عشق در میان کومه های یونجه

✔️ گزیده ای از کتاب:
دستهایش را به بالای سرش برد و دوباره به ماهیچه هایش سفتی داد، معلوم بود که بسیار انگیخته شده است، با چنان حدتی که نمیشد مطبوع باشد، اگر چه او هنوز لبخند می زد. جئوفری که پشت او ایستاده بود، فقط لبان سرخ او را میدید، با آن سبیل نو دمیده شبیه خز سیاه، که پس رفته بود و دندانهای او را در میانه تبسم نشان می داد. برادر بزرگتر چانه اش را روی دسته سه شاخه اش پائین آورد و نگاهش را به آن سوی روستا انداخت.
در دور دست، ناتینگام به صورت توده کبود کمرنگی دیده می شد. در میان، روستا زیر مهی از حرارت گسترده بود و جای جای بیرق دود معدنهای زغال سنگ در اهتزار بود. اما در فاصله ای نزدیک، پای تپه، در آن طرف جاده پر چین بوته های انبوه، تنها نسکوت کلیسای کهن و قلعه روستائی در میان درختها احساس میشد. چشم انداز وسیع دلزدگی جئوفری را بیشتر کرد. نگاهش را دور برد و به گاریهائی انداخت که از کشتزار پائین پای او می گذشتند، ارابه خالی مانند حشرهای بزرگی در سرازیری تپه حرکت می کرد، بار بالا می آمد، مانند کشتی به دو سو بله میشد، سر قهوه ای رنگی اسب به زیر می افتاد، و زانوهای قهوه ای با ابرام بالا…..