رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر شما صاحب حقوق مادی این کتاب هستید، می‌توانید اجازه نشر رایگان نسخه الکترونیکی آن را به ما بدهید یا آن را از طریق کتابناک به فروش برسانید.
برای اطلاعات بیشتر صفحه «شرایط و قوانین فروش» را مطالعه کنید.
راز بزرگ
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 80 رای
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 80 رای
.
عشق در باغها نمی روید
عشق در بازار فروخته نمی شود
هر آنکو آنرا می طلبد شاه و گدا
سزش را می دهد تا بستاندش
چه بسا کتابهای بزرگ را خواندند و مردند
هیچ یک هیچ نیاموختند
دو حرف و نیم در عشق
هرکه می خواند می آموزد
باریک است راه عشق
هرگز دو راه در آن جاری نیست
تا من بودم خدا نبود
حالا که او هست من نیستم...........
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
eldirim
eldirim
1389/10/16

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی راز بزرگ

تعداد دیدگاه‌ها:
28
"اندیشیدن به خدا بعنوان یک شخص فقط تخیلات شماست. خدای چینی ها یک چهره ی چینی دارد، و خدای آفریقایی ها چهره ای آفریقایی، و به یقین خدای یهودیان باید یک دماغ یهودی داشته باشد! نمی تواند طور دیگری باشد! این فقط یک فرافکنیprojection است. دادن شخصیت به خدا فقط فرافکنی شماست.
وقتی می گویم خدا وجود ندارد، شخصیت دادن به خدا را انکار می کنم. می گویم خدا وجود ندارد، ولی یک خداگونگی عظیم وجود دارد. این خداگونگی غیرشخصی است، یک انرژی خالص. تحمیل کردن هرگونه شکلی بر آن زشت است. شما خودتان را بر آن تحمیل می کنید. لحظه ای که مسحیت ازبین برود، خدای مسیحی ازبین خواهد رفت؛ زمانی که هندویسم ازبین برود، تمامی خدایان هندو ازبین خواهند رفت. آیا منظور مرا متوجه می شوید؟ این ها فرافکنی شما است، اگر به فرافکنی ادامه بدهید، وجود دارد. اگر شما نباشید که فرافکنی کنید، اگر آن پروژکتور وجود نداشته باشد، خداازبین می رود. من طرفدار چنین خدایانی که توسط ذهن انسان فرافکن شده اند نیستم. و البته که ذهن کوچک انسان حتماٌ کیفیت هایی را به خدا نسبت می دهد که کیفیت های خودش است..............
بنابراین وقتی می گویم خدا وجود ندارد، می گویم که شخصی به نام خدا وجود ندارد؛ تمام شخصیت های خدا همگی فرافکنی انسانی هستند. من مایلم که شما آن شخصیت را بردارید و بگذارید که خداوند آزاد باشد: آزاد از قید شخصیت هایی که شما براو تحمیل کرده اید..............
وقتی که می گویید "خدا"، یک اسم به کار می برید، چیزی ایستا، بی جان. وقتی من می گویم "خداگونگی" کلامی را برای بیان چیزی زنده، جاری، درحال حرکت به کار می برم. پس این نکات باید برایتان روشن باشد. من یک باخداtheist مانند مسیح، محمد یا کریشنا نیستم، زیرا نمی توانم با مفهوم یک خدای مرده موافق باشم.
خداوند __ کامل Perfect ، مطلقabsolute ، دانابرهمه چیزomniscient ، همه جاحاضرomnipresent ،... این ها واژگانی است که در تمام مذاهب برای خدا به کار برده شده __ مرده است، نمی تواند زنده باشد، نمی تواند نفس بکشد. نه. من چنین خدایی را پس می زنم، زیرا با چنین خدای مرده ای، تمامی این جهان هستی خواهد مرد.
خداگونگیgodliness بعدی تماماٌ متفاوت است. آنگاه سبزی درختان، آنگاه شکفتن یک گل سرخ،
آنگاه پرنده ای درحال پروازکردن... همگی جزیی از آن هستند. آنگاه خداوند چیزی جدا از هستی نیست. آنگاه او خودش روح هستی است. آنگاه جهان هستی می تپد، می جنبد، نفس می کشد..... خداگونگی.
بنابراین من یک بی خدا نیستم؛ ولی یک باخدا هم نیستم!"
در اینجا قسمتی از سخنان اشو رو براتون میارم.امیدوارم مفید باشه
"من ضد خدا نیستم.
من همه جا دنبال او بوده و او را جسته ام، و یافته ی من این است __ او هیچ کجا نیست. من به درون نگاه کرده ام، هرکار ممکن را انجام داده ام. این فقط جمله ای از واقعیت است، بدون خشم، بدون دشمنی. من چه کنم اگر او وجود ندارد؟ تقصیر من نیست.
ولی ذهن انسان خواهان موقعیتی افراطی است. این نکته ارزش درک کردنش را دارد.
چرا ذهن انسان خواهان موقعیتی افراطی است؟ تو یا باید یک باخدا باشی و یا یک بی خدا؛ باید یا مخالف باشی و یا موافق. ذهن به تو اجازه ی داشتن یک جایگزین سوم نمی دهد. دلیلش ساده است: جایگزین سوم، مرگ ذهن می شود. ذهن با افراط و تفریط زنده است: این خود خوراک ذهن است.
درست در میانه، جایی که قطب ها حل می شوند و تضادها با هم دیدار می کنند، ذهن به سادگی از عمل کردن بازمی اسیتد. ذهن نمی تواند درک کند که تضادها چگونه باهم دیدار می کنند، چگونه قطب ها
می توانند یکی باشند. ولی در جهان هستی آن ها با هم دیدار می کنند، آن ها یگانه هستند. آیا زندگی و مرگ را از هم جدا دیده اید؟ این ذهن شماست که طبقه بندی می کند و واژگان را از هم جدا می سازد. ولی به جهان هستی نگاه کن: این زندگی است که به مرگ تبدیل می شود، مرگ است که به زندگی تبدیل می شود. تقسیم بندی وجود ندارد، این دو بخشی از یک کل هستند.
این ذهن است که مفهوم زیبایی و زشتی را آفریده است. ولی در جهان هستی....اگر برای یک لحظه
ذهن های انسانی از روی زمین محو شود، آیا فکر می کنید که زیبایی در چیزی وجود داشته باشد؟ زشتی وجود داشته باشد؟ آیا گل سرخ هنوز زیبا است؟ نه، چون که ذهنی وجود ندارد، کسی نیست که داوری کند. زیبایی و زشتی داوری های ذهنی هستندگل سرخ وجود خواهد داشت، درست همانطور که خار وجود خواهد داشت، ولی ارزیابی وجود نخواهد داشت، زیرا که ارزیاب وجود ندارد. این هردو وجود خواهند داشت، بدون سلسله مراتب. گل سرخ والاتر از خار نخواهد بود. مریم گلی گیاهی فقیر نخواهد بود و گل سرخ ارزشمند نخواهد بود، هردو در یک سطح قرار دارند.
به نوعی دیگر بیندیش: برای یک لحظه، بگذار ذهن باشد ولی داوری کردن را رها کن __ که قدری دشوار تر است. می توانی حالتی را تصور کنی که تمام ذهن ها ازبین رفته است و به یقین می توانی ببینی که امکانی وجود ندارد که چیزی زشت باشد و یا زیبا. چیزها سرجای خودشان خواهند بود، بدون مقایسه، بدون داروی کردن، بدون برچسب نهادن........................................
مذاهب با آوردن خدا به شما کمک می کنند تا مشکل "گیتی را که آفرید" را حل کنید.
ولی شما با خدا چه خواهید کرد؟ آیا خدا وجود دارد؟ اگر خدا وجود داشته باشد، آنوقت چه کسی او را آفرید؟ اگر او وجود نداشته باشد، آنوقت چگونه توانسته که این گیتی را خلق کند؟ اگر خود خدا وجود نداشته باشد، چگونه می تواند جهان هستی را بیافریند؟ و اگر وجود داشته باشد، آنوقت جمله ی قصار شما چه می شود که هرآنچه که هست باید خالقی داشته باشد؟ نه، این را نپرس! این چیزی است که تمام مذاهب می گویند __نپرس که خدا را چه کسی خلق کرده. ولی این عجیب است: چرا که نه؟ اگر این پرسش در مورد جهان هستی اعتبار دارد، پس چرا وقتی در مورد خدا به کاربرده می شود، بی اعتبار می گردد؟...................
....من پیوسته برای شما توضیح داده ام که مایل هستم جهان هستی بعنوان یک راز پذیرفته شود زیرا فقط با رازآلوده بودن است که جهان هستی زیباست، قابل زندگی است، قابل دوست داشتن و شعفناک است پاسخی درهیچ کجا وجود ندارد که غایی باشد. و هرگز پاسخی وجود نخواهد داشت که تمام مشکلات را حل کند، بنابراین، خدا یک غیرممکن است، زیرا خدا یعنی پاسخ نهایی."
من نیم من یه سوالی دارم میشه به من نیم من بی سواد درباره اشو توضیحات بس مختصر درباره افکار واندیشه های ایشان بدهید ممنون میشم:D:stupid:
خودت را در انرژي عشق فنا كن. يك پارچه انرژي عشق شو. نه عاشق شخص معين، بلكه عاشق هرچيز و همه چيز. يا حتي عاشق هيچ چيز شو. مساله، موضوع و مخاطب عشق نيست، بلكه خود انرژي سرشار عشق است. اگر در سكوت در اتاقت نشسته اي، بگذار آنجا از انرژي عشق سرشار شود. هاله اي از عشق پيرامون خودت ايجاد كن. آنگاه كه به درختان مي نگري عاشق درختان شو. آنگاه كه به ستارگان چشم مي دوزي عاشق ستارگان شو. تو خودِ عشق هستي. همين و بس! پس هرجا كه هستي به جاري ساختن عشق خود بر.... تخته سنگها ادامه بده. وقتي عشقت را بر تخته سنگها جاري ساختي حتي تخته سنگها نيز ديگر يك تخته سنگ نيستند. عشق چنان سحرآميز، چنان معجزه گر است كه همه چيز را به معشوق دگرگون مي سازد. تو عشق مي شوي و هستي معشوقت. هستي خداي تو مي شود. انسانها بدون آنكه به عشق تبديل شوند، بدنبال خدا مي گردند. چگونه مي توانند او را بيابند وقتي كه ابزارها، زمينه و فضاي لازم را در اختيار ندارند؟ عشق بيافرين و همه چيز را در مورد خدا فراموش كن تا ناگهان روزي در همه جا با خدا روبرو شوي.
مرسییییییییییییییییییییییییی از لطفتون.

حقیقت شما را احاطه کرده است .چگونه آن را بیابید ؟حقیقت همیشه اینجاست .مشکل اصلی این است که شما آن بینائی را ندارید .خورشید همیشه درحال تابش است ولی شما کورید ؛یک کور در جستجوی چه چیزی می تواند باشد ؟ بینائی یا خورشید ؟اگر شما بینائی نداشته باشید ؛ حتی اگر خورشید بغل دست شما هم باشد ؛ چه می توانید بکنید ؟شما قادر به دیدن آن نخواهید بود و در تاریکی باقی خواهید ماند . بینایی لازم است . آن بینایی عشق است . خداوند در همه حال حضور دارد .او در همه حال در کنار توست . ولی تو بینایی ات را از دست داده ای .تو ابزار تجربه کردن او را از دست داده ای .
این بخشهایی از متن کتاب می باشد ....امیدوارم بخوانید و لذت ببرید ....

متاسفانه این اولین باری نیست که تو این سایت با این نظرات کوته بینانه مواجه میشیم ...
یکی از عادتهای بد ما که مثل اینکه تمومی هم نداره اینه که وقت نمیذاریم یه مطلبی رو بخونیم ....و به خودمون اجازه میدیم یه اظهار نظر سخیفانه بذاریم و بریم ...
لطفا" در نظر دادنتون دقت بیشتر بفرمایید ...و در مورد چیزی هم که اطلاعی ندارید بهتره نظری ننویسید ...
بدرود
تا من بودم خدا نبود
حالا که او هست من نیست
بدترین چیزی هست که خوندم ادم این قدر راحت وجود خدا رو نفی کنه اون هم به اسم شعر و هنر

:O:O:O
"رسد آدمی به جایی که جز خدا نبیند............."
اگه زحمتی نیست برید و یقه شاعر ایرانی این شعر مشهور رو هم بگیرید!!!!!!!!:O:O:O
تا من بودم خدا نبود
حالا که او هست من نیست
بدترین چیزی هست که خوندم ادم این قدر راحت وجود خدا رو نفی کنه اون هم به اسم شعر و هنر
راز بزرگ
عضو نیستید؟ ثبت نام در کتابناک