تمام ناتمام من...
امتیاز دهید
داستان پیش رو حاصل تجربه ای است مشترک در حیطه " داستان نویسی کارگاهی " .
نتیجه همپوشانی فکری دو نویسنده که شوق همنویسی و همکاری، تفکرات ناهمگونشان را حول یک موضوع واحد با هم همراه کرده است.
امید است خواننده نیز - چه خواننده مدرن ، چه خواننده سنتی و رمانتیست - در لحظات این اثر شریک شود و همراه داستان باشد.
بیشتر
نتیجه همپوشانی فکری دو نویسنده که شوق همنویسی و همکاری، تفکرات ناهمگونشان را حول یک موضوع واحد با هم همراه کرده است.
امید است خواننده نیز - چه خواننده مدرن ، چه خواننده سنتی و رمانتیست - در لحظات این اثر شریک شود و همراه داستان باشد.
آپلود شده توسط:
sahareft
1392/05/15
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تمام ناتمام من...
تمام نه تمام نه که نا تمامی از تو آویخته ام ...
.........
در ما هزار فرصت لبخند مرده است
یک لحظه هم هوای تبسم نمیکنیم
.........[/quote]
خانم خدابخش گرانقدر
لطفتان پاینده.....
حتی فضای کوچک این قاب کهنه را
سرشار عطر یاس تجسم نمیکنیم
...[/quote]
سپاس
بسیار زیباست :)
خود را میان خاطره ها گم نمیکنیم
فریاد گر گرفته ی گل را شنیده ییم
با ابر نوبهار تفاهم نمیکنیم
در ما هزار فرصت لبخند مرده است
یک لحظه هم هوای تبسم نمیکنیم
حتی فضای کوچک این قاب کهنه را
سرشار عطر یاس تجسم نمیکنیم
پاشیده اند دانه ی حسرت در این چمن
کاری برای رویش گندم نمیکنیم
چشم انتظار یوسف کنعان نشسته ایم
فکری به حال گریه ی مردم نمیکنیم
گفتم :" همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم."
سلام ای غرابت تنهایی
اتاق را به تو تسلیم میکنم...
فروغ
_ ...........................................با هم به گند بکشیم...
_ می خواهم هر دوثانیه یک بار
-- ...................................در برزخ تن تو
_.....................................................با تومکررشوم
و هم نورد افق های دور باید شد
و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد
عبور باید کرد
و گاه از سر یک شاخه توت باید خورد
من از کنار تغزل عبور می کردم
و موسم برکت بود
و زیرپای من ارقام شن لگد می شد
زنی شنید
کنار پنجره آمد نگاه کرد به فصل
در ابتدای خودش بود
ودست بدوی
او شبنم دقایق را
به نرمی از تن احساس مرگ برمیچید...
سهراب سپهری
...کلی شکل های تازه از خودم می سازم...
...طلائی ترین نسبتم را با خطهای موازی پیاده رو می بندم...
...اگر به این یکی فیگورم ایراد بگیری دیگر خیلی بی انصاف هستی...
همین طوری خشک نشو...بکِشم...
ولی هر چند بار هم که بکِشی باز نسخه تو بدلی است.
نسخه اصلی آن پائین افتاده.
کار خودم است استاد. نظرتان چیست؟...
(نقل به مضمون از متن کتاب)
...سیگار نیمه کشیده دیشبم را پیدا میکنم...
...مچاله روی تخت پُکی به سیگار میزنم ...
...سیگار در دست چپم است ...
...می ایستم. پکی به سیگارم میزنم و حرکت میکنم...
...جَستی میزنم و روی قاب پنجره مینشینم...
...سیگارم پکی دیگر میخواهد.میزنم ...
...میگذارمش روی لبه قاب پنجره. ..
...سیگارم روشن خواهد ماند...
...میدانم بعد از سقوط ، من چقدر برای سیگارم کوچک بنظر میرسم!! ...
(نقل به مضمون از متن کتاب)
پکی به سیگارم میزنم و حرکت میکنم.
آهسته می ایستم...
خودم را از " اُکابه " روزمرگی بالا میکشم.
و روی قاب می ایستم...رو به شهر می ایستم...
نگاهی به پایین ، به این دو ثانیه تا زمین مانده می اندازم.
دست به سینه روی قاب ایستاده ام .
دست به سینه در برابر آنچه نمیدانم
از پنجره جدا میشوم...
(نقل به مضمون از متن کتاب)