رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر شما صاحب حقوق مادی این کتاب هستید، می‌توانید اجازه نشر رایگان نسخه الکترونیکی آن را به ما بدهید یا آن را از طریق کتابناک به فروش برسانید.
برای اطلاعات بیشتر صفحه «شرایط و قوانین فروش» را مطالعه کنید.
گناه دریا
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 768 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 768 رای
.
این دفتر شامل 38 شعر میباشد

در ۳۰ شهریور ماه سال ۱۳۰۵ در تهران متولد شد. پدر و مادر او هر دو از ادبیات و شعر سررشته داشتند و پدربزرگ مادری او میرزا جوادخان مؤتمن‌الممالک از شاعران روزگار ناصری بود.
مشیری دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در مشهد و تهران به پایان رساند و سپس وارد دانشگاه شد و در رشته زبان ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت، اما آن را ناتمام رها کرد و به سبب دلبستگی بسیاری که به حرفه روزنامه‌نگاری داشت از همان جوانی وارد فعالیت مطبوعاتی در زمینه خبرنگاری و نویسندگی شد و بیش از سی سال در این حوزه کار کرد.
مشیری سالها عضویت هیات تحریریه مجلات سخن، روشنفکر، سپید و سیاه و چند نشریه دیگر را داشت. از سال ۱۳۲۴ در وزارت پست و تلگراف و تلفن و سپس شرکت مخابرات ایران مشغول به کار بود و در سال ۱۳۵۷ بازنشسته شد.
او در سال ۱۳۳۳ با خانم اقبال اخوان ازدواج کرد و اکنون دو فرزند به نام‌های بابک و بهار از او به یادگار مانده‌است.
مشیری سال‌ها از بیماری رنج می‌برد و در بامداد روز جمعه ۳ آبان ماه ۱۳۷۹ خورشیدی در سن ۷۴ سالگی درگذشت.
[ویرایش]دفترهای شعر

۱۳۳۴ تشنه طوفان
۱۳۳۵ گناه دریا
۱۳۳۷ نایافته
۱۳۴۰ ابر
۱۳۴۵ ابر و کوچه
۱۳۴۷ بهار را باور کن
۱۳۴۷ پرواز با خورشید
۱۳۵۶ از خاموشی
۱۳۴۹ برگزیده شعرها
۱۳۶۴ گزینه اشعار
۱۳۶۵ مروارید مهر
۱۳۶۷ آه باران
۱۳۶۹ سه دفتر
۱۳۷۱ از دیار آشتی
۱۳۷۲ با پنج سخن‌سرا
۱۳۷۴ لحظه‌ها و احساس
۱۳۷۸ آواز آن پرنده غمگین
۱۳۷۹ تا صبح تابناک اهورایی
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1386/07/20

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی گناه دریا

تعداد دیدگاه‌ها:
42
ای رهنورد خسته چه نالی ز سرنوشت
دیگر تو را به منزل راحت رسانده است
دروازه ی طلایی آن را نگاه کن
تا شهر مرگ راه درازی نمانده است!
روحش شاد
خروش موج , با من می کند نجوا ,
که : هر کس دل به دریا زد رهایی یافت !
این شعر معرکه با صدای استادنوری
واااای
چقدر دل انگیز و زیبا
چو ماه از کام ظلمت ها دمیدی
جهانی عشق در من آفریدی
دریغا با غروب نابهنگام
مرا در کام ظلمت ها کشاندی:((:x
تنها
کسی مانند من تنها نماند
به راه زندگانی وانماند
خدا را درقفای کاروان ها
غریبی دربیابان جا نماند
درد...
درون سینه آهی سر دارم
رخی پژمرده رنگی زرد دارم
ندانم عاشقم مستم چه هستم؟
همی دانم دلی پر درد دارم....
دریا
به پیش روی من , تا چشم یاری می کند , دریاست !
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !
درین ساحل که من افتاده ام خاموش .
غمم دریا , دلم تنهاست .
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست !
خروش موج , با من می کند نجوا ,
که : هر کس دل به دریا زد رهایی یافت !
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت ...
مرا آن دل که بر دریا زنم , نیست !
ز پا این بند خونین بر کنم نیست ,
امید آنکه جان خسته ام را ,
به آن نادیده ساحل افکنم نیست !
معراج ...
گفت: « آنجا چشمه خورشیدهاست
آسمان‌ها روشن از نور و صفاست
موج اقیانوس جوشان فضاست. »
باز من گفتم که: «بالاتر کجاست؟»
گفت:« بالاتر، جهانی دیگر است
عالمی کز عالم خاکی جداست
پهن دشت آسمان بی‌انتهاست»
باز من گفتم که: « بالاتر کجاست؟»
گفت: « بالاتر از آنجا راه نیست
زان که آنجا بارگاه کبریاست
آخرین معراج ما عرش خداست! »
باز من گفتم که: « بالاتر کجاست! »
لحظه‌ای در دیدگانم خیره شد
گفت:‌« این اندیشه‌ها بس نارساست! »
گفتمش:‌« از چشم شاعر نگاه کن
تا نپنداری که گفتاری خطاست:
دورتر از چشمة خورشیدها؛
برتر از این عالم بی‌انتها؛
باز هم بالاتر از عرش خدا
عرصة پرواز مرغ فکر ماست »
:x:x

اسیر
جان می‌دهم به گوشةزندان سرنوشت
سر را به تازیانة او خم نمی‌کنم
افسوس بر دو روزة هستی نمی‌خورم
زاری بر این سراچة ماتم نمی‌کنم
با تازیانه‌های گرانبار جانگداز
پندارد آن که روح مرا رام کرده است
جان‌سختیم نگر، که فریبم نداده است
این بندگی، که زندگی‌اش نام کرده است
بیمی به دل ز مرگ ندارم که زندگی
جز زهر غم نریخت شرابی به جام من
گر من به تنگنای ملال‌آور حیات
آسوده یک نفس زده باشم حرام من!
تا دل به زندگی نسپارم، به صد فریب
می‌پوشم از کرشمة هستی نگاه را
هر صبح و شام چهره نهان می‌کنم به اشک
تا ننگرم تبسم خورشید و ماه را
ای سرنوشت، از تو کجا می‌توان گریخت؟
من راه آشیان خود از یاد برده‌ام
یک دم مرا به گوشة راحت رها مکن
با من تلاش کن که بدانم نمرده‌ام!
ای سرنوشت، مرد نبردت منم بیا
زخمی دگر بزن که نیفتاده‌ام هنوز
شادم از این شکنجه، خدا را، مکن دریغ
روح مرا در آتش بیداد خودبسوز!
ای سرنوشت! هستی من در نبرد توست
بر من ببخش زندگی جاودانه را!
منشین که دست مرگ ز بندم رها کند
محکم بزن به شانة من تازیانه را
با جوانه ها نوید زندگیست
زندگی شکفتن جوانه هاست
هر بهار
از نثار ابرهای مهربان
ساقه ها پر از جوانه میشوند
هر جوانه ای شکوفه می کند
شاخه چلچراغ میشود
هر درخت پر شکوفه باغ...
کودکی که تازه دیده باز میکند
یک جوانه است
گونه های خوشتر از شکوفه اش
چلچراغ تابناک خانه است
خنده اش بهار پر ترانه است
چون میان گاهواره ناز میکند ...
از نسیم رهگدر به ما بگو
این جوانه های باغ زندگی
این شکوفه های عشق
از سموم وحشی کدام شوره زار
رفته رفته خار میشوند؟
این کبوتران برج دوستی
از غبار جادوی کدام کهکشان
گرگ های هار میشوند؟
چنین با مهربانی خواندنت چیست؟
بدین نامهربانی راندنت چیست؟
بپرس از این دل دیوانه ی من
که ای بچاره ی عاشق ماندنت چیست؟
گناه دریا
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک