رسته‌ها
گلستان سعدی
امتیاز دهید
5 / 4.8
با 1099 رای
امتیاز دهید
5 / 4.8
با 1099 رای
گلستان به زبان فارسی و روسی

گلستان در یک دیباچه و هشت باب به نثر مُسَّجَع (آهنگین) نوشته شده‌است. غالب نوشته‌های آن کوتاه و به شیوهٔ داستان‌ها و نصایح اخلاقی است.

دیباچه
باب اول - در سیرت پادشاهان
باب دوّم - در اخلاق درویشان
باب سوّم - در فضیلت قناعت
باب چهارم - در فواید خاموشی
باب پنجم - در عشق و جوانی
باب ششم - در ضعف و پیری
باب هفتم - در تأثیر تربیت
باب هشتم - در آداب صحبت
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
722
فرمت:
MP3, PDF
آپلود شده توسط:
elia65
elia65
1386/08/01

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی گلستان سعدی

تعداد دیدگاه‌ها:
90
بهداد گرامی
جای تاسف بسیار است که ببینیم شخصی اینهمه از خودش مایه بگذاره و هیچ نام و نشونی ازش هیچ کجا وجود نداشته باشه. من خودم توی همون دوران اینترنت دیال آپ که کتابهای تایپ شده به دست ایشون رو تک و توک پیدا کردم با همون اینترنت زغالی دنبال تایپیست و همینطور کتابخانه بانی تک گشتم تا هم از ایشون قدردانی کنم (یادم نمیره که انگشت به دهان مانده بودم از این همه همت و از خود گذشتی چون خودم بیشتر از پنچ کلمه در دقیقه نمیتونم تایپ کنم) و هم به منبع و سرچشمه اینطور کتابهای تایپ شده دسترسی پیدا کنم ولی نه اسم و نشانی از بانی تک وجود داشت و نه تایپ کننده. البته حدس زدن دلیلش خیلی سخت نیست. سایت احتمالا بخاطر غیر اخلاقی بودن تخته شده و ایشون هم به خاطر نگرشی که فرهنگ غنی شده و کهن ما به جنسیت ها داره چاره ای ندیده جز گرفتن طریق بی نام و نشانی. :(
سلام. این لینک وبسایت خانم اکبری هست؟

دوست عزیز این وبلاگ مال خانم لیلا اکبری نیست راستش منم سالهاست به دنبال این خانم عزیز میگردم تا ازش بابت زحماتی که میکشید تشکر و قدردانی کنم براستی که او در همان زمانی که اینترنت دایال آپ یا بقول شما زغالی بود با مشقت بسیار کتابهای نایاب و خوبی را برای ما تایپ می کرد و به اشتراک میگذاشت
یادش گرامی باد
دوستانی که میخوان اونو بهتر بشناسند اینجا اندکی درنگ کنند
ما باید قدرشناس دوستان قدیمی باشیم
سپاس
[quote='behdad1970']
جا دارد دوستان کتابناکی یا مدیریت کتابناک با پیدا کردن خانم لیلا اکبری او را مورد لطف و مهر خویش قرار دهند لطفا دوستاندر اینجا او را بهتر بشناسند[/quote]
سلام. این لینک وبسایت خانم اکبری هست؟ من خودم گلستان رو سالها پیش با اینترنت زغالی دانلود کردم و خیلی برام یافته گرانقیمتی هست چون بهم قابلیت سرچ متن میدهد
دیباچه
منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت (سوره ابراهیم - آیه ۷) هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمتی شکری واجب
از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش به در آید
دیباچه گلستان یکی از کم نظیر ترین نثر های دنیاست که هر کلمه اش به جا و با دلیل نوشته شده و این فقط از دست شاعری همچون سعدی بر میاد و باید به همچون شاعری هزاران آفرین گفت8-)
آفرین سعدی جان. آفرین
روز زیبای اول اردیبهشت بخاطر نام یه مرد نکونام همواره گرامی است.
جای شما و حکایاتتون خیلی توی زندگی الان مردم خالیه
کاش میشد از حکایات زیبای فارسی سریال فاخر درست کرد
زمانش کوتاه باشه در حد "دیرین دیرین" هم قبوله:-(
[quote='مری بلا']همه عمر برنـــــدارم سر ازین خمار مستــــــی
که هنوز من نبودم ک تو در دلــــم نشستــی
روز بزرگداشتت گرامی...
هرچند یک روز برای بزرگداشتت کمه.[/quote]
باز هم یه اول اردیبهشت دیگه....بزرگداشت تو،دور از تو!!
یه روز میام و کلید دار آرامگاه باشکوهت میشم....
من معدن حرفم ،پُرم از شعر و تغزّل
امّا تو عزیزم به خدا حرف نداری...

روز بزرگداشت سعدی:x گرااااااااااااامی.
کاش این قیمت سعدی بدانستی خلق...
بس بگردید و بگردد روزگار
دل به دنیا درنبندد هوشیار
ای که دستت می‌رسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
اینکه در شهنامه‌هاآورده‌اند
رستم و رویینه‌تن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک
کز بسی خلقست دنیا یادگار
اینهمه رفتند و مای شوخ چشم
هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار
ای که وقتی نطفه بودی بی‌خبر
وقت دیگر طفل بودی شیرخوار
مدتی بالا گرفتی تا بلوغ
سرو بالایی شدی سیمین عذار
همچنین تا مرد نام‌آور شدی
فارس میدان و صید و کارزار
آنچه دیدی بر قرار خود نماند
وینچه بینی هم نماند بر قرار
دیر و زود این شکل و شخص نازنین
خاک خواهد بودن و خاکش غبار
گل بخواهد چید بی‌شک باغبان
ور نچیند خود فرو ریزد ز بار
اینهمه هیچست چون می‌بگذرد
تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار
نام نیکو گر بماند ز آدمی
به کزو ماند سرای زرنگار
سال دیگر را که می‌داند حساب؟
یا کجا رفت آنکه با ما بود پار؟
خفتگان بیچاره در خاک لحد
خفته اندر کلهٔ سر سوسمار
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیار
هیچ دانی تا خرد به یا روان
من بگویم گر بداری استوار
آدمی را عقل باید در بدن
ورنه جان در کالبد دارد حمار
پیش از آن کز دست بیرونت برد
گردش گیتی زمام اختیار
گنج خواهی، در طلب رنجی ببر
خرمنی می‌بایدت، تخمی بکار
چون خداوندت بزرگی داد و حکم
خرده از خردان مسکین درگذار
چون زبردستیت بخشید آسمان
زیردستان را همیشه نیک دار
عذرخواهان را خطاکاری ببخش
زینهاری را به جان ده زینهار
شکر نعمت را نکویی کن که حق
دوست دارد بندگان حقگزار
لطف او لطفیست بیرون از عدد
فضل او فضلیست بیرون از شمار
گر به هر مویی زبانی باشدت
شکر یک نعمت نگویی از هزار
نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت پایدار
ملک بانان را نشاید روز و شب
گاهی اندر خمر و گاهی در خمار
کام درویشان و مسکینان بده
تا همه کارت برآرد کردگار
با غریبان لطف بی‌اندازه کن
تا رود نامت به نیک در دیار
زور بازو داری و شمشیر تیز
گر جهان لشکر بگیرد غم مدار
از درون خستگان اندیشه کن
وز دعای مردم پرهیزگار
منجنیق آه مظلومان به صبح
سخت گیرد ظالمان را در حصار
با بدان بد باش و با نیکان نکو
جای گل گل باش و جای خار خار
دیو با مردم نیامیزد مترس
بل بترس از مردمان دیوسار
هر که دد یا مردم بد پرورد
دیر زود از جان برآرندش دمار
دوکس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند؛ یکی آنکه اندوخت و نخورد و دیگری آنکه آموخت و نکرد.
،،،،،،،،،،
ما امید از طاعت و چشـــم از ثواب افکنده ‌ایم، ... سـایه ‌ی سیمرغ همت بر خراب افکنده ‌ایم
گر به طوفان می‌سپارد یا به سـاحل می ‌برد، ... دل به دریا و ســـپـر بر روی آب افــــکنده‌ایم
محتسـب گر فاســـقان را نهی منـکر می‌ کند، ... گو بیا کز روی مســـتوری نقـاب افکنده‌ ایم
عارف اندر چرخ و صوفی در سماع آورده‌ایم، ... شاهد اندر رقص و افیون در شراب افکنده‌ ایم
هیچکس بی ‌دامنی تر نیسـت لیکن پیش خلق، ... بـاز می ‌پوشــند و ما بر آفتاب افکنده‌ ایم
ســعدیا پرهیز گاران خود پرستــی می‌کنند، ... ما دهـل در گـردن و خـر درخـلاف افکنـده‌ ایم
رستــمی باید که پیـشانی کند با دیو نفس، ... گـر بر او غالب شــویم افراسـیاب افکنده ‌ایم
،،،،،،،،،،
تن آدمی شـــریف اسـت به جـان آدمیت، ... نه همین لبــاس زیبـــاست نشـــان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی، ... چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت شغبست و جهل و ظلمت، ... حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
به حقیــقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد، ... که همین سخن بگوید به زبان آدمیت
مگر آدمی نبودی که اســـیر دیو ماندی، ... که فرشـــته ره ندارد به مقــام آدمیت
اگر این درنده‌ خویی ز طبیعتت بمیرد، ... همـه عمــر زندـه باشــی به روان آدمیت
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند، ... بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
طیــران مرغ دیــدی تو ز پای‌ بنـد شــهوت، ... به در آی تا ببیــنی طیــــران آدمیت
نه بیان فضـل کردم که نصیحت تــو گفــتم، ... هم از آدمی شنــیدیم بیـان آدمیت
،،،،،،،،،،
گلستان سعدی
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک