رسته‌ها
شاید ، روزی ، پرواز
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 23 رای
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 23 رای
مردم معمولن بر این گمانند که شاعر گوشه ای خوش دارد و چیزی می گوید ! حال آنکه شعر می تواند زبان گویای همین مردم باشد اگر از زبان دردمندی صادر شود . معتقدم که هر کس به قدر درد هایش درمان می گیرد و به قدر شجاعتش از زندگی بهره می برد ، تا زندگی چه باشد...

دفتر سوم تقدیم به درد آشنایان صامت و صبور.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
55
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
sagaro
sagaro
1391/12/14

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی شاید ، روزی ، پرواز

تعداد دیدگاه‌ها:
16
با اجازه داداش فرهاد عزیز ..:x;-)
من در چیستی تو
متحیر و سردر گم بودم
حیرانترم نکن
من آواره ام
آواره ام نکن
راهی پیش ندارم
در پس مانده ام
ماندگی من بوی تعفن میدهد
عطرت را بر من بپاش
هوای تازه میخواهم
غمزده ام مکن
راهی باز کن
بازی برای شروع
شروع دوباره
تو زمن بیگانه بودی
بیگانگیت بر من عبرت شد
عبرتی به سان تاریخ
گذشته ای نافرجام
فرجامش را با هم سبز کنیم
....
"محسن"
قلمت را نشکن، شاعر خسته ی من
آتش حادثه را، شهوت خاطره کن
نشکان تو قلم خسته ی خویش
قلم ساقه ی غم را بشکن
کمر خم ز میان حلقه بکن
کمر حلقه ی غم، خم ز میان
قلمت را نشکن، شاعر رنج و محن
حمل آن کودک نامشروع
که در دفتر خویش کاشته ای
سقطش کن به دو تیغ
زخمی از رنج خودت
زخم دیگر ز غم خسته دلان
قلمت را نشکن، شاعر زخمه و تن
کمر کهنه قلم را پر کن
ز شقایق، گل یاس
ردی از خون شقایق
گل عاشق
نطفه ی عمر دقایق به بیاض
سرخ کن حنجره ی زنجره را
ساز کن راز سخن با طپش حنجره ها
باز کن پنجره را
قدحی نور بنوش
ز خم شمس شموس
دل خود روشن کن
دفترت گلشن کن
شاعر درد بشو
در دل کوره ی درد، معنی مرد بشو
شاعر درد بشو
مرد را درد سزاست
کوه را سیل رواست
قلمت را نشکن
دل عاشق نشکن، آینه ها را نشکن
قدم رنج شکن، کاخ آیینه و آیین بشکن
شاعر عشق و طریقت بشوی
چونکه از راه حقیقت بروی
عالی بود ... 8-)
فقط یه چیزی: بعضی از فونت ها زیاد خوانا نبودن و خواننده رو یه خورده اذیت میکرد...
ممنون از دوست عزیزم که این دفتر ارزشمند رو به من معرفی کردن تا از قافله ی خسته دلان غافل نمونم ;-)
و سپاس فراوان از جناب بیک پور که خالصانه این درد دل های شعرگونه رو در اختیار گذاشتند :)
در، هیاهوی فریادهای خشم
در، نجوای پچ پچ های ویرانگر
در، خموشی نگاه مانده بردر چشم
درنیاز دستهای غارت گر
"بابا طاهر عریان"
زدسـت دیـده و دل هر دو فریاد !
که هر چه دیده بیند دل کند یاد ،
بـسـازم خـنجری نیشش ز فولاد ؛
زنــم بـر دیـده تـا دل گـردد آزاد . . .


"قلندر"
من دلم میخواهد
خنجری داشته باشم
از سنگ؛
و زنم بر دل تنگ،
تا شود دیده رها . . .
ز هوس ، میل ، هوا !
و ببیند ز قفا،
خنجر کین و بلا !
تا نسازد «طاهر»
خنجر ی از پولاد،
و زند بر دیده،
بهر آزادی دل !
من دلم میخواهد
به اسیری برود این دل من
«به حقایق
نه وقایع نه قضا»
نه که چون مردابی
پر از مرغابی
عَفَن و سر به هوا،
«دل اگر فاسد شد
کـــــوری دیده بیـــارد پی خویش
خرد و عقل تباه است، تباه.»

25/09/90 - 11:20
سپاس از شما خواهرم . امید که عامل باشم و رهرو.
متاسفانه همین طور است جناب ضیایی گرامی :(
"حال امروز" حال این روزای روزگار ماست.کاش اینهمه کتاب میخونیم یکمشم بفهمیم!و عمل کنیم.
با من از تجربه ی مشترک انسان ها بگو که معتقدم "از عشق سخن باید گفت" تجربیات شخصی
ات را برای من بیانیه نکن که تجربیات ما متفاوتند اما برای آگاهی من از آنها بگو . در نهایت
انتخاب با من است.

با تشکر از جناب ساگارو بخاطر انتشار آثار زیبایشان، شعراتون بسیار انسانی هستن و خواننده شعر ارتباط خوبی با آن برقرار میکنه8-)8-)8-)
درود. بی گمان لطف شما بی دریغه وگرنه چندان قابل نیست ولی ماهی دلهای دریایی شدن حاصلش است واین دلنشین
تبریک می گم بهتون
واقعا اشعارتون عالی بود
بیهوده نمی گن که
سخن کز دل بر آید لاجرم بر دل نشیند
شاید ، روزی ، پرواز
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک