نوروز خونه ی ما
نویسنده:
پویا کیکاووسی
امتیاز دهید
.
به طور خلاصه، یه داستان 10 صفحه ای خیلی جمع و جور تو دل برو.
قرار بود تبدیلش کنم به یه کتاب چند صد صفحه ای که متاسفانه به علت کم حوصلگی و افسردگی و قسط ماشین بابامو، مذاکرات 5+1 و خلاصه خودتون که می دونید، آدم نخواد کاری رو به ثمر برسونه همین طوری دلیلِ که از در و دیوار براش میباره (: . بهر حال بِ بار ننشسته چیدمش، ممکنه جاهایش کال و بی مزه باشه و میدونم نگفته به بزرگی خودتون میبخشید.
بیشتر
به طور خلاصه، یه داستان 10 صفحه ای خیلی جمع و جور تو دل برو.
قرار بود تبدیلش کنم به یه کتاب چند صد صفحه ای که متاسفانه به علت کم حوصلگی و افسردگی و قسط ماشین بابامو، مذاکرات 5+1 و خلاصه خودتون که می دونید، آدم نخواد کاری رو به ثمر برسونه همین طوری دلیلِ که از در و دیوار براش میباره (: . بهر حال بِ بار ننشسته چیدمش، ممکنه جاهایش کال و بی مزه باشه و میدونم نگفته به بزرگی خودتون میبخشید.
آپلود شده توسط:
HeadBook
1392/09/04
دیدگاههای کتاب الکترونیکی نوروز خونه ی ما
اخرین کامنتم در اینخصوص و البته با عرض معذرت از کله کتابی عزیز :
واقعا متاسفم واسه افرادی که هنوز تفاوت بین ساده نگری و ابکی بودن را با مقوله طنز و شادی نمی دونند و یا اینکه فکر میکنند هرکس موضوعی را با شوخ طبعی عنوان داشت فاقد دانش لازم هستش و بالعکس.من فقط توجه شما را جلب می کنم به زندگی نوابغ بزرگی همچون اینشتین و یا فون نویمان.و یا شاهکار هایی که در هالیوود ساخته میشه و بزرگترین مفاهیم انسانی را در فرم هایی ساده و عامه پسند عرضه می کنه .و مسلما عصا قورت دادگی دلیل بر عمق داشتن و مفهوم داشتن فرد نیست.و نکته اخر ....کسی فکر نکنه در اینجا با یه عده آدم ساده لوح و یا فاقد سطح سواد و دانش روبه رو هستش.از خودم که بگذریم (بنا به دلایلی نتونستم بیشتر از کلاس اول دبستان درس بخونم)همه دوستان دانشگاهی و یا دارای مدارک عالیه هستند اما دلیل نمی بینند تو پروفایلشون عنوان کنند.
خیلی جاها خودتون جواب همدیگه رو دادید و نیازی به پر حرفی من نیست.
درسته، خودم حین نوشتنش احساس میکردم هی جهت نمایشنامه به خودش میگیره و باز سعی میکردم نذارم بیشتر بره تو جلدش.
فقط ناراحتم که چرا بیشتر تدارک ندیدم و وقت نذاشتم، برای بار چندم هم ابراز پشیمانی میکنم از ویراست نشدن متن، باور کنید از هفته قبل تا حالا 10-15 سانت قدم کوتاه تر شده.. ذره ذره دارم آب میشم از خجالت P:
[quote='دلکش']سلام خب خیلی جالب است زیرامعلوم می شودسطح فکرجامعه دراین سالهاچقدرآبکی شده..حالابیشترحس می کنم که داشتن رییس جمهوری چون احمدی نژادازکجاآب می خوره....[/quote]
چرا اینطوری آخه؟
این داستان همه ی همش یه ماجرای تقریبا سرگرم کننده اس برا مواقعی که میبینید یه 10 دقیقه زمان اضافه مونده تو روزتون که نمیدونید خرج کجا کنیدش، دیگه از این بیشتر نمیتونم بزنم تو سر مالم. این متن ربطی به سطح فکر نداره، این متن نمیخواد شما رو به جهان موازی ببره یا دریچه ای جدیدی توی زندگیتون باز کنه، هدف از نوشتن کُلِش فقط به ارمغان آوردن یه لبخنده (:
کاملا مشخصه مادموازل گل سرخ ک هیچ نکته ای ولو ب اندازه ی سوراخ جوراب مورچه از چشمان تیزبین شما دور نمیمونه.
این یه اعتراضه....اعتراض ب اینکه چرا در زبان شیرین فارسی خواهر مینویسیم و خاهر میخونیم اما این برای خانواده صادق نیست.
البته یحتمل کله بوک جان میخواستن بگن فرقی نداره خوانواده یا خانواده بنویسیم ...مهم نیته ک توی دله نه روی ورق و اینکه اصل همون کانون خانواده اس ک با یه واو اضافه یا کم هم همچنان گرم میمونه. [/quote]
مری جان تفسیر عالی و زیبایی کردی این ک میتونه اعتراض باشه... 8-)8-)8-)
جدا از غلط املایی و پیام نهفته در جمله مذبور ،من به خاطر "نمکین بودنش" این جمله رو انتخاب کردم چون واقعا به این قسمتش که رسیدم خنده بر لبانم نقش بست!اگه یه کم قبلترشو بخونین متوجه میشین:))
حس میکنم یه پیام نهفته تو این جمله وجود داره ولی دقیقا نمیدونم چ پیامی! [/quote]
:))
کاملا مشخصه مادموازل گل سرخ ک هیچ نکته ای ولو ب اندازه ی سوراخ جوراب مورچه از چشمان تیزبین شما دور نمیمونه.
این یه اعتراضه....اعتراض ب اینکه چرا در زبان شیرین فارسی خواهر مینویسیم و خاهر میخونیم اما این برای خانواده صادق نیست.
البته یحتمل کله بوک جان میخواستن بگن فرقی نداره خوانواده یا خانواده بنویسیم ...مهم نیته ک توی دله نه روی ورق و اینکه اصل همون کانون خانواده اس ک با یه واو اضافه یا کم هم همچنان گرم میمونه.
حس میکنم یه پیام نهفته تو این جمله وجود داره ولی دقیقا نمیدونم چ پیامی! :-( :D
جمله ی آخر داستانم ک خوشگله:D میدونین نقاط قوتش ب کاستیهاش میچربید و من اصلا حس نکردم ب شعورم توهین شده;-)البته این شاید بخاطر اون باشه ک با لحن طنز هدکتابی عزیز آشنا بودم و میدونستم چی درانتظارمه.هرچند طرح جلد گویای اوقات خوشی برای خواننده بود.
به قول مادرم بعضی اوقات زمین و زمان دست بدست هم میدن که یه اتفاقی بیافته، همیشه هم برای اثبات
نظریه اش ماجرای تصادفش با تیر چراغ برق سر کوچه رو مثال میزد.
با خوندن این قسمت یاد این جمله افتادم:
گاهی اونقد رو دور بدبیاری هستی ک اگه بیحرکتم یه جا بشینی ممکنه میز همینجوری بلند شه بیاد با پایه ش محکم بزنه ب انگشت پات و برگرده سرجاش!!!!
و من ب این دور بدبیاری از اعماق دلم ایمان دارم.همون سپلشت آیدو .... خودمونه.
خلاصه اینکه من خوشم اومد...بازم بنویسین.
قلمتون داغ8-)
تیکه کنترل تلویزیون تو دست بابا هم خعلی فان بود. اصلا انگار اونی که کنترل تی وی رو اختراع کرد هدفش این بود که تو دس باباها باشه و هی دکمه هاشو بچلونن :D
دوست عزیز: نوشتن و هر هنر دیگه ایی شاخه ها و درجات مختلفی داره و مسلما هدف نویسنده و هنرمند به اشتراک گذاشتن اون با بقیه هستش و بدون این مشارکت اصلا مفهوم نداره.حالا اگه یه نفر سطح کلاسش اونقدرا بالاس که ان اشتراک را توهین می دونه......خوب مشکل از یه جایی دیگه و البته خود فرده.
اما جدا از این ، اصلا هدف اصلی از ارایه کارهای دوستان عزیز در این سایت استفاده از نظر دیگران هستش و بهبود کارا هستش و فکر نمیکنم کسی ادعای داشته باشه .
نکته آخر : اگر دوستانی فکر می کنند سطحشون اونقدر بالاس که خوندن داستان های نویسندگان عزیز کتابناکی توهین به شعورشون هستش یه را حل ساده وجود داره:
راه حل ساده واسه جلوگیری از تو هین نشدن به شعور:
1-برید یه جای دیگه و کتابهایی از شکسپیر و یا بالارد یا برونته را بخونید.
2-قبل از خوندن کاملا مشخص کنید ایا افرادی که قبلا اون کتاب را خوندند به شعورشون توهین شده یا نشده.اگه نشده بود شعورتان را پلمپ و پروف کنید و خواندن را شروع کنید.
3- هر چند دقیقه یه بار خوندن را قطع کنید و ببینید به شعورتون توهین شد یا نه ،اگه توهین شد برید سراغ یه نویسنده دیگه . اگه توهین نشد مستحب آن است که همان داستان را ادامه دهند و
4-بعد از خواندن کتاب، پلمپ شعورتان را باز کرده و آن را چک کنید .اگر توهین شده ،شده بود ،شعورتان را اب بکشید و نویسنده را لیچار بارانش کنید.
5-می توان ار قرص های (آنتیتوهین)استفاده کرد اما عوارض جانبی داره.
6-اگر کلاس شما آنقدر بالاس که با خوندن هر کتابی ،در اکی ثانیه به شعورتون توهین میشه ، یا با (انتی کلاس )درمانی ، کلاستون را پایین بیارید یا کلا بی خیال خوندن هر کتابی ولو کلثوم ننه بشید.
ممنون.
نه اینکه فکر کنید مادرم بی سواد بود، نه. بارها از زبون خود مادرم شنیده بودم که در بهبه ای (بحبوحه ی) جوانی آنچنان خواستگار از در و دیوار خونه بالا میومده که مجبور میشدن تند و تند مکان زندگیشون رو عوض کنن و این خواستگاریا انقدر وقت و زمان از مادرم گرفته بودن که هرگز وقت نکرده بود از کلاس سوم راهنمایی پاشو اون ور تر بذاره و بین کوچ های اجباری هم مدارک آموزشیش گم میشه و برای همین هرگز فرصت ادامه تحصیل رو پیدا نمیکنه.
خدا مهمون هایی مثل اکبر آقا و خونوادهش رو توی این اوضاع گرونی نصیب هیچ بدبخت بیچاره ای نکنه!
در آخر می تونم بگم جدای از غلط های املایی و ایرادهای نگارشی، داستان زیبا و خواندنیای بود. کله کتابی جان، امیدوارم نقدهای دوستان مانع از نوشتن آثار بعدی شما نشود.
منتظر خوندن اثر بعدی شما هستم!
موفغ و معیّد باشی!