دیوان فرخی یزدی
291 صفحه
غزلیات، قصاید و قطعات و رباعیات و فتحنامه
میرزا محمد فرخی یزدی (تاج الشعرا) (۱۲۶۸ خورشیدی – ۲۵ مهر ۱۳۱۸) شاعر و روزنامهنگار آزادیخواه و دموکرات صدر مشروطیت است. وی سردبیر نشریات حزب کمونیست ایران از جمله روزنامه طوفان بود. او همچنین نماینده مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی بود و در زندان قصر فوت کردهاست. مدفن او نامعلوم است.
بیشتر
غزلیات، قصاید و قطعات و رباعیات و فتحنامه
میرزا محمد فرخی یزدی (تاج الشعرا) (۱۲۶۸ خورشیدی – ۲۵ مهر ۱۳۱۸) شاعر و روزنامهنگار آزادیخواه و دموکرات صدر مشروطیت است. وی سردبیر نشریات حزب کمونیست ایران از جمله روزنامه طوفان بود. او همچنین نماینده مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی بود و در زندان قصر فوت کردهاست. مدفن او نامعلوم است.
آپلود شده توسط:
f_nour
1388/05/31
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دیوان فرخی یزدی
نتیجه کشتن افرادی همچون فرخی و از زندگی سیر کردن پدر دادگستری نوین ایران, داور و خانه نشین نمودن فروغی این شد که از شهریور 1320 تا سال 1332 در عمل کشور به دلیل نبود یک بدنه حزبی قوی نا خواسته به درون دموکراسی آغشته به هرج و مرج و باجگیری روزی نامه ها بیافتاد.
اما نیک و بد هر سیستم را باید در کفه ترازو گذاشت.
در هر دوره و برهه تاریخی ایران تصفیه حساب هایی در جریان بوده که پرداختن با آن به صلاج کاربری همچو من نیست.
اما در کنار موارد یاد شده هنگامی که مشاهده می شود حجم گسترده ساخت زیرساخت هایی که تا کنون کشور برپایه آنها کار نموده نه با پول نفت و وام خارجی بلکه با مالیات بدست آمده و از آن هنگام تا کنون هیچ جریان سیاسی نتوانسته سواستفاده کلانی در ان بیابد به این نتیجه می رسم که:
حتی در کشور ایران هم با اتکا به قانون و پشتکار و نظم می توان با همین مردم و امکانات کشور را به پیش راند.
شما انگار در عمرتان ندیده اید لبهای یک نفر دوخته باشد حالا چه دیگری بدوزد چه خود بنده کاری به حقیقت امر ندارم ولی جالب است به طرزی سخن گفته اید که انگار از محالات است! یک سرچ کنید عکس های زندانیان بسیاری را میبینید که به نشانه اعتصاب غذا لبهای خودشان را دوخته اند و هیچکدام هم دهانشان از کرباس نبوده!
لیک دیوانه تر از من،دل شیدای منست
آخر از راه دل و دیده سرآرد بیرون
نیش آن خار که از دست تو درپای منست
دل تماشایی تو،دیده تماشایی دل
من به فکر دل و خلقی به تماشای منست
آنکه در راه طلب خسته نگردد هرگز
پای پر آبله بادیه پیمای منست
مشکل ما را بمردن خوب آسان کرد و رفت
جغد غم هم در دل ناشاد ما ساکن نشد
آمد و این بوم را یکباره ویران کرد و رفت
جانشین جم نشد اهریمن از جادوگری
چند روزی تکیه بر تخت سلیمان کرد و رفت
پیش مردم آشکارا چون مرا دیوانه ساخت
روی خود را آن پری از دیده پنهان کرد و رفت
وانکرد از کار دل چون عقده باد مشکبوی
گردشی در چین آن زلف پریشان کرد و رفت
پیش از اینها در مسلمانی خدائی داشتم
بت پرستم آن نگار نامسلمان کرد و رفت
با رمیدنهای وحشی آمد آن رعنا غزال
فرخی را با غزل سازی غزلخوان کرد و رفت
" فرخی یزدی "
فرخی درباره دوخته شدن لبانش سرودهاست:
شرح این قصه شنو از دو لب دوختهام تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته ام
ثبت است در جریده ی عالم دوام ما:-)