رسته‌ها
تمام ناتمام من...
امتیاز دهید
5 / 4.1
با 34 رای
امتیاز دهید
5 / 4.1
با 34 رای
داستان پیش رو حاصل تجربه ای است مشترک در حیطه " داستان نویسی کارگاهی " .
نتیجه همپوشانی فکری دو نویسنده که شوق همنویسی و همکاری، تفکرات ناهمگونشان را حول یک موضوع واحد با هم همراه کرده است.
امید است خواننده نیز - چه خواننده مدرن ، چه خواننده سنتی و رمانتیست - در لحظات این اثر شریک شود و همراه داستان باشد.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
20
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
sahareft
sahareft
1392/05/15

کتاب‌های مرتبط

آلاله
آلاله
5 امتیاز
از 2 رای
زن بیگناه
زن بیگناه
4.5 امتیاز
از 1474 رای
Jezebel's Daughter
Jezebel's Daughter
4 امتیاز
از 1 رای
Hide and Seek
Hide and Seek
4 امتیاز
از 1 رای
دمیان
دمیان
4.6 امتیاز
از 177 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی تمام ناتمام من...

تعداد دیدگاه‌ها:
187
...چه چرخ خوشگلی زد.... دوست دارم مثل او بپرم.
تازه مال من خوشگل تر می شود. مردها هرچه قدر هم خودشان را بکُشند باز هم خوشگل نیستند.
چون خوشگلی مال ما است. چون رنگ مال ما است.
مگر نه استاد؟...
(از متن کتاب)
ﻋﻴﺴﯽ هﻢ اﮔﺮ ﺣﺎل ﻣﺮا داﺷﺖ ﺗﺎﺟﺶ ﺑﺮاﻳﺶ ﺁزار
دهﻨﺪﻩ ﻧﺒﻮد.
اﻟﺒﺘه اشتباه یک جامعه میتواند کثافت همان محیط هم باشد.
"ﻋﺒﻮر ﺑﺎﻳﺪ ﮐﺮد و هﻢ ﻧﻮرد اﻓﻘﻬﺎﯼ دور ﺑﺎﻳﺪ ﺷﺪ..."
بﺒﻴﻦ اﻳﻦ ﻗﺮﻣﺰﯼ را ﮐﻪ ﻻﯼ ﺷﻴﺎر ﻣﻮزاﻳﻴﮑﻬﺎ ﻣﯽ دود
آه...دﺳﺘﻬﺎﯼ ﺗﮑﺒﺮ ﺗﻮ ﻣﻦ را ﺧﻔﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
وﻟﯽ ﻣﻤﮑﻦ اﺳﺖ ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺪ ﺗﻮاﻟﺖ ﺑﺮاﻳﻢ روز ﻣﺘﻔﺎوﺗﯽ را ﻧﻮﻳﺪ دهﺪ
ازمتن کتاب
_ خوب ! چه میکنی ؟ میپری یا نه؟
-- بدم نمی آید... سرگیجه ام میخواهد که دستهایم را رها کنم...
...تنم را تاب می دهم...و جدا میشوم ...
...توی هیچ قابی دیگر نمی توانی تنم را بچپانی...
...چون من آن بیرون یک دوست پیدا کردم ...دختریست با موهای قرمز ... و ..
...نگاهش چه برق ِ .. عجیب ی ی ....
(نقل به مضمون از متن کتاب)
خیلی خوشحالم که "تمام ناتمام من..." 382 بار دانلود شده :)
سپاسگزارم از همه دوستانی که برای این نوشته وقت گذاشتند...
منتظر نقدها و نظرات سازندتون هستیم...
نقل قول از sagaro؛
خوش ندارم از چنین متنی قطعه ای را چون قصاب گرسنه سر ظهر کشتارگاه جدا کنم و یا به مانند عتیقه چی ها ذره بین بدبینی بردارم از پی رگه ها و زدگی ها و نیز ادای روشنفکران دم غروب کافه ها را درآوردن . آنچه در دلم خلیده را دلی میگویم :
به گمان من اشاره اصلی داستان به تنهایی است . تنهایی ای که موثر از سرعت سرسام آور تغییرات است و در لحظه ای فرد پی می برد به جدا افتادگی خویش . سوا ، جدا و غریب ، از همه چیز و میان همه کس . پنجره استعاره ی خوبی است برای این دیدن از منظری جدا و استاد اشاره ای شاید به گذشته ای که در آن نمو کرده ایم و رد خود را در ما با آفرینش خویشی بیگانه در نهادمان باقی گذاشته . ردی پاک نشدنی . عجیب ، این نوشته حال و هوای بیگانه ی کامو و چرخدنده ی سارتر را در من زنده کرد . اینکه چرا تلخ مینویسیم و سرد و خاکستری سوالیست که پاسخش را خواننده باید در بطن همان تنهایی پیدا و پنهان لابلای داستان بجوید . مرگ اعتماد ها ، عشق ها و طلوع هر روزه ی حسرت ها و غربت و غربت و غربت . به راستی اشاره ی خوبیست به فتوریسم و آینده ای که محو است و تار و مه آلود در جهانی که لغزیدن به دمی بسته است و به تصمیمی که شاید گیرنده اش ما نباشیم . اینجا جاییست که انتخاب مرگ نوعی دهان کجی به همه آنان میشود که در پایین پنجره به روزمره گی ، بی عشقی و حیات نباتی خو کرده اند . به راستی چرا عشق را این قدر سخت کرده ایم و زندگی را دست نایافتنی؟ عبور سرد چرخهای آهنین تکنولوژی را در نثر قاطع وکوبنده داستان میتوان دید بی هیچ اشارتی به زمان . من نیز تلخ مینویسم و بارها از خودم پرسیده ام چرا ؟؟؟ بیرون را که مینگرم آن گونه می بینم که مرارت ها ، بی عدالتی ها و حماقت های بشری صف کشیده اند به چپاول "من " و درون را که مینگرم چراغ امید سرابیست بس دور و گردابی چنین حائل ....
از جهت خلق یک اثر مشترک که حتمن و لزومن باید از یکدستی خاصی برخوردار باشد که جابجایی قلم ها و کنش واژه ها توی ذوق خواننده نزند کاریست بیش از 50 درصد موفق . اینرا به حسب توقعم از دو عزیز میگویم نه مقایسه با یک الگوی ذهنی . مشخص است که زمان زیادی با دقت و وسواس به گزینش و چینش کلمات و افعال صرف شده ولی می شد اوج هنر را در توصیف آن دوثانیه بکار برد . توصیف دوثانیه ای که با دیدن دریچه ای از امید در چشم دخترکی یا مردی آوار دیرگاه ندامت در جان می خلد . میشد روی بعد روانکاوانه ی داستان کلید کرد و همانطور که با توصیف عالی محیط و فضا و اشیا و حالات روحی پیش از اقدام ،خواننده را با خود همراه کرده اید به نیاز غریضی وی برای دانستن آن حس غریب پاسخ گویید . میان عکس روی قاب لجن کده ی زمین شدن و حضور در بلندای قربانگاه پنجره (که پیرامیدهای آزتک و قربانی هایش را تداعی میکند) جای توصیف آن دوثانیه خالیست . و دیگر اینکه کاملن می فهمم ذوقی را که در تک تک لحظات برای عرضه ی اثر هنری وجود دارد ولی گاهی این اسب چموش را لگامی باید . شبح نامریی تنگی زمان را به کناری بیندازید عزیزان و با هنری که در شما سراغ هست سوژه هایتان را در کارگاه به تیغ کوته نویسی نسپارید . من تشنه ی یک رمان پیچیده هستم از شمایان و لابد من ها نیز .
نکته ظریف همین است که خودکشی اثر است در داستان نه موثر ...

جناب قلندر گرامی
حیفم آمد نقد زیبای شما بر "تمام ناتمام من..." از نظر دوستان دور بماند
با اجازه دوباره آوردمش دم دید :)
یک عکس قاب در قاب شاید برایم کافی باشد که بمانم.
از قاب چشمانم به پنجره.
از پنجره به شهر .
از شهر به قاب پنجره ات
و از پنجره ات به قاب دو نی نی چشمت
که هر روز مرا میپاید و دستی تکان نمیدهد.
(از متن کتاب)
دوباره از قابها بیرون می پرم.
قاب بوم تو. قاب آینه توالت تو. قاب پنجره اتاق تو. قاب کائوچویی عینکت.
قاب عکس آنروز توی آفتاب. قاب بین دو شست و سبابه دستهای تو .
و تو توی هیچ قابی دیگر نمی توانی تنم را بچپانی.
(از متن کتاب)
...بلافاصله نسیم به عریانی تنم میخورد
نگاهم بلافاصله به چند ساختمان آنطرف تر می افتد..... .
دخترکی ترکه ای با پرچمی ازتاپ سپیــــد ، خیره بــَـــــــــر ......
.
.
.
...خیره مانده ام بر طرح عضلاتت که به سادگی پخش شدند و تمام.
حالا دلم می خواهد تا ابد با تو پائین بیفتم...
(ازمتن کتاب)
روی هوا هستم...
در چند ساختمان آنطف تر دختریست با موهای قرمز ...
و .. نگاهش چه برق ِ .. عجیب ی ی ....
.
.
.
... من آن بیرون یک دوست پیدا کردم که از برق نگاهم می خوانَد خودش را.
(از متن کتاب)
تمام ناتمام من...
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک