رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر شما صاحب حقوق مادی این کتاب هستید، می‌توانید اجازه نشر رایگان نسخه الکترونیکی آن را به ما بدهید یا آن را از طریق کتابناک به فروش برسانید.
برای اطلاعات بیشتر صفحه «شرایط و قوانین فروش» را مطالعه کنید.
ژرمینال
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 144 رای
نویسنده:
مترجم:
نونا هجری
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 144 رای
✔️ ژرمینال در سال 1885 منتشر شد. این سیزدهمین کتاب از دوره­ ی خانواده­ ی روگون ماکار، یکی از مشهورترین آثار نویسنده است که در سال 1885 منتشر شده است.
زولا خود چنین اظهار می­دارد که ماجرا بر سر یک اعتصاب است، «قیام حقوق بگیران و فشار به جامعه­ ای که یک لحظه از هم می­پاشد و، در یک کلام، مبارزه ­ی سرمایه و کار. اهمیت کتاب در این است، و می­خواهم که ناظر بر آینده باشد و مسئله­ ای را مطرح کند که مهم­ترین مسئله قرن بیستم خواهد بود.

خلاصه ی کتاب:
ماجرا در معدن زغال سنگ شمال فرانسه اتفاق می افتد. اِتیِن لانتیه، یکی از پسران ژروز ماکار شخصیت اصلی رمان آسوموار که در کارگاه راه آهن لیل کار می­کرد، به جرم سیلی زدن به رئیس خود از کار اخراج می‌شود. او در معدن وورو، در گروه مائواستخدام می­شود. اتین در کار و زندگی سخت دشوار معدنچیانی سهیم می‌شود. معدنجیان نسل به نسل زیر بردگی بوده اند.اتین به سبب طبیعت عصیان گرش باشرایط محیط کارش به مخالفت برمی خیزد. با رهبران سوسیالیست ارتباط می‌گیرد و مبارزه با شرکت معادن را سازمان می­دهد. واعتصاب را بر می­انگیزد. معدنچیان پس از دو ماه و نیم مبارزه از روی اجبار کار خود را از سر می‌گیرند، ولی متوجه می‌شوند که مبارزه امکان پذیر است. مبارزه معدنچیان به مراحل بحرانی می‌رسد، سپاهیان به روی اعتصاب کنندگان تیراندازی می‌کنند و کشته­ هایی بر جا می گذارند. در اواخر کتاب می بینیم که پیروزی سرمایه‌داران صرفاً ظاهری است. اتین در یک صبح بهاری، که نمودار دورانی نواست به پاریس می­رود؛ تا مبارزه ­های تازه­ای در پیش گیرد.

ژرمینال نام ماه آغاز بهار در فرانسوی و نیز روز قیام پاریسیها در سال ۱۷۹۴ است.
امیل زولا در کتابش این سوال را مطرح میکند که آیا انقلاب به پیش میرود و یا همانند بهار ِ باز میگردد و خود را تکرار میکند. این اثر به قدری قوی بوده که پس از مرگ مشکوک امیل زولا در ۱۹۰۲ بر اثر دود در مراسم تشییع وی هزاران کارگر فریاد میردند : ژرمینال ژرمینال.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
Pir pesar
Pir pesar
1389/11/29

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی ژرمینال

تعداد دیدگاه‌ها:
79
نقل قول : در نظام کمونیستی کارفرما از بین نمی رود بلکه دولت و نظام سیاسی جایگاه کارفرما را پیدا می کند که طبق تعریف شما به واسطه مالکیت کارفرما (دولت کمونیستی) بر ابزار تولید واجد اقتدار نسبت به کارگر می شود با این تفاوت که در نظام مارکسیستی دولت هم کارفرماست هم قانون گذار هم مدیرکل و هم قاضی است و در این میان سرمایه از بین نمی رود بلکه سرمایه در دست دولت قرار می گیرد، دولتی (کارفرما) که با قبضه کردن همه چیز قدرت بی نهایت و غیرپاسخگو دارد.
گفته بالا کاملا درست است و همان چیزی بود که انقلاب اکتبر 1917 شوروی را به بیراهه کشاند. مارکس وقتی از دیکتاتوری پرولتاریا سخن می گوید دقیقا همین مد نظرش است یعنی الغا و براندازی دولت، و تشکیل حکومت توسط خود مردم بدون نمایندگی و انتخابات، وگرنه اگر دولت سرجایش ابقا شود هر انقلابی به فساد و حکومت های توتالیتر کشیده خواهد شد(چه مالکیت ابزار تولید بدست دولت باشد و چه بدست بخش خصوصی). در واقع در این حالت دولت خود بدل به همان غول مالی در اقتصادهای کاپیتالیستی می شود.
در سرمایه داری کنونی اربابان چه کسانی هستند؟ آیا سیاستمداران و دولت اربابان عالمند؟ خیر. این غول های تجاری و مالی می باشند که در دنیای امروز خط مشی ها را تعیین می کنند و سیاستمداران( البته اگر امروز چیزی تحت عنوان سیاست وجود داشته باشد، چرا که امروزه به لطف جامعه مصرف و جامعه نمایش مدیریت و کنترل توده ها جای سیاست را گرفته است) و سیاستمداران بی خاصیت امروزی صرفا خادمینی برای پیشبرد این خط مشی ها هستند( توجه شود که این غول های تجاری مالی هستند که هزینه کمپین های انتخاباتی این سیاستمداران را تامین می کنند).
تصورلیبرال ها این است که منظور مارکس از سرمایه پولی است که بابت ساخت جاده، بیمارستان و غیره مصرف می شود. منظور مارکس از سرمایه بروز منطق افسارگسیخته سود در نظام مبتنی بر سرمایه است، یعنی اینکه سود و انباشت هرچه بیشتر سرمایه و بت واره پیشرفت و رشد اقتصادی هدف نهایی این نظام است، وگرنه به عنوان موجودات انسانی نیاز به اقتصاد داریم و اقتصاد بدون سرمایه فاقد موضوعیت است.
در مورد حق انتخاب رجوع شود به آرای فروید و سه مقوله Ego، Superego و Id تا از جزم انتخاب آزاد رها گشته و مشخص شود که فردیت و حق انتخاب اموری درون ماندگار نیستند بلکه در بستر اقتصادی و اجتماعی و با توجه به میل ساخته شده در درون آن نظام است که دست به انتخاب می زنیم. به همین دلیل است که لاکان می گوید "میل وجود ندارد". چرا که میل از طریق فانتزی است که ساخته می شود و فانتزی در بستر نظم نمادینی(جامعه) که فرد در آن قرار دارد شکل می گیرد و با تحقق فانتزی میل از بین می رود.
در کل لیبرال های ساده لوح تنها قادر به مشاهده نتایج هستند، مثل اینکه اسلام را بر حسب داعش قضاوت کنیم.
در نهایت معیار قضاوت می بایست مباحث مارکس و نظریات مارکسیستی باشد که البته خالی از نقد نیستند و قضاوت بر اساس کمونیسم شوروی(نسخه ای دیکتاتور از کمونیسم که مسبب انحراف آن استالین بود) درست نیست، گو اینکه خود چپ ها نیز شدیدترین نقدها را به آن دارند.
سرمایه مانند چاقوی آشپزحانه یک ابزار است نه عامل، از زمانی که بشر بر روی زمین آمده نیکی و پلیدی با وی بوده و بدون ابزار سرمایه نیز قتل و کشتار متوقف نمی شود چنانچه کشتارهای قرن معاصر خمرهای سرخ و مائویسم در چین ربط مستقیمی به سرمایه نداشت.
فرض کنیم یک مسافر تصمیم می گیرد از نقطه A به نقطه B رود یک تاکسی را صدا می زند طی قرارداد فی مابین بین مسافر و راننده تاکسی مسافر مبلغی پول معلوم به راننده می دهد و راننده موظف است در اسرع وقت حرکت کند و مسافر را از نقطه A به نقطه B برساند راننده موظف است طبق قانون رفاه حال مسافر و امنیت وی را تامین کند و مسافر باید طبق قانون مزد راننده را بپردازد در اینجا مسافر به نوعی راننده را تحت عنوان کارگر طی زمامی مشخص استخدام کرده است در این قرارداد اجتماعی و اقتصادی هیچ یک توسط دیگری استثمار نشده اند. بقیه مشاغل نیز همین گونه است شخص قدرت انتخاب دارد که شرایط کارفرما را بپذیرد و یا رد کند. با این نگاه مخالف هستم که "واسطه مالکیت کارفرما بر ابزار تولید واجد اقتدار نسبت به کارگر می شود" یک کارگر می تواند چنین نگاهی نداشته باشد همانطور که خارج از محیط کاری کارگر ضرورتی ندارد فرمانبردار کارفرما باشد و فقط در محیط کاری پیرامون شرایط کاری وظایفی که بر وی محول شده را انجام می دهد و کارگر و کارفرما نسبت به هم حقوقی دارند.
شما نکته کلیدی را فراموش کردید
در نظام کمونیستی کارفرما از بین نمی رود بلکه دولت و نظام سیاسی جایگاه کارفرما را پیدا می کند که طبق تعریف شما به واسطه مالکیت کارفرما (دولت کمونیستی) بر ابزار تولید واجد اقتدار نسبت به کارگر می شود با این تفاوت که در نظام مارکسیستی دولت هم کارفرماست هم قانون گذار هم مدیرکل و هم قاضی است و در این میان سرمایه از بین نمی رود بلکه سرمایه در دست دولت قرار می گیرد، دولتی (کارفرما) که با قبضه کردن همه چیز قدرت بی نهایت و غیرپاسخگو دارد.
نکته دیگری که باید عنوان شود این است که در این شیوه هیچ امکان رقابت و حق انتخاب و خواست برای تغییر وجود ندارد اشخاص مختلف با نیاز ها و خواسته های مختلف هستند. شخصی شاید دوست نداشته باشد همه عمر پشت یک میز یا در معدن برای یک دولت کمونیستی زندگی و کارگری کند و امروز وی با ده سال بعدش یکسان باشد و پیشرفتی نداشته باشد. شخصی شاید به یک زندگی روزمره علاقه مند باشد و از تغییر استقبال نکند در این شیوه با نابودی رقابت، خلاقیت و ابتکار نیز از بین می رود. من به شخصه دوست ندارم مزدی که یک متخصص خبره و حاذق (بعد از سالها تلاش و تحصیل و تجربه) دریافت می کند با مزد شخصی که چندان علاقه ای به کارش ندارد و کیفیت کار وی ضعیف و همت و تلاش وی کم است یکی باشد، زیرا کار این دو برابر نیست که حقوق برابر داشته باشند.
سالها بعد از مرگ گالیله و مخالفتی که مرتجعین با وی کردند امروز بر همگان مشخص است که زمین به دور خورشید می چرخد یا خورشید به دور زمین، در دنیای پرسرعت امروزی که سالها از مرگ چرچیل و مارکس می گذرد و تلاش های فراوان شده نظام های مارکسیستی یا شبهه مارکسیستی در کشورهای مختلف برپا شود مشخص هست کدام ایدولوژی موفق تر بوده است و کدام فاجعه بار، خودکامه، پوپولیست، جنایتکار و ناکارآمد بوده است.
نظام های لیبرال به قول شما دروغین با تمام مشکلات موجودش این حق را به شما می دهد که در فضای اینترنت و جامعه به راحتی از آن انتقاد کنید با انباشت سرمایه دیگر دغدغه بشر زنده ماندن صرف نبود و بعد که شکمش سیر شد به حقوق بشر و فلسفه و حقوق برابر زن و مرد و... فکر کرد
نباید یک کارآفرین به صرف داشتن سرمایه و ابزار تولید محکوم شود
وقتی در آلمان شرقی و لهستان و کشورهای تحت ظلم امپریالیسم شوروی نه گفتن را آغاز کردند و با صدای بلند "هرگز" گفتند جهان جای قابل تحمل تری برای زندگی شد.
امروز بی عدالتی با گام هایی مصصم به پیش می رود،
ظالمان هزاران سال است که چپاول می کنند.
زور خاطرجمع به نظر می رسد؛ همه چیز همان طور که هست باقی می ماند.
و در بازارها، استثمار با صدای بلند نعره می زند:
این تازه شروع کار من است.
آنچه ما می خواهیم هرگز رخ نخواهد داد.
هرآنکه هنوز زنده است هرگز نباید بگوید"هرگز"!
امر مسلم هرگز مسلم نیست.
اوضاع آن طور که هست باقی نخواهد ماند.
حال که حاکمان حرف خود را زده اند
اینک نوبت پایین دستان است که شروع به سخن گفتن کنند.
چه کسی جرات گفتن "هرگز" را دارد؟
اگر ظلم پابرجا بماند کیست که می بایست مورد سرزنش قرار گیرد؟ما.
چه کسی یارای نابودی بندگی موجود را دارد؟ ما می توانیم.
هرآنکه به زمین خورده است باید دوباره بر روی پای خود بایستد!
هرآنکه شکست خورده باید دوباره مبارزه کند!
هرآنکه روزگار خود را درک کرده باشد- چگونه دیگران می توانند جلویش را بگیرند؟
برتولت برشت(در ستایش دیالکتیک)
مارکسیسم اصل عدم تجاوز را نقض می کند و کاملا غیر اخلاقی و غیر عملی بود و در نهایت منجر به عقب ماندگی اقتصادی در شوروی و شکلی فاشیست مانند در چین و کره شد. و تبلیغ به برابری کاذب و شعارهایی آرمانی که کاملا پوپولیستی است در سیاست جایی ندارد. مارکسیسم استعداد افراد را برای کسب ثروت نادیده می گیرد و زمینه فرصت های پیش آمده برای پول دار شدن طبقه کارگر را بر می چیند و بی عدالتی در مارکسیسم جولان می زند. معنای بی عدالتی این است: ((دادن مقداری برابر به افراد نابرابر یا دادن مقداری نابرابر به افرادی برابر.)) درست است همه انسان هستیم و از این رو باید به هم در انسانیات احترام بگذاریم مثلا مرد را بر زن ترجیح ندهیم یا به غنی احترام مازاد بر فقیر نگذاریم و خلاصه فضایل و رذایل را مد نظر قرار دهیم ولی در بازار سرمایه است که برابر و نابرابر را مشخص می کند چون گفتمان ما اقتصادی است و سوء استفاده از سرمایه برای رسیدن به قدرت نشان از بد بودن سرمایه داری نیست. و استبداد طبقه کارگر خود ظلمی بزرگ است. کمونیسم برای جوامع اولیه که هنوز آنچه که شهر می نامیم تشکیل نشده بود، می باشد.
مسئله مارکس ابدا اشکالات اقتصادی سرمایه داری در درون پارادایم خود آن نیست. بلکه اصل موضوعه خود سرمایه داری است. معضل واقعی سوکارکرد سرمایه داری در برخی مقاطع نیست بلکه سرمایه داری در ذات خود ضداجتماعی و نابرابری گرا است. مسئله مارکس را اگر بخواهیم در یک واژه خلاصه کنیم همان چیزی است که خودش فتیشیسم کالایی می نامد. به عبارتی بت واره شدن روابط اجتماعی (نگاه بالادستی به پایین دستی) در بستر اقتصاد کاپیتالیستی که طبق آن کارفرما به این دلیل کارگر را استثمار می کند که بواسطه مالکیت بر ابزار تولید واجد اقتدار نسبت به کارگر می شود. و لذا با افزایش دستمزد مسئله همچنان پابرجا است و هیچ تغییری در رابطه کارفرما و کارگر ایجاد نخواهد شد.
پذیرش نظام سرمایه داری و دموکراسی دروغین لیبرالیستی همرا با آن به عنوان تنها نظام قابل اجرا(که اولین بار توسط چرچیل مطرح شد) خود اصلی ترین ایدئولوژی ممنوع کننده در دوران ماست(همانند تمامی ایدئولوژی هایی که سابق براین امکان تحقق امری را ممنوع می کردند، داستان گالیله را به خاطر بیاورید).
حال بگذریم از رنج میلیون ها انسانی که طی قرن ها برای تحقق آمال امپریالیستی سرمایه داری سلاخی شده اند. برای مثال کوچ اجباری و گله ای سیاه پوستان به قاره های دیگر به عنوان برده، استعمار کشورهای غنی از منابع طبیعی، دخالت در امور کشورها، و هزاران دست درازی کوچکو و بزرک در سرتاسر به خصوص کشورهای به اصطلاح جهان سوم، نادیده انگاشتن طبقه ضعیف و بی عدالتی شدید نسبت به آنها( آیا جایی که در آن کسی درآمدش 1000 برابر یک کارگر است، مالیات یکسان به معنای عدالت است).
پیش برنده تمامی قساوت های تاریخ سرمایه بوده است. سرمایه همواره تعیین کننده ارزش های و سلسله مراتب اجتماعی بوده است. سرمایه همواره عامل موجه کردن قساوت های کشورهای غربی نسبت به نقاطی نظیر آفریقا و سایر مستعمرات بوده است.
بدون نظام سرمایه داری(ترجمه صحیح تر آن سرمایه سالاری است) می توان جهانی بهتر آفرید، چرا که منطق سرمایه در نظام سرمایه داری اساسا مبتنی است بر تجمیع آن در دست تعدادی اندک و تعیین سرنوشت توده مردم بدست آن تعداد اندک(برای مثال جریان های سفته بازی ساخته شده بدست صاحبان سرمایه که باید کور بود که ندید به تازگی آن را تجربه کرده ایم).
سلام هم میهن چپ گرای من
شما درست می فرمائید که اشکالات اساسی به سرمایه داری از طرف خود اقتصادانان نظام سرمایه پیشتر مطرح شده بود اما همین اقتصادانان به این نتیجه رسیدند که این شیوه با تمام ایراداتی که به آن وارد است باز بهترین گزینه موجود است.
مشخص است در یک بحث کوتاه نظر شخصی تغییر نمی کند دگرگونی عقاید و نظرات و گرایش های عقیدتی روندی زمان بر است که شخصی چون من ابتدا نظراتش در مورد موضوعی تعدیل پیدا می کند و سپس به آهستگی دگرگون و متضاد با باور پیشین می شود. حدس من چنین است شما نیز احتمالا مانند سابق یک چپ گرای دو آتیشه نیستند و نظراتتان تعدیل شده است گرچند هنوز تتمه باورهای پیشین را دارید. (امیدوارم پوزش مرا بپذیرید شاید حقی نداشته باشم چنین حدسی بزنم)
مفهوم هایی همچون جامعه برابر تعاریف مختلفی می تواند داشته باشد
در یک جامعه برابر ممکن است همه با هم در فقر و بیچارگی برابر باشند اما گاهی بخشی از جامعه با بکارگیری روش هایی که به سود جامعه است به دیگران کمک می کند و طبیعتا سود بیشتر را خودش می برد مثلا کارخانه داری که با شرایط انسانی و حقوقی مناسب کارگرانی را استخدام می کند به آنان کمک می کند و البته خود نیز سود زیادی خواهد برد برای مثال ظرف ده سال صدها کارگر از ثروت صفر به N می رسد و کارفرمایی از ثروت متوسط به ثروت N به توان 10 می رسید آیا در این کنش استعمار و تبعیضی وجود دارد؟ به باور من خیر
به باور شخصی من سرمایه و کارخانه توانسته است بهداشت و رفاه و امنیت به اکثریت جامعه بدهد من سرمایه و ثروت را دلیلی می دانم که بشریت از غارنشینی به شهرنشینی رسید بدین سبب بشریت با شکل های رایج سرمایه داری (مثل کشاورزی و دامداری) از غارنشینی رها شد و با انباشت سرمایه (مثلا در شکل کارخانه) به بهداشت و امنیت و رفاه رسید اینکه امروز جمعیت بشر از حدود کمتر از صدهزار هزار نفر در ده هزار سال پیش امروز به هشت میلیارد نفر در حال نزدیک شدن است را سرمایه می دانم. بدون سرمایه هیچ آزمایشگاهی نمی تواند واکسن جدیدی تولید کند بدون سرمایه هیچ شرکتی نمی تواند هواپیمای ایمن تری تولید کند بدون سرمایه هیچ کارخانه ای نمی تواند لوازم رفاهی ایمن و دلپذیر تولید کند.
نیاز اشخاص نیز متفاوت است یکی دوست دارد در هفته روزانه هشت ساعت کار استاندارد کند و دو روز آخر هفته را خوش باشد و از مزایای بیمه و ... برخوردار باشد یکی دوست دارد کارآفرین شود و با هواپیمای شخصی مسافرت رود
پیشتر بسیار گروه هایی شعارهای دل فریبی چون جامعه برابر بدون طبقه و آزادی دادند ولی به آزادی باور نداشتند و جامعه بی طبقه آنان پیامدی جز قحطی و عوام فریبی در بر نداشت این اشخاص برای مرگ استالین اشک می ریختند و هم زمان از خون دماغ شدن یک کارگر در آمریکا فریاد و فغان سر می دادند و هر وقت در خیابان های مسکو باران می آمد دوست داشتند با چتر در خیابان های تهران آفتابی عبور کنند.
البته برداشت غلط نشود بسیاری از هم میهنان چپ گرا از استالین بیزار هستند و مسیری که شوروی رفت را جنایتی نابخشودنی می دانند، که به این دوستان خاطر نشان می کنم با تمام کاستی های موجود در نظام سرمایه داری که همه به آن اذان داریم باز شرایط امنیتی و رفاهی و سلامت یک کارگر در کشورهای سرمایه داری چون بریتانیا و آمریکا از هر کشور دیگری که دنبال ایجاد یک جامعه بدون طبقه برابر بود بهتر است.
کتابی مثل ژرمینال از این نظر به باور من مفید هستند که یک کارگر را آگاه می کند تا از حقش در برابر کارفرمای سلطه جو و طماع دفاع کند و حقش را مطالبه کند تا از وی سوءاستفاده نشود اما گاهی نتیجه از آن طرف بام افتادن هست به یاد داشته باشید اولین نظر زیر این کتاب را در ارتباط با نظر کاربر محترم nemimiram نوشتم که به باور من کتبی مثل ژرمینال اگر با نگاهی سیاه و سفید خوانده شود نتیجه مطلوبی ندارد برخی از نظرات پر از نفرت کاربران در زیر این کتاب نیز این گفته را به باور شخصی من تصدیق می کند.
[quote='ctr2006'] ... این کتاب محرک بسیاری از پابرهنه گانی است که قصد عقده گشایی و خشونت و ویرانی دارند انسان هایی که بجای حل مشکل موجود قصد نابودی دارند و می خواهند با مقصر دانستن دیگران سلب مسئولیت کنند
به باور شخصی من این کتاب با یک سو نگری عمل کرده و به نتایج مثبت کارخانه و سرمایه نپرداخته است ... [/quote]
دوست گرامی، به گمانم اشکال اساسی این نظری که در دو کامنت زیر دادید در اینه که از روی اختلافات طبقاتی و در نتیجه مبارزات طبقاتی به راحتی می‌گذرید!
قبل از این که با انتساب این مقولات به توده‌ایسم و غیره موضوع تحریف بشه، باید خاطر نشان کنم که تحلیل‌های اختلافات و مبارزات طبقاتی از آن مارکس و مارکسیسم نیست و قبل‌ترها توسط اقتصاددانان خود سرمایه‌داری مطرح شده بود.
از نظر شما، بی‌چیزها (قشر عظیم جامعه) به آسانی تبدیل می‌شوند به «یک شخص که هیچ ایده ای نداشته و از فکرش استفاده نکرده و وقتش را به بطالت گذارنده امروز با دلی پر از عقده از کارآفرینان نفرت دارد و حتی آنان را باعث و بانی اشتباهات خویش می داند در حالی که مست و پاتیل گوشه ای نشسته از لباس های شیک ثروتمندان دچار نفرت می شود.»!! جدی! یعنی کل مشکلات ساختاری نه تنها یک جامعه‌ی کوجک ایران بلکه جهان رو به یک تحلیل روانکاوانه از مشتی مست و پاتیل حواله دادید! :)
در هر حال، آگاه هستم که با این نوع گفتگوهای کتابناکی، نظر کسی تغییر نخواهد کرد و علاقه‌ای هم به توضیح نقش اقتصادی کارخانه در مرحله‌ی سرمایه‌داری و اینکه عملا به نفع چه بخشی از جامعه است هم ندارم، صرفا خواستم توجه دیگران را به طرف دیگر این نوع نظری که داده بودید جلب کنم.
در ارتباط با خود کتاب باید گفت که در ارائه‌‌ی تصویری واقعی از مبارزات کارگران یک بخش از صنعت علیه کارفرماها، صاحبان و حامیان (سیستم سیاسی و پلیس) بسیار موفق است و مطالعه‌ی آن طبعا برای هر شخصی که هنوز به ارزش‌های انسانی و یک جامعه‌ی برابر و آزاد معتقده لذت‌بخش خواهد بود.
به باور شخصی من به دلیل شرایط موجود با این همه اختلافات طبقاتی در بین قشرهای جامعه و اینکه یک شهروند احساس برابری با قشری از شهروندان نمی کند نیروهای اهریمنی زیادی در حال شکل گیری است
گروه اول نژادپرست ها هستند پان های عجیبی که تلاش می کنند جامعه را به همان جایی ببرند که هیتلر در آلمان بود ( حتی دیدن سرنوشت محتوم نژاد پرستی آنان را از این راه باز نمی دارد) این پان ها که با قومیت های خاصی همراه شده و گاهی اسم پان ایرانیسم دارند بسیار خطرناک هستند (البته من یک شهروند ملی گرا و خواستار حفاظت از میراث های فرهنگی تمام ایرانیان هستم و حفظ و مرمت و آموزش تاریخ و پیشینه و میراث خویش را واجب می دانم)
گروه دوم اشخاصی است که ورژن های دیگری از جامعه دینی را پیشنهاد می کنن مثل گروه هایی در مناطق اهل سنت که خشونت را سرلوحه خویش قرار داده اند
گروه سوم که بدتر از همه هستند گروهی با معجون عجیبی از تئوری های توطئه موضوعات را تفسیر می کنند، و می خواهند مانند مقابات به هر قیمتی شده ثروتی بیشمار داشته باشند و در این راه ارزشی برای اخلاقیات قائل نیستند
اینجا قشر کم آگاه جامعه به راحتی بازیچه گروه های فوق می شود و مشکلاتش در دنیای امروز بیشتر و زندگی اش سخت تر می شود.
با نظرات شما کاملا موافقم . . . . ولی فکر نمی کنید که این موضوع در ابعادی دیگر در حال حاضر در جامعه ایران در حال شکل گرفتن است ؟
ژرمینال
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک