در سفر
نویسنده:
مهشید امیرشاهی
امتیاز دهید
بخشی از کتاب:
ای کاش ....
ای کاش آدمی وطنش را
همچون بنفشه ها
(در جعبه های خاک)
یک روز می توانست
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران، در آفتاب پاک
هر نوبهار، دور از وطنی که در دلم جا دارد و در هیچ جعبهای نمیگنجد، بیش از هر چیز به یاد رنگارنگی بنفشههای حاشیهٌ باغچهها هستم و به یاد زلالی رنگ خوشههای اقاقیا و یاسهای بنفش که از لبهٌ دیوار به کوچه سر ریز می شد؛ به یاد رنگ جسور بوتههای ارغوان و شاخه های یاس زرد که در کنار هم به شعلهٌ آتش می مانست؛ به یاد لطافت رنگ شکوفه های سفید و صورتی درختان میوه که هم شرم داشت و هم غرور؛ به یاد طبق پونههای ترد سبز و پیازچههای نازک سفید و تربچه های نقلی سرخ که فروشندگان دوره گرد چون گل و به رنگ پرچم ایران می آراستند، پف نم آبی به آن می زدند و با صدای رسا خریداران را جلب می کردند.
در هر نوروز در تبعید به یاد عطر گلهای این فصل و ویژهٌ سرزمینم هستم؛ به یاد بوی پارچهٌ نوی لباس و چرم تازهٌ کفش؛ به یاد رایحهٌ خوش شیرینی های خانه پز؛ به یاد شمیم بهار شمیران که مجموعهای بود از همهٌ این عطرها.
در آغاز بهار و در این شهر غریب به یاد سنتهای آشنا هستم؛ به یاد رفت و آمدها؛ عیدی دادنها و گرفتنها؛ چای خوردنها و صد سال به این سالها گفتنها.
بیشتر
ای کاش ....
ای کاش آدمی وطنش را
همچون بنفشه ها
(در جعبه های خاک)
یک روز می توانست
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران، در آفتاب پاک
هر نوبهار، دور از وطنی که در دلم جا دارد و در هیچ جعبهای نمیگنجد، بیش از هر چیز به یاد رنگارنگی بنفشههای حاشیهٌ باغچهها هستم و به یاد زلالی رنگ خوشههای اقاقیا و یاسهای بنفش که از لبهٌ دیوار به کوچه سر ریز می شد؛ به یاد رنگ جسور بوتههای ارغوان و شاخه های یاس زرد که در کنار هم به شعلهٌ آتش می مانست؛ به یاد لطافت رنگ شکوفه های سفید و صورتی درختان میوه که هم شرم داشت و هم غرور؛ به یاد طبق پونههای ترد سبز و پیازچههای نازک سفید و تربچه های نقلی سرخ که فروشندگان دوره گرد چون گل و به رنگ پرچم ایران می آراستند، پف نم آبی به آن می زدند و با صدای رسا خریداران را جلب می کردند.
در هر نوروز در تبعید به یاد عطر گلهای این فصل و ویژهٌ سرزمینم هستم؛ به یاد بوی پارچهٌ نوی لباس و چرم تازهٌ کفش؛ به یاد رایحهٌ خوش شیرینی های خانه پز؛ به یاد شمیم بهار شمیران که مجموعهای بود از همهٌ این عطرها.
در آغاز بهار و در این شهر غریب به یاد سنتهای آشنا هستم؛ به یاد رفت و آمدها؛ عیدی دادنها و گرفتنها؛ چای خوردنها و صد سال به این سالها گفتنها.
آپلود شده توسط:
Reza
1386/06/22
دیدگاههای کتاب الکترونیکی در سفر
نازنین هستید مهشید خانم هنر کجا که باشید
جان گرگان وسگان از هم جداست
وطنش را
همچون بنفشهها
(در جعبههای خاك)
همراه خويشتن ببرد هر كجا كه خواست
زیرا در چنان روزی وطن
به هر دلیل موجه یا غیر موجه آواره خواهد شد
چه سنگدل اند
و چه خودخواه و خودشیفته
آنها که ترجیح می دهند به جای ماندن در کنار مام وطن
به خاطر بی لیاقتی
یا سرسپردگی به فراسوی مرزها
به رومیان و تورانیان
وطن را بنفشه کنند
در جعبه ای از خاک بگذارند
و آواره کنند.
آوارگی و بی وطنی مزد بی لیاقتی و ندانم کاری شان است
و این مزدی است که بیگاری و دلسپردگی به بیگانه و انیرانیان
به جیب سوراخ این وطن فروشان کرده و می کند.
این تلخی گوارای گلوی هرزه درایشان باد.
به کامشان بیش باد.
تا ایران هست و ایرانی
چنین باد.
ای كاش ....
ای كاش آدمی وطنش را
همچون بنفشهها
(در جعبههای خاك)
يك روز می توانست
همراه خويشتن ببرد هر كجا كه خواست
در روشنای باران، در آفتاب پاك٠
تنهایی و غربت بد دردیه و تک روی بدتر ولی در تک روی انسان عقده هایش را مثل غده ها اب میکنه..........با نوشتن........از اینکه میدونه خواننده ای هست که انرا میخواندو.............به این ترتیب از اینکه تنهاست لذت میبره
با سپاس از خانم امیرشاهی
متاسفیم
مرسی