رسته‌ها
سمفونی مردگان
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 515 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 515 رای
برنده جایزه سال ۲۰۰۱ ( بنیاد انتشارات ادبی فلسفی سورکامپ)

ساعت آقای درستکار بیش از سی سال است که از کار افتاده؛ در ساعت پنج و نیم بعداز ظهر تیر ماه سال ۱۳۲۵. ساعت سر در کلیسا سالها پیش از کار افتاده بود و ساعت اورهان را مردی با خود برده است؛ اما زمان همچنان می گردد و ویرانی به بار می آورد.
سمفونی مردگان، رمان بسیار ستوده شده عباس معروفی، حکایت شوربختی مردمانی است که مرگی مدام را بر دوش می کشند و در جنون ادامه می یابند، در وصف این رمان بسیار نوشته اند و بسیار خواهند نوشت؛ و با این همه پرسش برخاسته از این متن تا همیشه برپاست؛ پرسشی که پاسخ در خلوت تک تک مخاطبان را می طلبد:
کدام یک از ما آیدینی پیش رو نداشته است، روح هنرمندی که به کسوت سوجی دیوانه اش درآورده ایم، به قتلگاهش برده ایم و با این همه او را جسته ایم و تنها و تنها در ذهن او زنده مانده ایم. کدام یک از ما؟
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
370
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
libraziti
libraziti
1389/11/08

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی سمفونی مردگان

تعداد دیدگاه‌ها:
155
[quote='mahdo0kht']نقل قول از naser biniaz:کتابه خوبی بود فقط یه چیزش برای من نامفهوم بود چی به سره سرمه اومد ؟؟؟؟!!!!مریض بود!و مرد!‏
سر زایمان مرد[/quote]
زندگی ادم های این داستان پر از چسب زخمه...به موازات هم زخم خورده اند
[quote='naser biniaz']کتابه خوبی بود فقط یه چیزش برای من نامفهوم بود چی به سره سرمه اومد ؟؟؟؟!!!![/quote]مریض بود!و مرد!‏
کتابه خوبی بود فقط یه چیزش برای من نامفهوم بود چی به سره سرمه اومد ؟؟؟؟!!!!
رمان سمفونی مردگان از اون دسته آثاری است که باید چندبار آن را خواند:
اولین دفعه که باید دو دور آن را خواند. باید که خب ینی درواقع خودت ترغیب میشی که دوباره بخونیش...
دفعه بعدی هم مربوط به زمانی، مثلا چندسال دیگه میشه که بزرگتر شدی و تو موقعیت متفاوتی نسبت به چندسال پیش قرار گرفتی!
وقتی با شیوه نگارش "تک گفتار درونی" یا "جریان سیال ذهن" آشنا شدم خیلی دلم میخواست که یه رمان به این سبک نویسندگی بخونم و سمفونی مردگان رو خوندم و دیدم که جریان سیال ذهن برای نویسنده چقد میتونه سخت و دشوار باشه و در عوض برای خواننده فوق العاده راحت و رووون چون دقیقا مثل فک کردن خودمونه وقتی که داریم یه کاری انجام میدیم یا وقتی که داریم به حرفای کسی گوش میدیم و یهو میریم تو خاطرات گذشتمون.
این کار فوق العاده است، تصویر سازیش، شیوه نگارشش، کششی که در مخاطب ایجاد میکنه و...
قطعا همه شما کتابدوستان عزیز دوست دارید بعد از خوندن یک کتاب با کسی یا کسانی که اونو خوندن صحبت کنید و حتی نقدش کنید... این خیلی خوب و همینطور لذت بخشه اما خوبه که برید سراغ مقاله ها و نقدهایی که نویسندگان بنام و نقادان خبره درباره اون اثر نوشتن. من بعد از اینکه دفعه اول دو دور این کتاب رو خوندم نقد های زیادی رو هم درموردش خوندم و به ارزش کار آقای عباس معروفی بیشتر پی بردم.
در پایان به دوستانی که این کتابو هنوز نخوندم توصیه میکنم که حتما بخونن:baaa:
وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیش تر تنهاست ، چون نمی تواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید چه احساسی دارد
و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق کند ، تنهایی تو کامل می شود...
چهار
ودر انتها
حال چه کسی باید تقاص این همه زجر روحی و جسمی را بدهد . حال چه کسی باید قصاص شود . جز ... .
پدر و مادر دنیایی نداشتند ... نخواستند و نمی خواهند دنیایی داشته باشند..
شاید تنها دنیایی شبح گونه و اوهام وار داشته اند...
آنها دنیای فرزندانشان را , نه تنها دنیایشان را , بلکه رویای فرزندانشان را به آتش کشیدند و خاکسترش را به باد دادند.
حال چه کسی باعث شد .. چه کسانی باعث شدند, که قابیل , هابیل را بکشد و این ننگ و سیاهی بر چهره ی قابیل تا ابد بماند .

سه
آیدا در حسرت تمام کودکیش در آشپز خانه به سر می برد. چون پدر به شیوه ایی بی رحمانه برای او می ترسد . اما , او برای
آیدا نمی ترسد . او برای خودش می ترسد به شیوه ایی کاملا متفاوت . گذشته از اینکه او برای دخترش می ترسد که او زیباست
و یا جنگ است و هزاران اتفاق . اما این باور که شاید تنها باوری باشد که عمیقا در وی قوی است به نحوی دیگر دخترش را
آزار می دهد. او را خانه نشین می کند که زنانگی را یاد بگیرد و حتما خودش در حجره اش مردانگی را ؟؟؟!!! آنهم از ایاز
پاسپان. و فرزندش درد مفصل می گیرد . بی انکه بفهمد و یا بخواهد بفهمد چرا ؟ و مادر نیز باز نمی تواند بفمد که چرا دخترش
روماتیسم دارد. مادر و پدر داستان هر دو در راستای هم و برای همند و فقط وتنها فقط در ظاهر او پدری سختگیر و او مادری
دلسوز است .مادر اورهان را زجر می دهد به این علت که فکر میکند اورهان در قصد زجر دادن آیدین است و اورهان
نمی خواهد این را بپذیرد و اورهان بارها با خودش کنکاش می کند که آیا تقصیر من است . آیا تقصیر من است که پدر برای
آیدین دوچرخه نمی خرد ؟ و او در حسرت محبت مادر می ماند. پدر ؟ چه پدری که فقط برای خودش می ترسد و آشکارا
پسرش را در به در می کند . نمی دانم باید اینگونه بگویم پسرش و مشاور و خدایش شده ایاز پاسپان که دروغگوی متظاهر
نمایی بیش نیست . پدر خود نمی داند که چه می کند . حتی زمانی که آیدا خودش را سوزاند و برای او سوگواری می کرد.
آیدایی که 15 در روز در سال را می امد و می رفت . و آیدایی که تنها مونسش در خانواده ی پدری آیدین و میتوان گفت
مادرش بود . اما تنها آیدین , آیدا را می فهمید و برایش زجر می کشید . پدر تخم کینه و عداوت را کاشت و مادر آن را شخم
زد . آیدین از همه چیز برید . و اورهان همه چیز را سیاه می دید . مادر را , پدر را , یوسف را , آیدا را , حجره را ,
و آیدین را . پدر آیدین را زجر می داد و مادر هم آیدین را . هر دو در گوشش می گویند که برو حجره . پدر از سر تحکم
و مادر از سر دلسوزی . که هم تحکم پدر و هم دلسوزی مادر جاهلانه و بی رحمانه اند. و اورهان در برزخی سیاه و وحشتناک
گرفتار می آید . برزخی که آیدین نیز در زیر زمینی در محوطه ی کلیسا و نیز در حجره ایی که به جبر می باید در آن می بود
گرفتار می آید. فرزندانی که گرفتار هذیان گویی والدین خویش اند . مادر و پدری که فرزندان را به خمیر مایه ایی که هر سو
می خواهند ورز می دهند .پدر و مادری که هم راستا با هم ( در ظاهر جداازهم ) به جنگ و گریز با فرزندان می افتند.
مادری که نمی داند و پدری که نمی داند که چرا صاحب اولادند .چرا زاییده اند .اورهان ا ز درون خود را می خورد و آیدین
از درون خود را و رویاهایش را آتش می زند . پدر و مادر بی هیچ بینشی که به فرزندانشان بدهند , چه در ابتدا و چه در میانه
و چه در انتها , فرزندانشان را تنها می گذارند . پدری که به دنبال نابودی دنیای آیدین است و مادری که به دنبال نابودی دنیای
اورهان است . و دنیای یوسف کاملا بی معنی و پوچ هم چون ... . اورهان یوسف را می کشد و می شود برادر کش و آیدین
را دیوانه می کند برای اینکه رویایش را نگیرد . و این چه زجری است ... .

دو
پدر در ظاهر با اورهان است ولی قلب او با کسی نیست ,
حتی وقتی با آیدین در می افتد و می گوید الدنگ . بی رگ . و می گوید آیدین روح کاسبی ندارد و اورهان را با خودش
می برد . اورهان با او می آید می روند حجره و اورهان سخت کار می کند . و با پدر به خانه باز می گردد . پدر این را
برای تحکم خود می گوید , برای خود برتر بینی و برای نشان دادن خود که تنها او درست می گوید و می اندیشد و عمل
می کند . او حتی نمی داند که باید چگونه حکم فرمایی کند . در این ورائ قلبش با اورهان نیست ..قلبش در اوهامش است.
در داستان از زبان اورهان می آید که پدر در مقابل آیدین کم می آورد . چرا ؟ به این علت در نظر من می توان
گفت که او همانطور در داستان آمده فرد ضعیف النفسی است . چرا ؟ به این علت که او نمی اندیشد , که او به باوری قوی
نرسیده .او از درون فرد متزلزلی است . پدری پوسیده که اندیشه هایش نه صرف اینکه تنها پوسیده گی را در بر داشته
باشند , خیر , به این علت که باوری در اندیشه ها و اعمالش نیست . می گوید این ولی در هزار توی سرش می گوید نکند
آن . مادر می فهمد اما چه فهمیدنی ..جنگ می شود و پدر برای ایدا بیمناک است ..درست است آری باید بیمناک باشد .
به هر حال او دختر است . اما به این دقت کنیم او فرزندی است از فرزندانش .پدر می گوید کاش او اصلا به دنیا نیامده
بود و مادر ( باید دقت کرد ) در هم راستای کلام پدر می گوید خودت کاشتی و من آوردم. در نظر من می شود چنین
گفت دنیای مادر و پدر 2 دنیای شبیه به هم است.ا دنیا . یا یوسف را فراموش می کنند و مادر تنها از سر " عادت " به یاد
می آورد . یوسفی که مفلوک و علیل است . حتی زمانی که جسما سالم بود . بله او از دوقلوها هم دور بود " آیدا و آیدین".
آقای آبادانی به نحوی ظاهر می شود , می آید و به پدر می گوید شما هم از جنگ زخم خورده اید و پدر می گوید من نه !!!!
ولی یوسف , بله . به این دید کوته بینانه ی این پدر چه می توان گفت ؟؟؟ و آبادانی متعجب می شود و می گوید بله زخم
خورده اید , بهر حال پسر شماست . پدر بارها می گوید که کی می شود از شر این جنازه راحت شد و مادر می گوید :
" تو را سنه نه ؟ " و باز مادر با پدر هم صداست . برای مادر مهم نیست یوسف . مادر به ایدین می اندیشد . آنهم چه اندیشه ایی.
از سر دلسوزی ؟ من که چنین نمی اندیشم . از سر لجبازی . لجبازی درونی . با چه کسی ؟ تنها با پدر فرزندانش . نه . او از
رفتار پدر ناراحت است . او به یاد می آورد کودکی ایدین را . زجر و کتک های آیدین را . و اما خوشی های ( ظاهری )
اورهان را می بیند. و ناراحت می شود و متنفر می شود از چه کسی ؟ از پدرفرزندانش ؟ نه . او از اورهان متنفر می شود .
و نمی اندیشد که او خوشی از این رفتار پدر نمی بیند . او نیز وقتی این سخنان و رفتار پدر را می بیند از درون ویران می شود.
متلاشی می شود. ولی اورهان چه می تواند بکند . و مادر رفتاری هم سو با پدر در پیش می گیرد . و اورهان در حسرت
محبتی از کلام و رفتار مادر می ماند . مادر اورهان را مقصر می داند نه پدر فرزندانش را . حتی در آن زمانی که شوهرش
او را می زند و دست آیدین را می گیرد و به گورستان می رود . و از شوهرش با فرزندش می گوید و فرزند از پدرش با
مادرش . و در انتها مادر می گوید چه می توان کرد او مرد است و من زن . و باز می بینیم اندیشه ایی هم سوی شوهرش
دارد. زن و مرد داستان , پدر و مادر داستان کاملا هم راستا و هم سو با هم اند. پدر مخالف آیدین و مادر مخالف اورهان .
یوسف مفلوک و علیل که پدر و مادر برایش چه در ابتدا و چه در میانه و چه در انتها برایش ارزشی قایل نیستند . و فرزندان
نیز با او اینگونه اند . اما باید به این اندیشید که چرا فرزندان این گونه اند ؟ تنها به علت پدر و مادر .

یک
سمفونی مردگان
در ابتدا میخوانیم ترجمه ایی از آیه ای در قرآن مجید: که قابیل , هابیل را کشت .
و داستان آغاز می شود .
در نظرات دوستان میخوانیم درد تنهایی را – درد نادیده گرفته شدن – درد خود را پیدا کردن ... بله
تمام اینها کاملا درست و صحیح است .
من اینگونه می اندیشم : کلیت نظر من از نظر جزئی ام .
داستان درباره ی خانواده ایی است که پدر سکان دارش است . پدری که در لابلای داستان مذهبی است
با نماز خواندش و خدا خدا کردنش . با تمام ترس هایش و تمام نا آگاهی هایش . که می اندیشد مرد است
و پدر ..که می اندیشد مرد است و شوهر .که نماز و خدا را به شیوه ایی که تنها خود می فهمد ولی در حقیقت
هیچ نمی فهمد به فرزندانش می قبولاند . آیدین که فکر میکند به چگونگی آن . به چگونگی نماز و خدا و دنیا.
و اورهان و آیدا به پدر که پدر است می اندیشند و یوسف که در داستان می آید خودش است .و مادر که به شیوه ی
خودش است با شوهر و فرزندانش . پدر به ناخوداگاه به آیدین زخم زبان می زند از همان اوان کودکی ..با کلماتی
زشت ..دوچرخه ایی میخرد برای اورهان .. عروسکی برای آیدا ..و آیدین در کنکاش این وسایل است. پدر ذره بینی
می خرد برای آیدین .اما چگونه .. بعد از اتهام دزدی .. بعد از حسابی کتک زدن آن .کتک زدن کودکی به نام آیدین
که جرمش کنجکاو بودن است .. دیگر فرزندان نیز می اندیشند حتی همان یوسف که دستانش را جوهری می کند..
منتها پدر ذاتا با آیدین دل صاف نیست . ناخودآگاه هم آیدین این را می داند و هم پدر ..و مادر نیز این را احساس
می کند و سعی در رابطه ایی دوستانه بین این دو می نماید ولی سعی اش در نگاه من ستودنی نیست. پدر می ترسد .. به نقل
قول از کتاب پدر آدم ضعیف النفسی است .. بله به شدت ضعیف النفس که تازه در جنگی که شروع شده و در خانه کز کرده
تنها آن همه سختی را می بیند !!! دنیای پدر علاوه بر دنیای آیدین با دنیای دیگر فرزندان جداست. بسیار پرت و دور .
او تمام کتابهای آیدین را می سوزاند چون می ترسد اما برای آیدین آیا می ترسد ..نه, به هیچ وجه او برای خودش می ترسد.
ترسی روانی , ترسی ناشناخته که از درونش سرچشمه می گیرد. تمام چیزهایی که پدر به آن معتقد است جز مسائلی دیکته
شده چیزی نیستند,که بدون یادگیری برای دانستن اینکه چرا باید اینگونه باشد پذیرفته است . پدر می گوید اگر من رهبری
میکردم به جای هیتلر , جنگ طور دیگری پیش می رفت .. فکری قنداقی .. او از شعر پسرش هیچ نمی فهمد . کتاب های
پسرش را نمی فهمد . او فرزندانش را نمی فهمد . فقط به این می اندیشد حجره , آنهم چه اندیشه ای . که می رود و می آید
و به این فکر میکند که گسترشش دهد ,چه گسترشی . هم دم پدر فردی به نام ایاز است .. راهنمایی تنها از او می گیرد..
با او هم کلام می شود و ایاز می شود مشاورش ..فردی که می گوید با دونفر نمی شود بحث کرد با سواد و بی سواد و این
می شود استدلال پدر !!! پدر با فرزندانش نمی نشیند با همسرش نمی نشیند که با آنها , با خانواده صحبتی , مشاوره ایی , و یا
گپ و گفتی داشته باشد . خانواده ی پدر می شود ایاز پاسپان .

سمفونی مردگان
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک