رسته‌ها
ما هیچ، ما نگاه
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 894 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 894 رای
ما هیچ، ما نگاه نام هشتمین و آخرین کتاب از هشت کتاب (مجموعه اشعار) سهراب سپهری است.

کتاب «ما هیچ، ما نگاه» شامل اشعار زیر است (به ترتیبی که در کتاب آمده‌):
ای شور، ای قدیم / نزدیک دورها / وقت لطیف شن / اکنون هبوط رنگ / از آبها به بعد / هم سطر، هم سپید / اینجا پرنده بود / متن قدیم شب / بی روزها عروسک / چشمان یک عبور / تنهای منظره / سمت خیال دوست / اینجا همیشه تیه / تا انتها حضور
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
37
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1386/07/19

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی ما هیچ، ما نگاه

تعداد دیدگاه‌ها:
29
ما هیچ ما نگاه، سخنی‌ست که امروزه روی اینترنت گسترش پیدا کرده.
امروز ۱۵ مهر، زادروز این چامه‌سرای بزرگوار است.
یادش گرامی
ای وزش شور ، ای شدیدترین شکل
سایه لیوان آب را
تا عطش این صداقت متلاشی
راهنمایی کن.
روزی که دانش لب آب زندگی می کرد
انسان در تنبلی لطیف یک مرتع
با فلسفه های لاجوردی خوش بود
در سمت پرنده فکر می کرد
با نبض درخت او می زد
مغلوب شرایط شقایق بود
مفهوم درشت شط در قعر کلام او تلاطم داشت
انسان در متن عناصر می خوابید
نزدیک طلوع ترس بیدار می شد
Salam man fekr kardam siteton kheli khobe vali hala mibinam mozakhrfe choon aslan nemishe download kard
Baba sad rahmat be irpdf
نکنه انتظار دارید سهراپ از تو قبر پاشه بیاد اجازه نشر بده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:stupid::stupid:(!)
سلام چرا هیچکدوم از کتابها دانلود نمی شن؟
و عشق تنها عشق مرا رساند به امکان پرنده شدن ...............
روحش شاد.................
ای عبور ظریف !
بال را معنی کن
تا پر هوش من از حسادت بسوزد.
ای حیات شدید !
ریشه های تو از مهلت نور
آب می نوشد.
آدمی زاد- این حجم غمناک-
روی پاشویه وقت
روز سرشاری حوض را خواب می بیند.
ای کمی رفته بالاتر از واقعیت!
با تکان لطیف غریزه
ارث تاریک اشکال از بال های تو می ریزد.
عصمت گیج پرواز
مثل یک خط مغلق
در شیار فضا رمز می پاشد.
من
وارث نقش فرش زمینم
و همه انحناهای این حوضخانه،
شکل آن کاسه مس
هم سفره بوده با من
از زمین های زبر غریزی
تا تراشیدگی های وجدان امروز.
ای نگاه تحرک !
حجم انگشت تکرار
روزن التهاب مرا بست:
پیش از این در لب سیب
دست من شعله ور می شد.
پیش از این یعنی
روزگاری که انسان از اقوام یک شاخه بود.
روزگاری که در سایه برگ ادراک
روی پلک درشت بشارت
خواب شیرینی از هوش می رفت،
از تماشای سوی ستاره
خون انسان پر از شمش اشراق می شد.
ای حضور پریروز بدوی !
ای که با یک پرش از سر شاخه تا خاک
حرمت زندگی را
طرح می ریزی !
من پس از رفتن تو لب شط
بانگ پاهای تند عطش را
می شنیدم.
بال حاضر جواب تو
از سوال فضا پیش می افتد.
آدمی زاد طومار طولانی انتظار است،
ای پرنده ، ولی تو
خال یک نقطه در صفحه ارتجال حیاتی
ما هیچ، ما نگاه
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک