رسته‌ها
فلانی ها
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 57 رای
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 57 رای
مجموعه داستانی از نویسندگان کتابناکی

روزی که جرقه انتشار این مجموعه زده شد اولین و بزرگترین هدف ، همراهی و همدلی جمعی بود که از پرتو آن داستانهایی در ژانرهای مختلف منتشر شود تا داستان نویسی معاصر را معرفی کند. از این رو با آزادی کامل در ارائه اثر و بدون سانسور کلامی و با محدودیت تعداد کلمات، فراخوانی برای انتشار مجموعه داستانهای کوتاه به داستان نویسهای سایت کتابناک داده شد که با بازخورد بسیار مثبت نویسندگان سایت مواجه شدیم که از یاریشـــان کتابی که پیش روی داریـد شکل گرفت به نام : " فلانیها ". این مجموعه تلاشی است از داستان نویسهای گم نامی که میکوشند از" فلانی " بودن به نام شناخته شوند. هرچند در بین آنان کسانی هستند که فروتنانه بار ادبی مجموعه را به دوش میکشند و افتخاری بر تارک این کتابند. توضیح اینکه پس از دریافت هر داستان و پس از بازخوانی و اصلاح اشتباهات تایپی و یا بعضا به صورت مختصر تغییر ) و نه ویراستاری به صورت نادر(، هیچ دستی به ایرادات داستان نویسی و ویراستاری آثار زده نشد! و علتش خام نگهداشتن داستانها برای عرضه – چه درست و چه غلط – بود. این بدان دلیل بود که اولا مجوز از نویسندگان محترم برای ویراستاری نداشتیم. ثانیا انتقال موارد به مولف و ارتباط با ایشان مستلزم وقت و انرژی بسیار زیادی میگردید که این امکان نیز در انتشار اولین کتاب وجود نداشت. لذا کتاب به همین صورت که میبینید در اختیار خواننده گرامی قرار گرفت.
محسن قهاری
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
125
فرمت:
MP3, PDF
آپلود شده توسط:
Mahsaa
Mahsaa
1392/04/23

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی فلانی ها

تعداد دیدگاه‌ها:
209
[quote='sahareft']نقل قول از tankamanee:
سلام بانو سحرمحترم
مرسی که نظرتون گفتین،استفاده کردیم
سوال:"مواردی عمل های این آدم برای من توجیه ندارد."
به این موارد میتونید اشاره کنید ؟
در کلیت این کاراکتر عمق و درد لازم برای دست زدن به چنین ماجراجویی ها و تصمیم گیریهایی دیده نمی شه. نمی تونم فقط به این اکتفا کنم که برای برطرف کردن عقده یک نفر درمورد لیاقت داشتن و نداشتن آدمها برای زنده موندن تصمیم بگیره و یا حتی برای پول یا حتی انتقام. اینها دلایل خوبی هستند ولی به نظرم در داستان شما خوب پرداخت نشدن. به نظر من در این شیوه نوشتار شما هم به دنبال بیان این دلایل نبودید به همین خاطر فکر می کنم با توجه به فضای داستان شما می تونستید به دلایل این آدم هم به صورتی سوررئال و حتی فانتزی بپردازید و داستانتون رو از شعارهایی مثل بی حیایی و تقدس زدایی هم دور نگه دارید. به نظرم وجه روانی این آدم خیلی رو و به نوعی بدون ظرافت پرداخت شده.
امیدوارم پاسخ سؤالتون رو داده باشم. [/quote]
خب این برداشت شماست ولی مرسی که پاسخ دادین:-)
در داستانهای بعدی"حالا اگر عمری بود"بیشتر ملاحظه میکنم:x
[quote='tankamanee']
سلام بانو سحرمحترم
مرسی که نظرتون گفتین،استفاده کردیم
سوال:"مواردی عمل های این آدم برای من توجیه ندارد."
به این موارد میتونید اشاره کنید ؟[/quote]
در کلیت این کاراکتر عمق و درد لازم برای دست زدن به چنین ماجراجویی ها و تصمیم گیریهایی دیده نمی شه. نمی تونم فقط به این اکتفا کنم که برای برطرف کردن عقده یک نفر درمورد لیاقت داشتن و نداشتن آدمها برای زنده موندن تصمیم بگیره و یا حتی برای پول یا حتی انتقام. اینها دلایل خوبی هستند ولی به نظرم در داستان شما خوب پرداخت نشدن. به نظر من در این شیوه نوشتار شما هم به دنبال بیان این دلایل نبودید به همین خاطر فکر می کنم با توجه به فضای داستان شما می تونستید به دلایل این آدم هم به صورتی سوررئال و حتی فانتزی بپردازید و داستانتون رو از شعارهایی مثل بی حیایی و تقدس زدایی هم دور نگه دارید. به نظرم وجه روانی این آدم خیلی رو و به نوعی بدون ظرافت پرداخت شده.
امیدوارم پاسخ سؤالتون رو داده باشم. :)
[quote='sahareft']درباره "روز تلافی"
برای ورود به دنیای هر متنی باید قراردادهای آن دنیا را پذیرفت تا ارتباط دچار اختلال نشود.
در ابتدا می خوانیم؛ "نخستین داستانم رو، به پاس شبی که تنها نوشتم وتنها موندم؛تقدیم میکنم به دل خودم."
و در ادامه با کابوس مواجه می شویم. در برخورد نخست ناخوداگاه این کلمات ما را متوجه می کند که با دنیای شب، کابوس و تنهایی و درونگرایی مواجه خواهیم شد.
و همین آشفتگی کابوسوار تا پایان داستان هم با ما میاید. اگر این قرار را بپذیریم گارد اول برای مواجهه با "روز تلافی" برداشته شده و ارتباط شروع می شود.
اما به نظر من باید در ورای این بی نظمی نظمی انسجام دهنده وجود داشته باشد. ارتباطات از خلال آشفتگی ها تا حدودی مشخص است اما می توانست بندهای نامرئی که اشخاص و اتفاقات داستان را به هم وصل میکند در شبکه منسجم تری تنیده شود.
به علاوه اینطور به نظر می رسد که نویسنده در پرداخت کاراکتر اصلی سهل انگاری کرده و در مواردی عمل های این آدم برای من توجیه ندارد.
در مجموع فکر می کنم اگر نویسنده بتواند چارچوب منسجمی برای کار خود خلق کند و بعد این بی نظمی را بر آن سوار کند میتواند متن های بهتری بنویسد.
[/quote]
سلام بانو سحرمحترم
مرسی که نظرتون گفتین،استفاده کردیم:-)
سوال:"مواردی عمل های این آدم برای من توجیه ندارد."
به این موارد میتونید اشاره کنید ؟
دوباره درباره "روز تلافی"
مطلبی که فراموش کردم راجع به این داستان؛
مشخص نیست این متن کاملا محاوره ای نوشته شده یا کاملا کتابی!
و این مطلب باعث سکته بسیار در خوانش متن می شود. به شخصه به سختی می توانستم جمله ای را تا انتها بدون مکث و بازگشت بخوانم.
درباره "روز تلافی"
برای ورود به دنیای هر متنی باید قراردادهای آن دنیا را پذیرفت تا ارتباط دچار اختلال نشود.
در ابتدا می خوانیم؛ "نخستین داستانم رو، به پاس شبی که تنها نوشتم وتنها موندم؛تقدیم میکنم به دل خودم."
و در ادامه با کابوس مواجه می شویم. در برخورد نخست ناخوداگاه این کلمات ما را متوجه می کند که با دنیای شب، کابوس و تنهایی و درونگرایی مواجه خواهیم شد.
و همین آشفتگی کابوسوار تا پایان داستان هم با ما میاید. اگر این قرار را بپذیریم گارد اول برای مواجهه با "روز تلافی" برداشته شده و ارتباط شروع می شود.
اما به نظر من باید در ورای این بی نظمی نظمی انسجام دهنده وجود داشته باشد. ارتباطات از خلال آشفتگی ها تا حدودی مشخص است اما می توانست بندهای نامرئی که اشخاص و اتفاقات داستان را به هم وصل میکند در شبکه منسجم تری تنیده شود.
به علاوه اینطور به نظر می رسد که نویسنده در پرداخت کاراکتر اصلی سهل انگاری کرده و در مواردی عمل های این آدم برای من توجیه ندارد.
در مجموع فکر می کنم اگر نویسنده بتواند چارچوب منسجمی برای کار خود خلق کند و بعد این بی نظمی را بر آن سوار کند میتواند متن های بهتری بنویسد.
درباره "پارادوکس فیثاغورث"
سهیل شانه ساز با ادبیات خاص خودش دارد امضا پیدا می کند! تبریک
داستان واقعیت زندگی را با استفاده از فیزیک و شیمی و قوانین طبیعی عریان می کند. بازی با اعداد و فکتهای علمی و انتخاب بجای شغل حسابداری برای کاراکتر قابل تامل است.
گیر افتادن در حرف L که برای من یادآور کلمات Life , Live است و ربط آن با عقربه های ایستاده روی ساعت سه و دیگر روابط عددی از این دست تحسین برانگیز است.
جایی که مسلسل وار اطلاعات بر سر خواننده هوار می شوند خوب از آب درآمده و وابستگی بیش از حد زندگی به قوانین طبیعی و تاثیر پروانه ای را پررنگ و شارپ عیان می کند و خود تبدیل به مالیخولیایی می شود که مختص انسان علم زده مدرن است. تقسیم داستان به شش بخش و نه هفت بخش، نشان از زیرکی نویسنده دارد چرا که کاراکتر به کمال نهایی نمی رسد بلکه همچنان منتظر اتفاقاتی از این دست در زندگی می ماند اما این بار کمی هشیارتر.
هرچند بعضی توصیفات به مذاق سلیقه من خوش نمی آید اما به عنوان یک نوشته این داستان منسجم و محکم است و نسبت به نوشته های پیشین سهیل شانه ساز پخته تر شده و زبان غلوآمیز آن کمتر توی ذوق می زند.
به امید بازهم بهتر و بهتر شدن
در مورد داستان عبدک لنگ نوشته فرید کریمی عزیز:
گفتنی ها را همه گفتند .اما با توجه به توضیحی که نویسنده داد ه مشخص میشه فضا سازی غلیظی که از دود تریاک ایجاد شده بر هدف اصلی داستان چربیده و مسلما نویسنده هم همه جا نیست تا در این مورد به خواننده اش توضیح بده و گمان کنم بهتره در این خصوص اصلاحی انجام بشه.نثر زیبای داستان و فضا سازی فوق العاده جای تحسین داره و شخصیت عمل گرای عبدک منو یاد زوربای یونانی انداخت.البته عبدک و زوربا از دو قطب مخالف هستند.یکی پر حرف و سر خوش و دیگری ساکت و خاموش اما هردو اثر گذار و عملگرا.
در خواست:از همه دوستان عزیز از جمله خود نویسنده ها خواهش می کنم حضور فعال تری داشته و نظراتشون را (چه تخصصی چه عامیانه چه فریبکارانه و چه خصمانه و چه دوستانه و...خلاصه همه جورش)مطرح کنند که واسه ما ارزشمنده.
[quote='mohsen ghahari']نقدی بر داستان " عبدک لَنگ " نوشته : فرید کریمی . نویسنده با مهارت وقایعی چند ساعته را در یک ساختمان با چند معتاد توضیح میدهد. تمام خاطرات این معتادان خاطره یکی از آنها در زندان است.دقت شود که فقط یکی! یعنی دو نفر دیگر شنونده اند. زندگی در گوشه ای از دنیا که در بی خبری و با اعتیاد پایان می پذیرد.
[/quote]
بچه ها شرمنده. بحث نقد و بررسی داغ بود حیفم اومد وارد بحث شم. فقط خواستم چند نکته بسیار ضروری که بعضاً ممکنه از دید خواننده دور بمونه رو بگم:
اول اینکه داستان«عبدک لنگ» به هیچ وجه در ارتباط با اعتیاد و معتاد و... نیست! این سوء فهم معمولاً به دلیل اطلاعات اندک دوستان از شرایط اجتماعی و فرهنگی بلوچستانه.
دوم اینکه حضور مداوم و همیشگی دود تریاک در داستان به نوعی برام حکم تلطیف فضای خفقان و التهابِ شبه طالبانی داستان رو داشته.شاید نود درصد خواست شخصی من از نوشتن این داستان نشون دادن مذهب(و شخصیت های مذهبی-تبلیغ جماعتی ها- البته) و کارکردش در فضای بلوچستانه!
"آقا "
روایت خوب شروع میشود ، با تصویری از یک آمبولانس نعش کش که نوشته ی تبلیغی پشت آن مسخره گی دودستی چسبیدن به زندگی لزج را یادآوری میکند . ساده و صمیمی پیش میرود و با چمله " او قبل از همه خودش را هدف قرار داده بود " و یک تصویر از گریه فرشته به پایان میرسد در حالیکه همین تصویر نفرت نهفته ی فسقل را از جنس زن تعدیل میکند . در واقع فسقل در گام آخر قصه ، باورهایش ترک بر میدارد چرا که با یک تجربه ی ماورایی در پوشش یک حمله ی عصبی و غش اینک میتواند فرق میان جهان زندگی و جهان مرگ را درک کند هرچند که قادر به بیان چگونگی آن نباشد . به گمانم استحاله شوک وار فسقل به "شکارچی" به رئالیسم ملموس داستان لطمه زده . در ضمیر من که بسرعت با داستان ارتباط برقرار کردم مثل یک سرعت گیر عمل کرد !!!
استفاده از جملات کوتاه و پیاپی به ضرباهنگ قصه میخورد ، مرا یاد همینگوی و نیز نثر شلخته جلال در مدیر مدرسه و خسی در میقات می اندازد هر چند که اگر کمتر با جملات توصیفی مثل " چه لبخند معصوم و ملیحی " همراه شود پختگی بیشتری پیدا میکند .
قصه ی فسقل قصه ی روحی است که از کودکی با دغل و تقلب آشنا میشود و آنرا به عینه پیرامون خویش میبیند و این میان " آقا " که تفاوت دارد با " همه " اسوه و بت فسقل میشود و فسقل در ضمیر ناخودآگاهش دیگران را مقصر میداند . بهتر بود کمی به مصایب آقا بیشتر پرداخته میشد . در انتها فسقل " آقا " میشود و ای کاش این اوج را نویسنده بیشتر پرداخت میکرد .
آقا قصه ی کوتاه عبور چرخ های تجدد مدنی بر جاده ی توده ها از تن سنت و سادگی خانوادگی است ، میشد از این ایده چیزی مشابه همسایه های احمد محمود و سال های ابری درویشیان یا حداقل شلوارهای وصله دار رسول پرویزی در آورد . مشخص است که نویسنده تحت تاثیر نثر داستانی و روایی دهه پنجاه قرار دارد و از این نظر من با وی احساس قرابت میکنم :-)
ولی دو نکته ذهن مرا آزار میدهد سیاوش جان که در داستان قبلی شما هم آنرا لمس کردم :
اولی عدم خودباوری شما است . به قلمتان ایمان داشته باشید تا در مرور و ممارست نوشتن ها به سبک خاص خود برسید . زیاد ذهنتان را درگیر آثار دیگران نکنید و مقایسه با آن ها . خودت باش رفیق .
دوم بی حوصلگی قلم شما است ، انگار که از ابتدا چشم به پایان دارید . نوشتن برای نوشتن هدف والایی نیست . یقینن با تعهد و مسئولیت بیگانه نیستید که این گونه از زندگی مردم عادی نوشته اید . پس هم الان دست بکار داستان بعدی شوید ، چیزی که حسرت خیلی هاست و در شما فی نفسه موجود است خلق و انتخاب سوژه است . تک نویس کنید و با اتصال آنها به هم در فکر خلق یک رمان باشید . در کوچه باغی های نصف جهان هنوز هم قصه ها موج میزند .
شما مهارت و حافظه اتوبیوگرافی نوشتن را دارید ، با خودتان تنها بنشینید و ببینید اگر ارزشش را دارد شهامتش را نیز رو کنید دوست من ;-)
[edit=sagaro]1392/04/27[/edit]
نقدی بر داستان " آقا " نوشته سیاوش حبیبی
داستان " آقا " با ساختاری ساده روایت زندگیست.زندگی که همه ما آن را تجربه کردیم یا خواهیم کرد. " آقا " در روایت بسیار ساده و روان است و بدون تزیینات داستانش را پیش میبرد. شخصیتها بدون پرحرفی قابل لمس اند و این بدلیل نامگذاری دقیق آنهاست. مانند: فسقل ، پلنگ خانم ، ننه قمر... حضور با مردم و خانواده هایی آشنا در زندگی روزمره از خصوصیات خوب این داستان است.خواننده بوضوح خود را در بین شخصیتها حس میکند و میبیند. انگار داستان، خود ِ زندگی و جریان مرگ است.
اما " آقا " میتوانست بهتر از این باشد. روایت گاهی مختل میشود .مخصوصا در ابتدای داستان.شاید نشانه گذاری بتواند به این داستان کمک کند. در انتها نیز داستان میتوانست با یک تلنگر یا شبهه تمام شود تا در خواننده تاثیر عمیق بگذارد. که البته این نشد.و این باز خود زندگیست...زندگی مردم عادی همیشه معمولیست . زندگی مردم معمولی با زایش و با شکل خطی و بدون اتفاق والبته با مرگی ساده پایان میپذیرد.... در داستان " آقا " زندگی معمولی در جریان است...
مشکل مهم دیگر در مورد این اثر، دگردیسی یکی از شخصیتهای داستان به نام ... که بعدا با نام شکارچی خوانده میشود. این تغییر نام باید با شرایطی خاص و با تشریح صورت گیرد که در اینجا یکباره وبا توصیف نا کافی به داستان وارد میشود و راوی از جایی دیگر نام شکارچی را استفاده میکند والبته این خواننده را کمی گیج میکند.
داستان " آقا " زندگی مردمی عادیست پر از احساساتی آشنا... حسادت ، تنفر ، لجاجت...همه چیز در این داستان مانند گلهای سر قبر آشناست... و این یعنی نویسنده بخوبی مردم ،خانواده ، دوستان و مراسم آنها و کلا زندگی را میشناسد.نویسنده در بین مردم و با مردم است .چیزی که ما مدتهاست فراموش کرده ایم...
قلمت مانا و زندگی ات شاد باد ، سیاوش عزیز
فلانی ها
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک