رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر شما صاحب حقوق مادی این کتاب هستید، می‌توانید اجازه نشر رایگان نسخه الکترونیکی آن را به ما بدهید یا آن را از طریق کتابناک به فروش برسانید.
برای اطلاعات بیشتر صفحه «شرایط و قوانین فروش» را مطالعه کنید.
یک عاشقانه ی آرام
امتیاز دهید
5 / 4.8
با 242 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.8
با 242 رای
یک عاشقانه ی آرام در مورد گیله مردی مبارز و سیاسی است که عاشق عسل دختر آذری زیبا و سیاسی مسلکی می شود . کل کتاب روند و مراحل و برنامه ریزی های زندگی مبتنی بر عشق این دوست . با زبانی شاعرانه بیان عشقی شاعرانه و زیبا . عاشقانی که سعی می کنند در لحظه لحظه با هم بودن عاشق هم باشند و نگذارند عشقشان به رخوت و عادت کشیده شود . عاشقانی که با زمان مبارزه می کنند ... قوت اصلی کتاب همان لحن و بیان فوق العاده زیبای نادر ابراهیمی است .

قسمت هایی از کتاب:
مگذار که عشق ، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود !
مگذار که حتی آب دادنِ گلهای باغچه ، به عادتِ آب دادنِ گلهای باغچه بدل شود !
عشق ، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ دیگری نیست ، پیوسته نو کردنِ خواستنی ست که خود پیوسته ، خواهانِ نو شدن است و دیگرگون شدن.
تازگی ، ذاتِ عشق است و طراوت ، بافتِ عشق . چگونه می شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند ؟
عشق، تن به فراموشی نمی سپارد ، مگر یک بار برای همیشه .
جامِ بلور ، تنها یک بار می شکند . میتوان شکسته اش را ، تکه هایش را ، نگه داشت . اما شکسته های جام ،آن تکه های تیزِ برَنده ، دیگر جام نیست .
احتیاط باید کرد . همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز .
بهانه ها جای حسِ عاشقانه را خوب می گیرند...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
sanna
sanna
1390/01/26

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی یک عاشقانه ی آرام

تعداد دیدگاه‌ها:
111
[quote='nobleman']نقل قول از hgh_h986:
در گورستان زیرزمینی کلیسای وست مینستر بر روی سنگ مزار یک اسقف انگلیسی این کلمات نوشته شده است:
زمانی که جوان و آزاد بودم و رؤیاها و آرزوهای نامحدود داشتم آرزو داشتم که دنیا را تغییر دهم همچنان که رشد کرده و عاقل تر شدم پی بردم که دنیا تغییر نمی کند. بنابراین وسعت دید خود را کوچکتر کرده و تصمیم گرفتم که کشور خود را تغییر دهم.
اما این آرزوی من نیز غیر ممکن به نظر رسید.
در واپسین سال‌های عمر با تلاش بیهوده ای بر آن شدم که خانواده ی خود را تغییر دهم.
اما افسوس که آنان نیز قابل تغییر نبودند.
و اکنون که در بستر مرگ دراز کشیده‌ام ناگهان به این موضوع پی بردم که اگر در نخستین قدم خود را تغییر می دادم می توانستم در قدم بعدی به عنوان مثال، خانواده ی خود را تغییر داده و با دلگرمی و الهام گرفتن از آنها می توانستم انسان بهتر و سودمندی برای کشور خود بوده و کسی چه می داند شاید می توانستم حتی دنیا را تغییر دهم.
برگرفته از: کتاب سوپ جوجه برای تقویت روح[/quote]
فرشیدجان مشکل شدش چندتا!!! که خانم دکتر عزیز و بنده فکر کنم در بحثمان نیز به دنبال رفع آن حداقل برای خودمان هستیم و همیشه در این گفتگوها نیز از محضر ایشان درس و علم میاموزم و همیشه هم خرسند هستم که بایشان به گفتگو مینشینم چون میدانم که در نهایت مطلب درسی از ایشان می آموزم و البته همه دوستان ما نیز دغدغه رفع مشکلات را دارند و هرکس به طریقی و از یک راه نظر میدهد.
اول اینکه آیا ما باید تغییر بکنیم ؟باتوجه به تمام شرایط و ویزگیهای شخصیتی محیط خودمان، اگر قرار تغییر بکنیم با ید چه بهایی بپردازیم ؟تغییر ما باید به چه صورتی شکل بگیره که به نفع خودمونه باشه؟

مغزت را با این کار، له می‌کنی، مرد ! آوارگی اندیشه، دیوانه‌ات می‌کند.به چیزی ایمان بیاور، و مومن بمان! دیگر نیدنیش تا شک کنی. فقط بنده‌ی آن ایمان باش، بنده‌ی آنچه که با قلبت قبول کرده‌ای. همین.
[quote='tankamanee']
من که اولا منظورم این نیستش که ادم بی احساس شدن؛ من منظورم اینه که چرا این اتفاق افتاده وخب از نظر شخص بنده کمی تاسف بار... ای کاش میشدش که همه با هم خوب بودند و به هم مهر میکردند که میدانم این کار اتفاق نمیافتد...
الان به نظر شما زمانه ما نیاز به احساساتی که شما میگید در هر زمانه خودش بیاوریم چه نوعی احساساتی نیاز هستش یا اصلانیاز دارد یانه؟ [/quote]
البته محسن جان منظور بنده دقیقا حرف شما نیست. ولی کلا فوق العاده زیاد شده اینکه افراد میگن : قدیما...
حرف بنده اینه که هر زمانی لطف خودش رو داره...ضمن اینکه گذشته هم چندان بی عیب نبود!
ما دقیقا باید به جای حسرت، همون احساساتی که حسرتشو داریم در زندگی خودمون رعایت کنیم..مهم نیست بهت خیانت و بی وفایی بشه! شما محبت و احساس رو که تو زندگیت وارد کنی صددرصد رو اطرافت تاثیر مثبت داری...ضمن اینکه همین کار شما باعث اشاعه اون رفتاره...
باور بفرمایید شعار نمیدم...به قول شاملوی بزرگ : با این همه ای قلب دربه در -از یاد نبر که ما-عشق را رعایت کرده ایم-عشق را رعایت کرده ایم-خود اگر شاهکار خدا بود یا نبود!
[quote='hgh_h986']محسن جان، واقعا در حسرت روزگاران گذشته بودن بیهوده ست.
بهتر نیست اگر واقعا احساسی رو دوست داریم اونو در همین زمانه خودمون بیاریم؟؟؟ هیچ لزومی هم نداره که حسرت بخوریم چرا بقیه بی احساسن!
اگه شما عشق رو میپسندید، اونو در زندگیتون اعمال کنید! مطمئن باشید نتیجه ش تمام جهانتون رو در بر میگیره...
ارادت دارم...[/quote]در گورستان زیرزمینی کلیسای وست مینستر بر روی سنگ مزار یک اسقف انگلیسی این کلمات نوشته شده است:
زمانی که جوان و آزاد بودم و رؤیاها و آرزوهای نامحدود داشتم آرزو داشتم که دنیا را تغییر دهم همچنان که رشد کرده و عاقل تر شدم پی بردم که دنیا تغییر نمی کند. بنابراین وسعت دید خود را کوچکتر کرده و تصمیم گرفتم که کشور خود را تغییر دهم.
اما این آرزوی من نیز غیر ممکن به نظر رسید.
در واپسین سال‌های عمر با تلاش بیهوده ای بر آن شدم که خانواده ی خود را تغییر دهم.
اما افسوس که آنان نیز قابل تغییر نبودند.
و اکنون که در بستر مرگ دراز کشیده‌ام ناگهان به این موضوع پی بردم که اگر در نخستین قدم خود را تغییر می دادم می توانستم در قدم بعدی به عنوان مثال، خانواده ی خود را تغییر داده و با دلگرمی و الهام گرفتن از آنها می توانستم انسان بهتر و سودمندی برای کشور خود بوده و کسی چه می داند شاید می توانستم حتی دنیا را تغییر دهم.

برگرفته از: کتاب سوپ جوجه برای تقویت روح
[quote='اتیفرد']این خستگی که گفتی کلمه ی کلیدی نسل ماست محسن خان! ما صبح تا شب پر میشیم از حرف و تصویر و داده و ... و این روح ما رو مستهلک کرده. چون به همون اندازه ای که پر میشیم نمیتونیم روحمون رو تخلیه کنیم. تکنولوژی در انباشتن خوب عمل میکنه اما در خلأ آفرینی موفق نبوده. همینه که علوم آرامبخشی مثل یوگا و ... الان طرفدارش زیاد شده. ما تا نتونیم با خودمون خلوت کنیم هویتمون معلوم خودمون هم نمی شه. بازم یه قول مولانا این دهان بستی دهانی باز شد/ کو خورنده ی لقمه های راز شد. میخواد بگه تهی شدن و خلوت بودن کشف المحجوبه، رازگشا ست.[/quote]
من کتابی میخواندم که به بحث خستگی اشاره کرده بودش و گفته بودش که این خستگی در کشورهای پیشرفته وجود داردولی به راحتی وارد کشورهای جهان سوم از جمله ایران خومان میشود، که از ان خستگی مزمن غیر قابل کنترل کننده که از آن صحبت شده هست..
خستگی که بیماری جدید قرن محسوب میشود. که باید با سایر پدیدهای بی هنجار تحلیل بشه..که همه پدیدها انرا تحلیل بکنند و به ان نیز کمک بکنند حل بشود..
[quote='hgh_h986']البته فقط نظر است ها!!.....
در این فیلم داستانی روایت میشه از نویسنده ای که عاشق فضای شاعرانه و ادبی اوایل قرن بیست در پاریس هست...تا این که در سفری که با همسر و خونواده همسرش به پاریس داره، شبی که داره تو خیابون قدم میزنه دقیقا سر ساعت 12 یک ماشین قدیمی سوارش میکنه...و اون خودشو در محیطی با فیتز جرالد و همینگوی و غیره میببینه...برای اون نهایت تحقق یک رویاست.فوق العاده مجذوب میشه.این قضیه چند شب ادامه پیدا میکنه...در همین اثنا عاشق دختری از دوستان همینگوی میشه.دیگه اصلا نمیخواد به دوران خودش برگرده.به...بعد چند شب وقتی دارن قدم میزنن با اون خانوم، باز هم یک کالسکه سوارشون میکنه و یک قرن دیگه عقب میرن! ...جالبه دختره هم عاشق قرن قبل از خودشه! در نهایت دختر ترجیح میده در همون قرن 18 بمونه! چون به نظرش زمان حودش مزخرف میاد...و این سیکل احتمالا ادامه دارد!
غرض از این روده درازی بنده اینه : محسن جان، واقعا در حسرت روزگاران گذشته بودن بیهوده ست.
بهتر نیست اگر واقعا احساسی رو دوست داریم اونو در همین زمانه خودمون بیاریم؟؟؟ هیچ لزومی هم نداره که حسرت بخوریم چرا بقیه بی احساسن!
اگه شما عشق رو میپسندید، اونو در زندگیتون اعمال کنید! مطمئن باشید نتیجه ش تمام جهانتون رو در بر میگیره...
ارادت دارم...[/quote]
کاوه جان این این چه حرفی هست که شما میفرماید "غرض از این روده درازی بنده اینه "(( کاوه جان خودت بهتر میدونید که من همیشه از نظرات دوستان استفاده میکنم))
من که اولا منظورم این نیستش که ادم بی احساس شدن؛ من منظورم اینه که چرا این اتفاق افتاده وخب از نظر شخص بنده کمی تاسف بار... ای کاش میشدش که همه با هم خوب بودند و به هم مهر میکردند که میدانم این کار اتفاق نمیافتد...
الان به نظر شما زمانه ما نیاز به احساساتی که شما میگید در هر زمانه خودش بیاوریم چه نوعی احساساتی نیاز هستش یا اصلانیاز دارد یانه؟
کاوه من صادقانه میگم که خیلی مخلصتم....:x:x
البته فقط نظر است ها! .......
در این فیلم داستانی روایت میشه از نویسنده ای که عاشق فضای شاعرانه و ادبی اوایل قرن بیست در پاریس هست...تا این که در سفری که با همسر و خونواده همسرش به پاریس داره، شبی که داره تو خیابون قدم میزنه دقیقا سر ساعت 12 یک ماشین قدیمی سوارش میکنه...و اون خودشو در محیطی با فیتز جرالد و همینگوی و غیره میببینه...برای اون نهایت تحقق یک رویاست.فوق العاده مجذوب میشه.این قضیه چند شب ادامه پیدا میکنه...در همین اثنا عاشق دختری از دوستان همینگوی میشه.دیگه اصلا نمیخواد به دوران خودش برگرده.به...بعد چند شب وقتی دارن قدم میزنن با اون خانوم، باز هم یک کالسکه سوارشون میکنه و یک قرن دیگه عقب میرن! ...جالبه دختره هم عاشق قرن قبل از خودشه! در نهایت دختر ترجیح میده در همون قرن 18 بمونه! چون به نظرش زمان حودش مزخرف میاد...و این سیکل احتمالا ادامه دارد!
غرض از این روده درازی بنده اینه : محسن جان، واقعا در حسرت روزگاران گذشته بودن بیهوده ست.
بهتر نیست اگر واقعا احساسی رو دوست داریم اونو در همین زمانه خودمون بیاریم؟؟؟ هیچ لزومی هم نداره که حسرت بخوریم چرا بقیه بی احساسن!
اگه شما عشق رو میپسندید، اونو در زندگیتون اعمال کنید! مطمئن باشید نتیجه ش تمام جهانتون رو در بر میگیره...
ارادت دارم...
[edit=saraab]1391/11/22[/edit]
این خستگی که گفتی کلمه ی کلیدی نسل ماست محسن خان! ما صبح تا شب پر میشیم از حرف و تصویر و داده و ... و این روح ما رو مستهلک کرده. چون به همون اندازه ای که پر میشیم نمیتونیم روحمون رو تخلیه کنیم. تکنولوژی در انباشتن خوب عمل میکنه اما در خلأ آفرینی موفق نبوده. همینه که علوم آرامبخشی مثل یوگا و ... الان طرفدارش زیاد شده. ما تا نتونیم با خودمون خلوت کنیم هویتمون معلوم خودمون هم نمی شه. بازم یه قول مولانا این دهان بستی دهانی باز شد/ کو خورنده ی لقمه های راز شد. میخواد بگه تهی شدن و خلوت بودن کشف المحجوبه، رازگشا ست.
[quote='اتیفرد']این سوال من هم هست! چرا باید مدرنیته احساسات رو کم کنه؟؟؟
ولی چیزی که خودم تجربه کردم اینه که "عدم اعتماد" زیاد شده. چن وقت پیش یک دختر خانمی با صورت نگران جلوی منو گرفت و با حالت گریون ازم پول خواست و گفت که کیف پولشو جا گذاشته. اتفاقا من از خرید میو مدم و پول کیفم کم شده بود. هر چی داشتم دادم بهش و خودم با اتوبوس رفتم. حال نگرانشو که دیدم دستام می لرزید. هفته ی بعد همونجا دیدمش که داشت از یه دختر دیگه پول می گرفت. حس خیلی بدی داشتم. نه واسه اون پول. واسه اون همه نگران شدن :([/quote]
بله موافقم عدم اعتماد این همان بحث وضعیت فقر فرهنگی و اجتماعی که بر کشور کنونی ما نیز حاکم شده . حال باید به دنبال این باشیم اول ریشه این را پیدا بکنیم سپس ان را حل بکنیم.
حالا به نظرم به غیر از بحث اعتماد ، همین بحث برخورد کشورهای جهان سوم با پیشرفت و مدنیته شدن غرب هستش که به بحث جدید تازه در عرصه کشورهای جهان سوم بوجود امده ان هم ((باز مثل آن شب که صحبت میکردیم ))بحران هویت هست که هویت دچار چالش کرده است؛
از یک طر ف مشکلات و وضعیت بد و ناجور داخل کشور و شرایطی که حاکم شده هست و از سوی دیگر برخود با همین مدرنیته ... یکی خستگی جدید دربین نسل ما بوجود اورده هست...
[quote='hgh_h986']محسن جان ، بنده فقط یک نکته رو عرض میکنم دوست من...
شما فیلم "نیمه شب در پاریس" اثر وودی آلن رو دیدید؟[/quote]
نه کاوه جان تا الان ندیدم ...شما بفرماید ؛فرمایشتان را....:x
یک عاشقانه ی آرام
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک