دار!!آقا این سبک نوشتاری رالطفاقبول کنیدمملوازمشگلات و درخیال نوآوری این مدلی بودن هم به نظرم توهین است.شادباشی
دوستان نکات خوبی رو ذکر کردند، چه در مورد محتوا، چه جلد!، چه پس زمینه و خلاصه زیر و بم کار رو نقد کردن.
در مورد اینکه به حد کافی خنده دار نبود فقط میتونم بگم سوراخ نمک پاش هرکی یه سایزه (:
داستان رو خودم الان با حوصله مرور کردم، خیلی مشکل داشت. با این ریخت نوشتن باید تو 4 نهایتا 5 صفحه جمع میشد. از جایی که میزبانی خانواده شروع میشه همه چی تند تند از جلو چشم خواننده گذر میکنه، انگار خواستم قسمت های مختلف داستان رو با تُف بهم بچسبونم! خیلی از اشکالاتی که گرفتید رو دربست قبول دارم.
[quote='donya joon']
سر سوتی «ماه عسل» (یعنی حتی ویراستیار هم نمی تونه چنین گافی رو تشخیص بده ).
پ.ن.: به نظرم «یهویی نوشت» هات رو منتشر نکن واسه اثری که می خوای بدی دست خواننده وقت بذار
[/quote]
از غافله عقبی... الان مُده، مثلا: آدم رو مینویسن عادم، وضعی رو مینویسن وعضی! P:
نکات خیلی خوبی بود، قبل از هر کاری خودمو معرفی میکنم محضر کتاب "غلط ننویسیم" آقای نجفی.
حرف بی عیب میزنی، نمیشه اثر رو سرسری نوشت و هرجاشم کم آوردم بندازم گردن خواننده.
[quote='دلکش']اگر قصدتان نوشتن است پس به شعور مخاطب احترام بذارید.ممنون[/quote]
همیشه سعی کنید تهاجمی حرف بزنید (: اگه بنویسید نشون دهنده ای بی سوادیه نویسنده است بیشتر تاثیر داره تا اینکه پای شعور خودتون رو وسط بکشید. نکته خاصی رو ذکر نکردید، فقط بیان نظر شخصیتون بود.
[quote='1_TA']
هفت سین نوشت : چرا سفره هفت سینت سیر نداره؟
[/quote]
حالا کی گفته اونی که اونجا پهن شده 7 سینه؟! :D
سلام.به نظرم این متن نه جالب بود ونه کشش داشت.گاهی ازاین نوشتنها آنقدر ناامیدمی شم نسبت به ادبیات وسواد هموطنان.کمی بیشترتوجه کنید اگرمطلبی رامی نویسیدکه خودتان لذت ببرید پس لطفا بادیگران تقسیم نکنیدکارتان را واگر قصدتان نوشتن است پس به شعور مخاطب احترام بذارید.ممنون

حتما نرم افزار ویراستیار رو دانلود کن. املای کلمات رو چک می کنه و فاصله و نیم فاصله رو تنظیم می کنه و خیلی کارای دیگه که حوصله ندارم بنویسم. بدترین توهین نویسنده به خواننده ی اثرش، داشتن غلط املاییه.(!)
نقل قول غیر مستقیم احتیاجی به ( : ) بعد از «گفت» نداره.
نقل قول مستقیم رو حتما داخل « » قرار بده.
به هیچ وجه «را» رو بعد از فعل نیار.
جایی که باید نقطه بذاری ویرگول نذار:
«...گرفته بود بغلش و یه گوشه نشسته بود، بابا تا نزدیکای عصر دوام آورد و...»
جملات مستقل رو به زور به هم وصل نکن:
«مادر خودش رو با غذا مشغول کرده بود و انگار نه انگار که بینشون مکالمه ای رد و بدل شده.»
به جمله بندی هات بیشتر دقت کن. برای نمونه:
«بابا در حالی که لیوان رو تو نعلبکی میذاشت و تو ذهنش دنبال یه پاسخ مناسب بود که خواهرم شقایق گفت»
از حشو بپرهیز: «خنده های بابا معمولا طول عمر کم و کوتاهی دارن»
نثرت اصلا یکدست نیست. برای نمونه:
«به مادرم یادآور شد مسافرت برای آدم های بیکار است و کسی هم نیست که در نبودش به جاش شیفت وایسته
وقتی راویت اول شخصه چرا تمام داستان رو گفتاری روایت نمی کنی؟
این راوی بسیار رسمی روایت می کنه و هیچ چیزی درباره ی خودش به ما نمی گه و تفسیر خاصی هم از اتفاقات نداره. صرفا گزارشگره. هیچ تغییر خاصی در داستانت ایجاد نمیشه اگه راوی رو سوم شخص کنی. یه کم از فرصت هایی که راوی اول شخص برات ایجاد می کنه استفاده کن.
متاسفانه یه سوژه ی بسیار کلیشه ای انتخاب کردی. البته با همین سوژه هم میشه داستان خوب نوشت ولی به شرط پرداخت قوی.
حین مطالعه ی داستان فقط دو بار خندیدم. یه بار سر خار و محبّت و یه بار هم سر سوتی «ماه عسل» (یعنی حتی ویراستیار هم
نمی تونه چنین گافی رو تشخیص بده:D ).
پ.ن.: به نظرم «یهویی نوشت» هات رو منتشر نکن:-( واسه اثری که می خوای بدی دست خواننده وقت بذار:-)
"نوروز اومدیم خونتون نبودیدن
راستشو بگو
کجا رفته بودین؟"

داستان رو خوندم و تو این هوای پاییزی حال و هوای بهار و مهمون و آجیل و ...و پسته زنده شد..
یاد روزایی که هر افزایش قیمتی رو به تحریم ربط میدادن و ما با «چشمانی از حدقه دراومده نزدیک به مطلق» به قیمت پسته نیگا میکردیم و چقدم جوک و طنز راجع بهش ساخته شده بود... در این حد بروبچه های پزشکی میخواستن از پسته قرص یا آمپول تقویتی استخراج کنن :D
"""
داستان دارای ایرادات نگارشی و غلط املایی هست ولی در کل محتوای بامزه ای داشت و مشارکت اهالی خونواده در زدن مخ پدر ستودنی بود گرچه ناکام موند...
اعتماد به سقف پدرخونواده راجع به جزئی از پیکره بودن ناوگان حمل و نقل مشتی بر دهن یاوه گویانی هست که فک میکنن مسافرکشی بی کلاسه.(!)
از شایان هم باید بعنوان نخبه یاد بشه :
کسی که تو تعطیلات عید مدرسه میره و کلاسش در حد صد دانه یاقوت ولی سوادش در حد مونواکسید کربنه:-(
اکبرآقا هم که فاز سلاخی اش رو خوب تند و سریع با رسم شکل توضیح داد ... و در نهایت یه عده خالی شدن و یه عده پر و کماکان قانون بقای ماده و آجیل پابرجا:D
فقط یه چیزی
هفت سین نوشت : چرا سفره هفت سینت سیر نداره؟
"""
هدبوک عزیز ممنون بابت کتاب و امیدورم بازم طنزنوشته هات رو بخونیم:x
[quote='red flower']معلومه نویسنده مشغله زیادی داشته ک نتونسته این 10 صفحه ی ناقابلو تو هفته های نخست سال جاری بنویسه.حالا اگه چند صد صفحه میشد ک میرفت واسه اونور سال!!![/quote]
کاراگاه هر گردی که گردو نمیشه :) این کتاب رنسانس، یعنی سهیلم از دوره ژوراستیک پارک تا حالا داشته مینوشته مثلا؟! D: یا اینکه الان که رنسانس نیست!
مثل همیشه یهوویی نوشت بوده این داستانم، منتهی میخواستم تا 13 روز کشش بدم که اقبالش اونقدرا بلند نبود.
[quote='tankamanee']
سلام پویا جان ..
خاطرهات خونه نوشتی دیگه اره !!؟؟
مرسی پویا جان..برای لحظاتی هم خنده ای آمد بر روی دلمان و لبمان ..;-)
موفق باشی در همه مراحل زندگی
[/quote]
علیک محسن عزیز (:
:)) فک کن چوب حراج بزنم به اندرونی خونه خودمون!
همیشه خندون باشی زیبارو :D این داستان کل هدفش مشتمال دادنِ ذهنه حالا هر چقدرم کوتاه و کم.
[quote='koohsar62']
تقویم تمام مدارس در باد
و عید یعنی همیشه همین فردا
نه دوش و نه امروز ...
[/quote]
مرسی کوهسار :baaa:
[quote='saeidborji']آرزوم اینه که برم آرامگاه حافظ شیرازی.....
یه شعر از حافظ بخون؟؟[/quote]
این که همش شد نقد مثبت!
کسی نیست نیمه های خالی لیوانمون رو ببینه؟ (:
البته بعضی از دوستان به صورت خصوصی یادآور بعضی گاف های داستان شدن، دوستان اگر نقد ساختاری و محتوای و خلاصه یکمی منفی نگری هم بخرج بدن در موردش من خوشحال میشم (:
[quote='saeidborji']آرزوم اینه که برم آرامگاه حافظ شیرازی.....
یه شعر از حافظ بخون؟؟[/quote]
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرواد از یادت
در شگفتم که در این مدت ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت
برسان بندگی دختر رز گو به درآی
که دم و همت ما کرد ز بند آزادت
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست
جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت
شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
چشم بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآورد
طالع نامور و دولت مادرزادت
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح
ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت
حافظ
آرزوم اینه که برم آرامگاه حافظ شیرازی.....
یه شعر از حافظ بخون؟؟:))
نوروز خونه ی ما
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک