رسته‌ها

آن عابری که زیر باران می خندید ، من بودم

آن عابری که زیر باران می خندید ، من بودم
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 19 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 19 رای
کتاب « آن عابری که زیر باران می خندید ، من بودم »
مجموعه ای از شعرها و متن های ادبی حسین حیدری
در وبلاگ شخصی اش است که به صورت مجموعه در آمده است
این کتاب گلچینی از نوشته های وبلاگهای حسین حیدری ست
که شامل کتاب « تلخ مثل پوزخندهای من » هم می شود
امیدوارم لذت ببرید
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
68
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Ho3ein7
Ho3ein7
1391/09/29

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی آن عابری که زیر باران می خندید ، من بودم

تعداد دیدگاه‌ها:
10
چشمانت را ببند
و به آینده فکر کن
چیزی جز سیاهی میبینی؟
یه سال دیگه گذشت و من هنوز وفادارم بهت
پاییز دوس داشتنی من
می دونم که خیلی حرف واسه گفتن داری
اومدم سنگ صبورت باشم
بدون چتر
درد را با چه اندازه میگیرند
درد دارم
از اینجا
تا تو
خدایش قشنگه
روزهای هفته به چه کارم می آید
وقتی که تو
در هیچکدامشان نیستی
بر تن لخت زمان میبافم پیراهنی...تار وپودش همه غم....میبرم تا تماشای خیال.....
به شب تلخ وسیاه......که جدا کرد مرا....همه از حس نگاه...
به شبی خون الود....زخمی حادثه ها....سحری بی مادر...شب یلدای سیاه....
بعد ان شب سیاه ....شده ام بغض نگاه.....
من پر از حس جنون...زخمی بازی خون....
کس نفهمید مرا.....زیر پاهای زمان....
حس یک عشق سیاه....چه لگد کوب شدست....
کس نفهمید مرا......من که زخمی بودم.....تن من تاب نداشت....
مرهمی نیست مرا...دیر گاهیست..زخم تن خوب شدست....
زخم دل را چه کنم؟کس نفهمید مرا....
ببرد تا به خدا...شایدم کند دوا...زخم کهنه مرا....
ای خدا تنگدلم....باغ بی یاس منم...
. یک خراشی داده...غم به احساس من...
مرهمی باش مرا...بشکن این بغض مرا....
حس کن احساس مرا...
در سحری که غمگین است....
دلنوشته های من
بخوبی احساسات با واژه های ساده منتقل کردند.
امیدوارم موفق باشن.
به هر چه دل میبندم از دست میدمش
مراقب خودت بــآش
:x خیـــلی قشنــگه
هم نوشــته هاش هم وبـــلاگ خود
................
[edit=aqanader]1392/03/14[/edit]
چه عاشقانه آرام بود...... چه عاشقانه......
آن عابری که زیر باران می خندید ، من بودم
وانکه بر من می خندید باران بود...
آن عابری که زیر باران می خندید ، من بودم
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک