رسته‌ها
تولدی دیگر
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 67 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 67 رای
تعداد صفحات: 172
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
172
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
amitab
amitab
1392/03/30

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی تولدی دیگر

تعداد دیدگاه‌ها:
11
غزل
چون سنگها صدای مرا گوش میکنی
سنگی و ناشنیده فراموش میکنی
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربه‌های وسوسه مغشوش میکنی
دست مرا که ساقهٔ سبز نوازش است
با برگ‌های مرده همآغوش میکنی
گمراه‌تر ز روح شرابی و دیده را
در شعله می‌نشانی و مدهوش میکنی
ای ماهی طلائی مرداب خون من
خوش باد مستیت، که مرا نوش میکنی
تو درهٔ بنفش غروبی که روز را
بر سینه میفشاری و خاموش میکنی
در سایه‌ها، فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه، از چه سیه‌پوش میکنی؟
شراره ای مرا به کام میکشد
.
مرا به اوج می برد
.
مرا به دام می کشد
..
نگاه کن، ، ‌،
.
تمام آســـــــــمان من
.
پر از شهــــــــــــــاب می شود!!!
دستهایت را دوست دارم
دست هایم را در باغچه میکارم
سبز خواهم شد میدانم میدانم میدانم
و پرستو ها در گودی انگشتان جوهری ام تخم خواهند گذاشت
گوشواری به دو گوشم می آویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
وبه ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم
میان پنجره و دیدن همیشه فاصله ایست
چرا نگاه نکردم...
((در انتظار دره ها رازیست))
این را به روی قله های کوه
بر سنگهای سهمگین کندند
آنها که در خط سقوط خویش
یک شب سکوت کوهساران را
از التماسی تلخ آکندند
این کتاب اسکن شده غنیمتی ست
شعری زیبا ازاین کتاب:
باد ما را خواهد برد
در شب کوچک من ، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهرهٔ ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی ؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی ؟
در شب اکنون چیزی می گذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
ابرها ، همچون انبوه عزاداران
لحظهٔ باریدن را گویی منتظرند
لحظه ای
و پس از آن ، هیچ .
پشت این پنجره شب دارد می لرزد
و زمین دارد
باز می ماند از چرخش
پشت این پنجره یک نامعلوم
نگران من و توست
ای سراپایت سبز
دستهایت را چون خاطره ای سوزان ، در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسی گرم از هستی
به نوازش های لبهای عاشق من بسپار
باد ما را با خود خواهد برد
باد ما را با خود خواهد برد
شب مسموم از هرم زهرآلود تنفس ها
شب…
گوش دادم
در خیابان وحشت زدهء تاریک
یک نفر گوئی قلبش را
مثل حجمی فاسد
زیر پا له کرد
در خیابان وحشت زدهء تاریک
یک ستاره ترکید
گوش دادم…
نبضم از طغیان خون متورم بود
و تنم…
تنم از وسوسهء
متلاشی گشتن.
روی خط های کج و معوج سقف
چشم خود را دیدم
چون رطیلی سنگین
خشک میشد در کف، در زردی، در خفقان
داشتم با همه جنبش هایم
مثل آبی راکد
ته نشین می شدم آرام آرام
داشتم لرد می بستم در گودالم
گوش دادم
گوش دادم به همه زندگیم
میتوان یک عمر زانو زد
با سری افکنده ، در پای ضریحی سرد
میتوان در گور مجهولی خدا را دید
میتوان با سکه ای ناچیز ایمان یافت
میتوان در حجره های مسجدی پوسید
چون زیارتنامه خوانی پیر
میتوان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب
حاصلی پیوسته یکسان داشت
میتوان چشم ترا در پیلهء قهرش
دکمهء بیرنگ کفش کهنه ای پنداشت
میتوان چون آب در گودال خود خشکید
این شعر را برای تو میگویم
در یک غروب تنهء تابستان
در نیمه های این ره شوم آغاز
در کهنه گور این غم بی پایان
این آخرین ترانه لالائیست
در پای گاهوارهء خواب تو
باشد که بانگ وحشی این فریاد
پیچد در آسمان شباب تو
بگذار سایهء من سرگردان
از سایهء تو، دور و جدا باشد
روزی به هم رسیم که گر باشد
کس بین ما،نه غیر خدا باشد
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر می گردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد ، در فاصلهٔ رخوتناک دو هم آغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر می دارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید (صبح بخیر)
زندگی شاید آن لحظهٔ مسدودیست
که نگاه من ، در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
PDF
1 مگابایت
MP3
۷۰۴,۵۲ کیلوبایت
تولدی دیگر
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک