رسته‌ها
حجم سبز
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 977 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 977 رای
حجم سبز نام هفتمین کتاب از هشت کتاب (مجموعه اشعار) سهراب سپهری است که نخستین بار در سال ۱۳۴۶ توسط انتشارات روزنه چاپ شده‌است. سپهری این کتاب را به بیوک مصطفوی تقدیم کرد.

کتاب حجم سبز شامل اشعار زیر است (به ترتیبی که در کتاب آمده‌است):
از روی پلک شب / روشنی، من، گل، آب / و پیامی در راه / ساده رنگ / آب / در گلستانه / غربت / پیغام ماهی‌ها / نشانی / واحه‌ای در لحظه / پشت دریاها / تپش سایهٔ دوست / صدای دیدار / شب تنهایی خوب / سورهٔ تماشا / پرهای زمزمه / ورق روشن وقت / آفتابی / جنبش واژهٔ زیست / از سبز به سبز / ندای آغاز / به باغ هم‌سفران / دوست / همیشه / تا نبض خیس صبح
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
46
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1386/07/19

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی حجم سبز

تعداد دیدگاه‌ها:
72

زندگیـــ، جذبه دستی است که می چیند
زندگیـــ، نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابســ ــتان است
زندگیـــ، حس غریبی است که یک مرغ مهاجـــر دارد
زندگیـــ، سوت قطاری است که در خواب پُلی می پیچد
زندگیـــ، دیدن یک باغچه از شیشهــ مسدود هواپیماست
زندگیـــ، شستن یک بشقاب استـــ!
سهراب سپهری
سهراب!
قایقت جا دارد؟!
من هم از همهمه ی سرد زمین بیزارم....
چیزهایی هست که نمی دانم...
می دانم...
.
.
.
چه درونم تنهاست...
سهراب گفت زندگی سیبی است باید گاز زد با پوست
سیب من سوغات چین بود و زرد و سفت
دندانم تق صدا کرد و شکست
اشک میریزم
رعنا خندید
پرت کردم سیب را به سویش
جا خالی داد
خورد به سینی چای داغ
چپ شد چایی بر پای پاپا
نعره خشم الود زد پاپا
شدم سه روز حبس در اطاق
سهراب مپهری (ورژن 2012)
سهراب دوران نوجوانی دیر هنگامم بود؛خاطره هایم را قلقلک میداد
عاشقانه
بگذار از هم جدا شویم ،
چون پرندگانی که در هر فصل ، از دشتها و تپه ها کوچ می کنند.
و چون خورشید ،
که به هنگام غروب ، تلاش می کند که زیباتر باشد.
در زندگیم چون شک و رنج باقی بــمان
بکبار اسطوره و
یکبار ســــراب باش
و پرسشی بر لـبانم باش
که در پی پاسخ سرگردان است.
از بهر عشقی آسمانی
که در دل و بر مژگان ما آرمیده است
و از بهر آنکه همواره زیــبا بمانم
و از بهر آنکه همواره به من نــزدیکتر باشی
بـرو ...

ماه بالای سر آبادی است
اهل آبادی در خواب
روی این مهتابی خشت غربت را می بویم
باغ همسایه چراغش روشن
من چراغم خاموش
سهرآب جان به خدایم بسپار؛ میهمان گاه نا خوانده می آید، گاه نا گفته می رود، گاه می ماند؛ از تو چه پنهان عذاب می دهد تا برود، گاه رانده می شود و گاه آنقدر عذاب آور می شود که "صاحبخانه" می رود...
گاه عذاب آور می شود؛که "صاحبخانه" می رود...
که "صاحبخانه" می رود...
گاه هم مهمان می رود.
تو بمان.
...یک نفر آمد کتاب های مرا برد.
روی سرم سقفی از تناسب گل ها کشید.
عصر مرا با دریچه های مکرر وسیع کرد.
میز مرا زیر معنویت باران نهاد.
بعد، نشستیم.
حرف زدیم از دقیقه های مشجر،
از کلماتی که زندگانی شان، در وسط آب می گذشت.
فرصت ما زیر ابرهای مناسب
مثل تن گیج یک کبوتر ناگاه
حجم خوشی داشت.
***
نصفه شب بود، از تلاطم میوه
طرح درختان عجیب شد.
رشته مرطوب خواب ما به هدر رفت.
بعد
دست در آغاز جسم آب تنی کرد.
بعد، در احشای خیس نارون باغ
صبح شد...
حجم سبز
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک