رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر شما صاحب حقوق مادی این کتاب هستید، می‌توانید اجازه نشر رایگان نسخه الکترونیکی آن را به ما بدهید یا آن را از طریق کتابناک به فروش برسانید.
برای اطلاعات بیشتر صفحه «شرایط و قوانین فروش» را مطالعه کنید.
باغ آینه
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 958 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 958 رای
این دفتر شامل 38 شعر میباشد
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1386/07/18

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی باغ آینه

تعداد دیدگاه‌ها:
26
باغ آیینه عنوان مجموعه‌ای از منتخب ۴۴ شعر احمد شاملو است که بین سال‌های ۱۳۳۶ تا ۱۳۳۸ سروده شده و اولین بار در سال ۱۳۳۹ توسط انتشارات مروارید منتشر شد. این کتاب در پنج منظومه شامل این اشعار است: خواب وجین‌گر / مثل این است … / حریق قلعه‌ای خاموش … / کلید / اتفاق / برف / شب گیر / غروب «سیارود» / در دوردست … / برسنگ‌فرش / کیفر / ماهی / کاج / پُل الله‌وردی‌خان / شبانه / طرح / فقر / مرثیه برای مردگان دیگر / شبانه / باران / نیم‌شب / شبانه / زن خفته / لوح گور / باران / تاشک / معاد / بر خاک جدی ایستادم … / کوچه / دادخواست / دربسته … / از شهر سرد … / با هم‌سفر / باغ آینه / مرثیه / نبوغ / شعار ناپلئون کبیر / قصه دخترای ننه دریا
شب با گلوی خونین
خوانده ست
دیر گاه.
دریا نشسته سرد.
یک شاخه
در سیاهی جنگل
به سوی نور
فریاد می کشد.
....
چه گونه لعنت ها از تقدیس ها لذت انگیزتز آمده است!
چه گونه مرگ شادی بخش تر از زندگی ست!
چه گونه گرسنگی را گرم تراز نان شما می باید پذیرفت!
لعنت به شما,که جز عشق جنون آسا
همه چیز این جهان شما جنون آساست!
در خلئی که نه خدا بود و نه آتش،
نگاه و اعتماد ترا به دعائی
نومیدوار طلب کرده بودم
جریانی جدی
در فاصلۀ دو مرگ
در تهی‌میان دو تنهائی ـ
نگاه و اعتماد تو بدین‌گونه است!

مرغی از اقصای ظلمت پر گرفت
شب، چرایی گفت و خواب از سر گرفت.
مرغ، وایی کرد، پر بگشود و بست
راهِ شب نشناخت، در ظلمت نشست.
من همان مرغم، به ظلمت باژگون
نغمه‌اش وای، آب‌خوردش جوی خون.
دانه‌اش در دامِ تزویرِ فلک
لانه بر گهواره‌ی جنبانِ شک.
لانه می‌جنبد وز او ارکانِ مرغ،
ژیغ ژیغش می‌خراشد جانِ مرغ.

ای خدا! گر شک نبودی در میان
کی چنین تاریک بود این خاکدان؟
گر نه تن زندانِ تردید آمدی
شب پُراز فانوسِ خورشید آمدی.

من همان مرغم که وای آوازِ او
سوزِ مأیوسان همه از سازِ او
او ز شب در وای و شب دلشاد از اوست
شب، خوش از مرغی که در فریاد از اوست،
گاه بالی می‌زند در قعرِ آن
گاه وایی می‌کشد از سوزِ جان.

خود اگر شب سرخوش از وایش نبود
لاجرم این بند بر پایش نبود.
وای اگر تابد به زندانبانِ ریش
آفتابِ عشقی از محبوسِ خویش!

من همان مرغم، نه افزونم نه کم.
قایقی سرگشته بر دریای غم:
گر امیدم پیش رانَد یک نفس
روحِ دریایم کشانَد بازپس.
گر امیدم وانهد با خویشتن
مدفنِ دریای بی‌پایان و، من!
ور به خود بازم نهد دریای پیر
گو بیا، امید! و پارویی بگیر!
خود نه از امید رَستم نی ز غم
وین میان خوش دست‌وپایی می‌زنم.

من همان مرغم که پر بگشود و بست
ره ز شب نشناخت، در ظلمت نشست.
نه‌ش غمِ جان است و نه‌ش پروای نام
می‌زند وایی به ظلمت، والسلام.

باسلام.
ممنون میشم اگه از نیما هم کار بذارید.
دخترای ننه دریا رو زمین عشق نموند
خیلی وخ پیش بارو بندیل شو بست ،خونه تکوند:((
شادي ي تو ب یرحم است و بزرگ وار
نفس ات در دست هاي خالی ي من ترانه و سبزي ست
من
برمی خیزم!
چراغی در دست، چراغی در دل ام.
زنگار روح ام را صیقل می زنم.
آینه ئی برابر آینه ات می گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم.
بسیارسپاسگذارم
چه نیکو کنشی بود این . سرفراز و پاینده باشید
باغ آینه
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک