رسته‌ها
نوروز خونه ی ما
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 42 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 42 رای
.
به طور خلاصه، یه داستان 10 صفحه ای خیلی جمع و جور تو دل برو.
قرار بود تبدیلش کنم به یه کتاب چند صد صفحه ای که متاسفانه به علت کم حوصلگی و افسردگی و قسط ماشین بابامو، مذاکرات 5+1 و خلاصه خودتون که می دونید، آدم نخواد کاری رو به ثمر برسونه همین طوری دلیلِ که از در و دیوار براش میباره (: . بهر حال بِ بار ننشسته چیدمش، ممکنه جاهایش کال و بی مزه باشه و میدونم نگفته به بزرگی خودتون میبخشید.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
10
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
HeadBook
HeadBook
1392/09/04

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی نوروز خونه ی ما

تعداد دیدگاه‌ها:
63
[quote='دلکش']سلام خب خیلی جالب است زیرامعلوم می شودسطح فکرجامعه دراین سالهاچقدرآبکی شده..حالابیشترحس می کنم که داشتن رییس جمهوری چون احمدی نژادازکجاآب می خوره....[/quote]
اخرین کامنتم در اینخصوص و البته با عرض معذرت از کله کتابی عزیز :
واقعا متاسفم واسه افرادی که هنوز تفاوت بین ساده نگری و ابکی بودن را با مقوله طنز و شادی نمی دونند و یا اینکه فکر میکنند هرکس موضوعی را با شوخ طبعی عنوان داشت فاقد دانش لازم هستش و بالعکس.من فقط توجه شما را جلب می کنم به زندگی نوابغ بزرگی همچون اینشتین و یا فون نویمان.و یا شاهکار هایی که در هالیوود ساخته میشه و بزرگترین مفاهیم انسانی را در فرم هایی ساده و عامه پسند عرضه می کنه .و مسلما عصا قورت دادگی دلیل بر عمق داشتن و مفهوم داشتن فرد نیست.و نکته اخر ....کسی فکر نکنه در اینجا با یه عده آدم ساده لوح و یا فاقد سطح سواد و دانش روبه رو هستش.از خودم که بگذریم (بنا به دلایلی نتونستم بیشتر از کلاس اول دبستان درس بخونم)همه دوستان دانشگاهی و یا دارای مدارک عالیه هستند اما دلیل نمی بینند تو پروفایلشون عنوان کنند.
همتونو خوندم :x
خیلی جاها خودتون جواب همدیگه رو دادید و نیازی به پر حرفی من نیست.
درسته، خودم حین نوشتنش احساس میکردم هی جهت نمایشنامه به خودش میگیره و باز سعی میکردم نذارم بیشتر بره تو جلدش.
فقط ناراحتم که چرا بیشتر تدارک ندیدم و وقت نذاشتم، برای بار چندم هم ابراز پشیمانی میکنم از ویراست نشدن متن، باور کنید از هفته قبل تا حالا 10-15 سانت قدم کوتاه تر شده.. ذره ذره دارم آب میشم از خجالت P:
[quote='دلکش']سلام خب خیلی جالب است زیرامعلوم می شودسطح فکرجامعه دراین سالهاچقدرآبکی شده..حالابیشترحس می کنم که داشتن رییس جمهوری چون احمدی نژادازکجاآب می خوره....[/quote]
چرا اینطوری آخه؟
این داستان همه ی همش یه ماجرای تقریبا سرگرم کننده اس برا مواقعی که میبینید یه 10 دقیقه زمان اضافه مونده تو روزتون که نمیدونید خرج کجا کنیدش، دیگه از این بیشتر نمیتونم بزنم تو سر مالم. این متن ربطی به سطح فکر نداره، این متن نمیخواد شما رو به جهان موازی ببره یا دریچه ای جدیدی توی زندگیتون باز کنه، هدف از نوشتن کُلِش فقط به ارمغان آوردن یه لبخنده (:
سلام خب خیلی جالب است زیرامعلوم می شودسطح فکرجامعه دراین سالهاچقدرآبکی شده..حالابیشترحس می کنم که داشتن رییس جمهوری چون احمدی نژادازکجاآب می خوره....
[quote='مری بلا']
کاملا مشخصه مادموازل گل سرخ ک هیچ نکته ای ولو ب اندازه ی سوراخ جوراب مورچه از چشمان تیزبین شما دور نمیمونه.
این یه اعتراضه....اعتراض ب اینکه چرا در زبان شیرین فارسی خواهر مینویسیم و خاهر میخونیم اما این برای خانواده صادق نیست.
البته یحتمل کله بوک جان میخواستن بگن فرقی نداره خوانواده یا خانواده بنویسیم ...مهم نیته ک توی دله نه روی ورق و اینکه اصل همون کانون خانواده اس ک با یه واو اضافه یا کم هم همچنان گرم میمونه. [/quote]
مری جان تفسیر عالی و زیبایی کردی این ک میتونه اعتراض باشه... 8-)8-)8-)
جدا از غلط املایی و پیام نهفته در جمله مذبور ،من به خاطر "نمکین بودنش" این جمله رو انتخاب کردم چون واقعا به این قسمتش که رسیدم خنده بر لبانم نقش بست!اگه یه کم قبلترشو بخونین متوجه میشین:))
[quote='red flower']به نظر من تیکه برگزیده این اثر سترگ این جمله س: بابا میگفت "هدف از خلقت خوانواده درستکار اینه که ماها قدر سلامتیمونو بیشتر بدونیم"
حس میکنم یه پیام نهفته تو این جمله وجود داره ولی دقیقا نمیدونم چ پیامی! [/quote]
:))
کاملا مشخصه مادموازل گل سرخ ک هیچ نکته ای ولو ب اندازه ی سوراخ جوراب مورچه از چشمان تیزبین شما دور نمیمونه.
این یه اعتراضه....اعتراض ب اینکه چرا در زبان شیرین فارسی خواهر مینویسیم و خاهر میخونیم اما این برای خانواده صادق نیست.
البته یحتمل کله بوک جان میخواستن بگن فرقی نداره خوانواده یا خانواده بنویسیم ...مهم نیته ک توی دله نه روی ورق و اینکه اصل همون کانون خانواده اس ک با یه واو اضافه یا کم هم همچنان گرم میمونه.
به نظر من تیکه برگزیده این اثر سترگ این جمله س: بابا میگفت "هدف از خلقت خوانواده درستکار اینه که ماها قدر سلامتیمونو بیشتر بدونیم"
حس میکنم یه پیام نهفته تو این جمله وجود داره ولی دقیقا نمیدونم چ پیامی! :-( :D
تکراریه میدونم اما میگم:عاقا طرح جلد معرکه اس....یعنی اگه کل داستانم با همین سبک نقاشی نشون میدادین کلی میرفت رو قیمتش.
جمله ی آخر داستانم ک خوشگله:D میدونین نقاط قوتش ب کاستیهاش میچربید و من اصلا حس نکردم ب شعورم توهین شده;-)البته این شاید بخاطر اون باشه ک با لحن طنز هدکتابی عزیز آشنا بودم و میدونستم چی درانتظارمه.هرچند طرح جلد گویای اوقات خوشی برای خواننده بود.
به قول مادرم بعضی اوقات زمین و زمان دست بدست هم میدن که یه اتفاقی بیافته، همیشه هم برای اثبات
نظریه اش ماجرای تصادفش با تیر چراغ برق سر کوچه رو مثال میزد.

با خوندن این قسمت یاد این جمله افتادم:
گاهی اونقد رو دور بدبیاری هستی ک اگه بیحرکتم یه جا بشینی ممکنه میز همینجوری بلند شه بیاد با پایه ش محکم بزنه ب انگشت پات و برگرده سرجاش!!!!
و من ب این دور بدبیاری از اعماق دلم ایمان دارم.همون سپلشت آیدو .... خودمونه.
خلاصه اینکه من خوشم اومد...بازم بنویسین.
قلمتون داغ8-)
من هم میخوام نظر خودمو درباره کتاب نوروز خانه ما به عنوان یکی از خوانندگان بگم. وقتی که من کتاب رو میخوندم پیش خودم تجسم میکردم اگر یه نمایشنامه تلویزیونی ازش ساخته بشه تا چه حد میتونه موفق باشه؟ ....... یادم اومد اولین باری که قسمتی از سریال قهوه تلخ رو دیدم.... مدتها از بیرون اومدن سریال گذشته بود ... دوستی هم از Youtube تند و تند دانلود میکرد :D از من هم دعوت کرد که بیا ببین. نشستیم. تیکه به تیکه از خنده غش میکرد. من میپرسیدم : چی شد؟ به چیش خندیدی؟ میگفت: آخه باید قسمتای قبلیش رو دیده باشی تا به این تیکه اش بخندی :-( سعی کردم نمایشنامه یکی از قسمت های اون سریال رو با این کتاب مقایسه کنم. به نظر من ظنز نوروز خونه ما -خیلی کمیک تر و سریع الوصول تر بود. البته من ناقد ادبی نیستم ولی واقعیت هم اینست که نظر ناقدان ملاک و معیار عامه پسند بودن و موفق بودن یه اثر نیست. اگر اثری نظر مثبت 80 درصد خواننده ها رو جلب کنه اون کتاب یه اثر عالیه. ولو اونکه 20 درصدی که نظر مساعدی به کتاب نداشتند همه اساتید نقد و بررسی باشند..........
تیکه کنترل تلویزیون تو دست بابا هم خعلی فان بود. اصلا انگار اونی که کنترل تی وی رو اختراع کرد هدفش این بود که تو دس باباها باشه و هی دکمه هاشو بچلونن :D
کتاب را اپ کردم اما هنوز نخوندمش.اما فوضولی می کنم در مورد نظر یکی از عزیزان که در کمال تعجب عنوان داشته: اگرمطلبی رامی نویسیدکه خودتان لذت ببرید پس لطفا بادیگران تقسیم نکنیدکارتان را واگر قصدتان نوشتن است پس به شعور مخاطب احترام بذارید.
دوست عزیز: نوشتن و هر هنر دیگه ایی شاخه ها و درجات مختلفی داره و مسلما هدف نویسنده و هنرمند به اشتراک گذاشتن اون با بقیه هستش و بدون این مشارکت اصلا مفهوم نداره.حالا اگه یه نفر سطح کلاسش اونقدرا بالاس که ان اشتراک را توهین می دونه......خوب مشکل از یه جایی دیگه و البته خود فرده.
اما جدا از این ، اصلا هدف اصلی از ارایه کارهای دوستان عزیز در این سایت استفاده از نظر دیگران هستش و بهبود کارا هستش و فکر نمیکنم کسی ادعای داشته باشه .
نکته آخر : اگر دوستانی فکر می کنند سطحشون اونقدر بالاس که خوندن داستان های نویسندگان عزیز کتابناکی توهین به شعورشون هستش یه را حل ساده وجود داره:
راه حل ساده واسه جلوگیری از تو هین نشدن به شعور:
1-برید یه جای دیگه و کتابهایی از شکسپیر و یا بالارد یا برونته را بخونید.
2-قبل از خوندن کاملا مشخص کنید ایا افرادی که قبلا اون کتاب را خوندند به شعورشون توهین شده یا نشده.اگه نشده بود شعورتان را پلمپ و پروف کنید و خواندن را شروع کنید.
3- هر چند دقیقه یه بار خوندن را قطع کنید و ببینید به شعورتون توهین شد یا نه ،اگه توهین شد برید سراغ یه نویسنده دیگه . اگه توهین نشد مستحب آن است که همان داستان را ادامه دهند و
4-بعد از خواندن کتاب، پلمپ شعورتان را باز کرده و آن را چک کنید .اگر توهین شده ،شده بود ،شعورتان را اب بکشید و نویسنده را لیچار بارانش کنید.
5-می توان ار قرص های (آنتیتوهین)استفاده کرد اما عوارض جانبی داره.
6-اگر کلاس شما آنقدر بالاس که با خوندن هر کتابی ،در اکی ثانیه به شعورتون توهین میشه ، یا با (انتی کلاس )درمانی ، کلاستون را پایین بیارید یا کلا بی خیال خوندن هر کتابی ولو کلثوم ننه بشید.
ممنون.
این قسمت از داستان، زیبا توصیف شده:
نه اینکه فکر کنید مادرم بی سواد بود، نه. بارها از زبون خود مادرم شنیده بودم که در بهبه ای (بحبوحه ی) جوانی آنچنان خواستگار از در و دیوار خونه بالا میومده که مجبور میشدن تند و تند مکان زندگیشون رو عوض کنن و این خواستگاریا انقدر وقت و زمان از مادرم گرفته بودن که هرگز وقت نکرده بود از کلاس سوم راهنمایی پاشو اون ور تر بذاره و بین کوچ های اجباری هم مدارک آموزشیش گم میشه و برای همین هرگز فرصت ادامه تحصیل رو پیدا نمیکنه.
خدا مهمون هایی مثل اکبر آقا و خونواده‌ش رو توی این اوضاع گرونی نصیب هیچ بدبخت بیچاره ای نکنه!
در آخر می تونم بگم جدای از غلط های املایی و ایرادهای نگارشی، داستان زیبا و خواندنی‌ای بود. کله کتابی جان، امیدوارم نقدهای دوستان مانع از نوشتن آثار بعدی شما نشود.
منتظر خوندن اثر بعدی شما هستم!
موفغ و معیّد باشی!
نوروز خونه ی ما
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک