رسته‌ها
هوای آفتاب
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 310 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 310 رای
نسخه تایپی

این دفتر شامل ۶۸ شعر میباشد
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
63
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1386/07/19

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی هوای آفتاب

تعداد دیدگاه‌ها:
7
[quote='sepehr bazvandsobhesahariamir1123sadegh6565master15taheri_shahram']زندگى را شعله باید برفروزنده
شعله ها را هیمه سوزنده
جنگلى هستى تو اى انسان
جنگل اى روییده آزاده
بى دریغ افکنده روى کوهها دامن
آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید
چشمهها در سایبان هاى تو جوشنده
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خدمتگر آتش
سر بلند و سبز باش اى جنگل انسانشعر را باید فهمید نه فقط خواند..اشعار کسرایی گاه گاه گویای واقعیت هاست.وحقیقت همیش ه تلخ است نه گاه گاه.....
بر لب طاقچه احساس تمام دل خوشیهایم را جا گذاشته ام
دل پر از حس سیاه...وپر از تب خیال....به تمنای نگاه....
میبرد تا به خدا...تا که تقدیم کند...جرم این دل سیاه...
که قضاوت بکند...که انسان زاده رنج است....
زنی رنجور ودلخسته....
در دل را به خود بسته...
نمیداند چه میخواهد ......
کجا باشد ...که را خواهد...که او زندانی غم شد ...چه حکمش زود صادر شد.....
واینک او زنی تنها....وزندانبان اوغمها....که میخواند تو را انجا.... ببر با خود مرا زینجا.
که من زندانی شهرم....وشاید تا ابد باشم....
که احساسم شبی یخ زد.....ومن بی روح بی روحم...
ولیکن لحظه ها جاریست...
مردم انسوی دیوار چه میدانند؟میپرسند هر دم...
امروز چه روزیست؟
هوا چقدر گرم است...
تنفس چقدر سخت است...
وکسی نپرسید:او چرا انجاست؟
زنی رنجور ودلخسته...
به زنجیر جنون بسته....
رها کی باشد او روزی....
که یلدایش سحر باشد....
ودو باره پر میشود لحظه هایم از حس حضور...
حضوری تلخ وبی پایان در این تنهایی زندان...
نوشته های منشعرهای کسرایی راباید باهاشون زندگی کرد تادرکشوند.اول وآخرم یار.its
good poetry
from fine poet
thanksکتابناکیا شما حرف ندارید دوستون دارمrebvar هر شاعری شعر سبک و سنگین داره باید شعر های دیگه شو هم بخونی[/quote]
زندگى را شعله باید برفروزنده
شعله ها را هیمه سوزنده
جنگلى هستى تو اى انسان
جنگل اى روییده آزاده
بى دریغ افکنده روى کوهها دامن
آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید
چشمهها در سایبان هاى تو جوشنده
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خدمتگر آتش
سر بلند و سبز باش اى جنگل انسان
شعر را باید فهمید نه فقط خواند..اشعار کسرایی گاه گاه گویای واقعیت هاست.وحقیقت همیش ه تلخ است نه گاه گاه.....
بر لب طاقچه احساس تمام دل خوشیهایم را جا گذاشته ام
دل پر از حس سیاه...وپر از تب خیال....به تمنای نگاه....
میبرد تا به خدا...تا که تقدیم کند...جرم این دل سیاه...
که قضاوت بکند...که انسان زاده رنج است....
زنی رنجور ودلخسته....
در دل را به خود بسته...
نمیداند چه میخواهد ......
کجا باشد ...که را خواهد...که او زندانی غم شد ...چه حکمش زود صادر شد.....
واینک او زنی تنها....وزندانبان اوغمها....که میخواند تو را انجا.... ببر با خود مرا زینجا.
که من زندانی شهرم....وشاید تا ابد باشم....
که احساسم شبی یخ زد.....ومن بی روح بی روحم...
ولیکن لحظه ها جاریست...
مردم انسوی دیوار چه میدانند؟میپرسند هر دم...
امروز چه روزیست؟
هوا چقدر گرم است...
تنفس چقدر سخت است...
وکسی نپرسید:او چرا انجاست؟
زنی رنجور ودلخسته...
به زنجیر جنون بسته....
رها کی باشد او روزی....
که یلدایش سحر باشد....
ودو باره پر میشود لحظه هایم از حس حضور...
حضوری تلخ وبی پایان در این تنهایی زندان...
نوشته های من
شعرهاي کسرايي رابايد باهاشون زندگي کرد تادرکشوند.اول وآخرم يار.
كتابناكيا شما حرف نداريد دوستون دارم:inlove:8-)
rebvar هر شاعری شعر سبک و سنگین داره باید شعر های دیگه شو هم بخونی
PDF
216 کیلوبایت
هوای آفتاب
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک