رسته‌ها
نیای مشترک ما با شامپانزه ها
امتیاز دهید
5 / 3.9
با 224 رای
امتیاز دهید
5 / 3.9
با 224 رای
ریچارد داوکینز می‌گوید با استفاده از شواهد مولکولی و ژنتیکی می دانیم نیای مشترک ما و شامپانزه ها چیزی در حدود پنج تا هفت میلیون سال پیش در آفریقا زندگی می‌کرده است. یعنی حدود نیم میلیون نسل پیش، که از نظر فرگشتی زمان زیادی به شمار نمی‌رود… فرض کنید شما در ساحل اقیانوس هند در جنوب سومالی رو به سمت شمال بایستید و با دست چپ، دست راست مادرتان را بگیرید. به همین شکل مادرتان هم دست مادرش یعنی دست مادربزرگ شما را بگیرد؛ مادربزرگ شما هم دست مادرش را بگیرد و این زنجیره همینطور به سمت غرب امتداد یابد؛ این زنجیره راهش را از کرانهٔ اقیانوس هند به سوی بوته ‌زارهای نواحی مرزی کنیا ادامه می‌دهد. فکر می‌کنید چه قدر باید به راهمان ادامه دهیم تا به جد مشترکمان با شامپانزه ها برسیم؟ این مسیر به طرز شگفت آوری کوتاه است. اگر برای هر شخص یک متر جا در نظر بگیریم، ما در کمتر از پانصد کیلومتری ساحل به جدّ مشترکمان با شامپانزه‌ها می‌رسیم.
هیچ رده بندی طبیعی وجود ندارد که شامپانزه‌ها، گوریل‌ها و اورانگوتان‌ها را شامل شود ولی انسان‌ها را مستثنی سازد. نیای مشترک ما انسانها با شامپانزه‌ها و گوریل‌ها بسیار نزدیکتر [متأخرتر] از نیای مشترک آنها با ایپ‌های آسیایی - اورانگوتان و گیبون - است.
اشکال کار در آنجاست که ما به اشتباه گونه ها را به صورت ناپیوسته و منفصل تقسیم‌بندی می‌کنیم. از دیدگاه فرگشتی در حیات، «میانی»‌ها وجود دارند ولی ما معمولاً برای سهولت در نام‌گذاری علمی گونه‌های زنده می‌گوییم که این گونه‌های میانی منقرض شده‌اند؛ گفتم معمولاً، ولی همیشه اینطور نیست.
پروفسور ریچارد داوکینز، دانشمندی زیست شناس است که آثار بسیاری در زمینه ((فرگشت یا همان تکامل زیستی)) ارائه کرده است.
در این نوشتار قصد داریم معنای بعضی مفاهیم زیست شناسی فرگشتی را بیشتر بشکافیم. برای مثال توضیح دهیم،
شواهد مولکولی یعنی چه؟
نیای مشترک یعنی چه؟
گونه های میانی (انتقالی یا transitional) یعنی چه؟
ایپ ها (ape) چه حیواناتی هستند؟
در این اثر با استفاده از عکس ها، توضیحات و نمودارهای زیست شناسی، ((مفهوم کلی تکامل و به ویژه شواهد تکامل انسان)) را به زبان ساده بررسی کرده‌ایم.
در این کتاب با کاربرد نظریه تکامل در زیست‌شناسی مدرن بیش از پیش آشنا می شوید و پی می برید همانطور که انیشتین پدر فیزیک مدرن است؛ داروین پدر زیست شناسی مدرن است. زیرا اگر زیست‌شناسی مدرن را همچون درخت بدانید تنه این درخت نظریه تکامل است و اگر سابق بر این تکامل بیشتر بر شواهد فسیلی تکیه داشته است امروزه بیشتر بر شواهد ژنتیکی و مولکولی تکیه دارد. در واقع به زبان ساده اساس زیست‌شناسی مدرن، نظریه تکامل و اساس نظریه تکامل، ژنتیک است. شما را به خواندن این کتاب دعوت میکنم.
//
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
22
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Hoshyar
Hoshyar
1389/07/10

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی نیای مشترک ما با شامپانزه ها

تعداد دیدگاه‌ها:
1744
هوشیار عزیز سوالی پرسیده بودید که قول داده بودم نظرم را بنویسم:
دوستان عزیزم. یک پرسش عمومی دارم...
یک نکته ای هم که در باب بحث (( هوش متعالی خالق هوشمندی )) مطرح است؛ این است که ما اصولاً خودمان (( خواستار )) وجود این هوش هستیم و دوست داریم با این هوش برتر که مثل (( SERVER مرکزی )) است گفتگوی درونی داشته باشیم... این که این خواسته و تمایل برخواسته از (( هوشیاری ذاتی )) و یا (( جهل تحمیل شده از بیرون )) باشد خود یک پرسش بزرگ است که من دوست دارم؛ دوستان اگر نظری در این باره دارند من هم از آن مطلع شوم...نظر شما برای من بسیار مهم است.

عده ای اعتقاد دارند که افکار و باورهای مذهبی ریشه در جهل بشر دارند، مثلا در کتابی بنام " و انسان خدا را آفرید" میگوید : { بشر هنوز در زمینه اعتقادات دینی و باورهای ماوراء طبیعه، به ساده دلی اجداد غارنشین خود باقی مانده است. بشر اولیه چون علم کافی نداشت در رنج از سرما و گرما، گرسنگی و بیماری، بدنبال تکیه گاهی بود تا بدان پناه ببرد. در برابر هر چیز خدایی میساخت و به آن پناه میبرد و برایش قربانی میکرد و اینگونه انسان خدا را آفرید!! }
بگذارید یک مثال بزنم، یکی از افتخارات شرکت کوکاکولا اینست که مارک تجارتی شناخته شده ای دارد، مثلا ادعا میکند که اگر آرم کوکاکولا را حتی در دورافتاده ترین قبایل آفریقایی یا آمازون ببرید آنرا میشناسند! شرکت کوکاکولا به مدت یکصد سال است که هر سال صدها میلیون دلار خرج تبلیغات برای شناخته ماندن خودش میکند.
حال به سوال فوق برگردم، چه عاملی باعث شده که از دوران غارنشینی که انسانها ارتباط چندانی با یکدیگر نداشتند تا زمان حاضر که در دهکده جهانی زندگی میکنیم باور به خدا ، شناخته شده ترین باور انسان در طول هزاران سال تاریخ بشری است؟
چگونه از زمان غار یا جنگل نشینی، قبایل وحشی پراکنده در اقصی نقاط این کره خاکی به باور مشترکی رسیده اند که آنها را بسوی ماوراء آنچه که میبینند سوق داده است؟ چرا ترس از سرما یا گرما، بشر اولیه را به باور دیگری سوق نداد؟ چرا مثلا هر زمان از چیزی ترسیده اند به دعا و نیایش نادیده ها گرایش پیدا کرده اند؟ چه چیزی در نهاد و ذات بشر وجود داشته است که این باور را برایش آسان کرده است؟
در ساختار ژنتیکی انسان چه چیزی وجود دارد که از بدو بوجود آمدن این باور با او شکل گرفته است؟
هرچه هست این باور باید ریشه در ساختار ژنتیکی یا غریزه انسان داشته باشد و الا اینگونه گسترش پیدا نمیکرد و شایع نمیشد. جستجوی باور به خدا و یافتن آن در جهل بشر، نهایت ساده اندیشی است، زیرا متهم کردن میلیاردها انسان عصر حاضر به جهل، به سادگی متهم کردن چند غارنشین نیست
مهرپویای 1370 عزیز:
بله همان طور که می توانیم کل کائنات را زیبا , زشت , بزرگ , کوچک و صفاتی از این دست بنامیم , می توانیم هوشمند هم بنامیم. این مساله به ما بستگی دارد.

دوست عزیز، در این مورد با شما کاملا موافقم، بسیاری از تعاریف به ذهن ناظر بستگی دارد، مثلا اگر دقت کنید این مفاهیم ذهنی توسط ذهن از روی قرینه ها ساخته میشوند، مثلا "زیبایی" در مقابل "زشتی"، "بزرگی" در مقابل "کوچکی" ، پس هوشمندی هم باید توسط قرینه اش شناخته شود. میتوان موجودی را هوشمندتر یا بیهوش تر از دیگری تصور کرد
2.یک مساله ی دیگر هم در مورد هوش بحث مهندسی ژنتیک و ارتقاء هوش بشر در آینده است. من در کتاب "آینده ی فرا انسانی ما" نوشته ی فرانسیس فوکویاما که هنوز کامل نخوانده ام برای نخستین بار با این مساله مواجه شدم. البته آن کتاب در مورد زیست شناسی و بیوتکنولوژی نیست بلکه در مورد پیامدهای سیاسی آن هست. اما همانقدر که در مورد آینده ی دانش بشر در این زمینه سخن می گفت دست کم این بحث مطرح است که امکان ارتقاء هوش انسان وجود دارد.اما یک مشکل که در آنجا هم اشاره ای بدان شده بود همین است که آیا اصلا هوش یک پارامتر کاملا مشخص است که می توان آن را با g نشان داد(علامت g همانجا استفاده شده بود) و یا اینکه یک امر چندپارامتری شامل حافظه و قدرت استدلال و سرعت انتقال و ... است.
مقصود اینکه هیچ بعید نیست که در آینده انسان بتواند در زمینه ی ارتقاء هوش کارهای شگفت انجام دهد و این دقیقا مغایر دیدگاه متافیزیکی بودن هوش است.

در دیدگاه متافیزیکی بودن هوش، مغز منشاء هوشمندی نیست بلکه ابزار آنست، مثلا با پیشرفت ماشینهای محاسباتی یا کامپیوتر سرعت و دقت یا قابلیتنهای محاسباتی بسرعت بالا میرود اما اینها هیچکدام محاسبات نیستند بلکه ابزار محاسبات هستند، محاسبات یک عمل ذهنی است که نتایج این واکنشهای الکترونیکی را به محاسبه تعبیر میکند.
در مورد هوش هم همینگونه است، با تغییر و پیشرفت مهندسی ژنتیک شاید در اینده بتوان ظرفیت هوشمندی را بالا برد اما بدون حضور یک موجود هوشمند این ابزار معنایی نخواهند داشت
پس نمیتوان با پیشرفت مهندسی ژنتیک بعد معنوی ذهن و غیر مادی بودن آن را انکار کرد
دارک شادوو عزیز:
بعنوان مثال شما صدای گیتار را بعنوان یک مشخصه انتخاب میکنید و بعد میگویید گیتار از یک تکه چوب و چند سیم و یک سیم پیچ تشکیل شده که صدای آن توسط تقویت کننده به این شکل در می آید. مشخص است که اگر گیتار را به دو نیم تقسیم کنم شما قادر نخواهید بود همان صدای مشخصه ی انتخابی و اولیه ی مورد نظرتان را مجددا تولید کنید. و همینطور که مشخص است نه چوب و نه سیمها و ... به تنهایی قادر نیستند همان صدای اولیه را که با کار هماهنگ تمام قسمتها حاصل می شوند را تولید کنند. حالا یک نفر بصورت کلی به ماجرا نگاه می کند و میگوید از کار تمام این قطعات صدای نهایی تولید می شود.یکی هم ممکن است مثل شما بخواهد نتیجه بگیرد چون هیچ کدام از این قطعات به تنهایی قادر نیستند صدای مورد نظر را تولید کنند( یا چگونگی تولید صدا توسط این اجزاء نا مشخص است) پس این صدا منشائی غیر از چوب و سیم و ... گیتار دارد.

مثال جالبی آوردید اما بگذارید این مثال شما را دقیقتر بررسی کنیم. در اینجا باید مرز بین مفاهیم ذهنی و واقعیتهای خارج از ذهن را کاملا روشن کرد. مفاهیم ذهنی در واقع مفاهیم و برداشتهای ذهنی هستند که در خارج از ذهن وجود خارجی ندارند و نمیتوان برایش مصداقی خارج از ذهن یافت. برخلاف ظاهر صدا و موسیقی همگی مفاهیم ذهنی هستند که مغز ما در خود تصور و تولید میکند، آنچه که ما صوت یا موسیقی مینامیم چیزی جز ارتعاش ملکولهای هوا نیست، ارتعاش ملکولها در واقع همان انتقال انرژی جنبشی ملکولها به یکدیگر است. انتقال انرژی جنبشی بین ملکولها از خواص طبیعی آنهاست و ما با ساخت گیتار خاصیت جدیدی بوجود نیاوردیم که در عناصر سازنده گیتار موجود نباشد. در واقع گیتار سیستمی برای سامان دهی و جهت دهی هوشمندانه به این خاصیت طبیعی ملکولهاست تا این انتقال انرژی جنبشی را هدفمند و موزون نماید، اگر گیتار را به دو قسمت کنید شما خاصیتی را نابود نکردید بلکه سیستم هدفمند را از اهدافش منحرف کردید تا نتواند آن خواص انتقال انرژی جنبشی خود را بشکل موزون و هدفمند به ما برساند.
فرض کنید من در پشت صحنه گیتار را با یک بلندگو یا یک ضبط صوت عوض کنم، در واقع میتوانم همان ارتعاشات جنبشی ملکولهای هوا را شبیه سازی یا باز تولید کنم بدون آنکه گیتاری در بین باشد. مغز انسان بسادگی فریب میخورد و بدون آنکه گیتاری در بین باشد در ذهن خود از ارتعاش صفحه بلندگو، موسیقی را تصور میکند. در حالیکه نه موسیقی ای وجود دارد و نه صدایی، تمام اینها تصورات و ساخته ذهن بر اساس ارتعاشات ملکولهای هواست
یک گیتار نمیتواند خواصی خارج از خواص عناصر مادی یا ملکولهای خود داشته باشد، بقیه خواصش ساماندهی خواص اولیه و جهت دهی به آنهاست. شاید به ظاهر گیتار منشاء صدای موسیقی باشد اما در واقع اینطور نیست، گیتار منشاء ارتعاشات موزون هواست ، این مغز ماست که این ارتعاشات را به موسیقی موزون یا صدای گوشخراشی تعبیر میکند، خود موسیقی و صوت تصورات ذهنی هستند که از واکنش ذهن به محرکات خارجی ایجاد میشوند. خیلی ساده ذهن را میتوان با یک شبیه سازی ساده فریب داد، یک بلندگو در واقع بدون اینکه ادوات موسیقی در کار باشد همان ارتعاشات را شبیه سازی میکند و مغز انسان آنرا متوجه نمیشود
کافیست مرز مفاهیم ذهنی را با واقعیت خارج از ذهن تفکیک کنیم تا منشاء هر کدام را بیابیم
دارک شادوو عزیز:

شما میدانید که یک سلول دارای چیزی به نام هوش نیست(اما میدانیم که سلولها می توانند عملیات خاصی را انجام دهند) اما دسته ای از سلولها می توانند مغزی را تولید کنند که بتواند هوش را بوجود بیاورد( که از نظر من از انباشت همان عملیات ساده ای که سلولها انجام میدهند این هوش بوجود میآید). حالا شما جسم پیچیده ای مانند مغز را که از تعداد زیادی سلول تشکیل شده در نظر میگیرید و یک مشخصه ی آن را انتخاب می کنید(هوش) و میخواهید این هوش را در یک جزء ساده از همین مغز که یک سلول است مشاهده کنید.اما غافل از این نکته هستید که وقتی پیچیدگی یک ساختار پیچیده مثل مغز که از بخشهای بسیار زیادی تشکیل شده را تا حد یک سلول کاهش میدهید باید انتظار دیده شدن عامل هوش را هم تا همین مقدار پایین بیاورید.بنابراین انجام عملیات ساده ای که سلول انجام میدهد در واقع همان هوش در مغز است که از انباشت سلولها، به شکل بسیار پیچیده تری مانند هوش تبدیل شده.

پنداری من منظورم را درست بیان نکردم. منظور من این نبود که همانطور که مغز کارهای پیچیده را انجام میدهد باید انتظار داشت که یک سلول هم در همان اندازه هوشمند باشد، منظور من این بود که اگر یک مجموعه از عناصر مادی (مثلا مغز) با همکاری و هماهنگی یکدیگر بتوانند چیزی بنام هوش و هوشمندی را بوجود بیاورند باید انتظار داشت که شخصیت موجود هوشمند که حاصل مجموعه ای مرکب است قابل تجزیه به اجزاء کوچکتر خود باشد. در حالیکه با مراجعه به شخصیت درونی خود میتوان پی برد که شخصیت و هوشمندی یک پدیده مرکب و قابل تقسیم نیست. به عبارتی یک سیستم مرکب نمیتواند منشاء چیز بسیطی باشد
اگر میتوان یک مغز را به سلولهای تشکیل دهنده اش تقسیم کرد پس شخصیت و ذهن هم باید قابل تقسیم به اجزاء کوچکتر باشد در حالیکه شخصیت و ذهن غیرقابل تقسیم است
دوست عزیز من متوجه اصل سؤال شما نشدم. به قول خودت برای اینکه شبهه (( پریدن از روی موضوعات )) پیش نیاد. یک سؤال روشن و مختصر بپرس. تا من هم روشن و مختصر و منطقی جواب بدم.

در ضمن از اینکه به من یادآوری کردی (( تندرو و متعصب )) هستم بدون طعنه و تمسخر، سپاسگزارم!
سعی می کنم از این به بعد جوابهایی که میدهم این استنباط رو در شما به وجود نیاره...
حالا منتظر سؤال شما هستم... کاری به دیگر بحث ها هم ندارم.
مطمئن باشید برای پاسخ به سؤال شما مطالعه و تفکر می کنم. شاید برای شما هم چیزهای جدیدی روشن بشه. و همینطور برای من.

"آنچه را نمیتوان ابراز داشت
باید
به خاموشی سپرد"


اسمش رو بذار (( ناخود آگاه جمعی ))...
اسمش رو بذار (( آرکی تایپ ))...
اسمش رو بذار (( فطرت )) ...
مهم نیست (( اسمش )) رو چی میذاری..

در صورتی اهمیتی نداره اسمش چی باشه که همه اینها در یک معنای واحد به کار رفته باشه..... قضیه عنب و انگور و اوزوم و استافیل که نیست.
مهم اینه که (( فهم درونی و ذاتی )) وجود داره...

ما هم نگفتیم فهم درونی وجود نداره ، اتفاقن گفته شده متفکران زیادی بهش جواب دادن ... اما اینکه علتش دقیقن چی هست در هاله ای از ابهامه !!!!
میگن از بیرون میاد و با آموزش میاد؟! اشتباه میگن... جزئیاتش از بیرون میاد اما کلیاتش ثابته و از درون میاد...

میشه بگید بر چه اساس و استدلالی اشتباه میگن ؟ شما قبل از اینکه نظریات بقیه رو ابطال کنید اول نظریه یا پیشفرض خودتون رو اثبات کنید..
منظورتون از کلیات ثابت مفاهیم عشق و عدالت و زیبایی هست؟
جوامع بدوی و قبایل وحشی و آدم خوار رو در نظر بگیرید ...به نظرتون این کلیات ثابت اونجا هم همین معنی رو میده که ما ازش برداشت میکنیم؟

همونطور که بچه عنکبوت هم میدونه چطور تارش رو ببافه... انسان هم چیزهای بسیاری رو ذاتی میدونه.

اینکه بچه عنکبوت میدونه چیکار کنه براساس غریزه است ... مسلمن بهتر از من میدونید غریزه چی هست !!!
غریزه : گرایش درونی و ذاتی به سمت رفتارهای مشخص بر اساس الگوی ژنتیکی
استدلال بسیار بی ربطی بود و مغلطه مصادره به مطلوبتون برای ارتباط دادن رفتار غریزی عنکبوت به رفتارهای متعالی انسانی معنایی نداره مگر اینکه بگید که این رفتارهای انسانی براساس الگوهای ژنتیکی تعریف شده که این نظریه مطلوب شما نیست...

جناب هوشیار
توی این کامنت هایی که رد وبدل شده شما به مراتب با بیان موضوعی و پریدن به موضوع دیگه « مغلطه خود رو به کوچه علی چپ زدن » ، ایجاد بداهت و وضوح توی مساله مورد بحث به جای اینکه دلیل و برهان بیان بیارید « مغلطه هر بچه مدرسه ای میدونه » ، بیان دلایلی که اصلن ربطی به موضوع نداره « مغالطه استدلال از راه سنگ »
بحث رو دور میزنید ...
البته مغلطه های دیگه هم هست میتونید بگردید پیدا کنید:-)
برای تغییر اندیشه اتون از آتئیسمی به دئیسمی - البته براساس کامنت های خودتون میگم وگرنه تئیسم هم میتونید باشید - خوشحالم ولی حداقل وقتی آتئیسم بودید صنع استدلال هاتون اتقان داشت ...کنایه از اینکه منطقی تر و محکم تر بود.
البته ویژگی که هم قبل از تحول و بعد تحول همچنان درتون پابرجا مونده تندرویی و تعصب تون هست و اینجور که پیش میره امکانش هست بازم متحول شید:D

تا همین جا کلی سوال بیجواب مطرح شده که کلن وجود خدا فراموش شد؛ فک کنم با این حجم سوالا دو سال دیگه برسیم سر این سوال آیا خدا هست؟

- دیویی میگه آموزش باعث میشه هویت جمعی ناخوداگاه شکل بگیره
- یونگ هم عقیده داره افراد حامل یک ناخوداگاه جمعی هستن که شامل مجموعه ای از آرکی تایپ ها یا کهن الگوها هست ، مثل کهن الگوی عشق یا دلیری و ... که خودش رو در صورت های گوناگون ادبی و مذهبی و فلسفی و ... بروز می ده.

عزیزم؛
اسمش رو بذار (( ناخود آگاه جمعی ))...
اسمش رو بذار (( آرکی تایپ ))...
اسمش رو بذار (( فطرت )) ...
مهم نیست (( اسمش )) رو چی میذاری... مهم اینه که (( فهم درونی و ذاتی )) وجود داره...
میگن از بیرون میاد و با آموزش میاد؟! اشتباه میگن... جزئیاتش از بیرون میاد اما کلیاتش ثابته و از درون میاد...
همونطور که بچه عنکبوت هم میدونه چطور تارش رو ببافه... انسان هم چیزهای بسیاری رو ذاتی میدونه.
"می اندیشم پس هستم!"
حال سؤال من این است؟ آیا هویت انسان بیوشیمیایی (مادی و فیزیکی) است یا متافیزیکی ؟! یا هر دو با هم؟!

راجع به سوال شما من اول این سوال رو میپرسم :
میشه به مفاهیم انتزاعی ، غیرمادی بودن یا مادی بودن رو نسبت داد؟
مثلن هویت یک صفت هست که برای توصیف مجموعه ای از خصایص آدمی ساخته شده و صرفن مفهوم انتزاعی هست که ربطی به مادی بودن یا غیرمادی بودن نداره...
به اعتقاد من هم هویت و احساس من بودن چیزی مستقل از ذهن مادی است

1- هویت و مَن دو تعریف جدا دارند ... هویت صفتی است برای بیان من ... برداشتی و تصوراتی که من از خودش داره ...اگه به منشا من بپردازیم بحث جالب تر میشه...
2-شما مادی بودن ذهن رو میپذیرید ؟ یعنی معتقدید ذهن صرفن حاصل برهمکنش نورون ها و سیناپس های مغزی است؟
دکتر قمشه ای:
میگه ما زیبایی، عدالت، راستی، عشق را دوست داریم چون از اول و از ازل تو سرشت ما بوده و ما تو این دنیا خاطرات گذشته( زندگی در بهشت) رو به خاطر میاریم
و مفاهیمی نظیر عدالت و عشق و میل به زیبایی از اون زمان و از زندگی گذشتمون به ما ارث رسیده

البته قرن ها قبل از ایشون افلاطون این بحث رو باز کرده و توی کتاب جمهور اتوپیای خودش رو معرفی و از عالمی به نام مثال صحبت میکنه:
انسان وقتی متولد میشه و خودش رو میشناسه تصوراتی از عدالت و زیبایی و عشق داره بدون اینکه آموزش دیده باشه این تصورات از کجا میان؟
در پاسخ افلاطون میگه تصورات کلی در نهاد ادمی هست که اسمش رو گذاشت عالم مثل یا عالم بالا
البته این تنها پاسخ نیست و متفکران دیگه ای هم پاسخ دادن :
- دیویی میگه آموزش باعث میشه هویت جمعی ناخوداگاه شکل بگیره
- یونگ هم عقیده داره افراد حامل یک ناخوداگاه جمعی هستن که شامل مجموعه ای از آرکی تایپ ها یا کهن الگوها هست ، مثل کهن الگوی عشق یا دلیری و ... که خودش رو در صورت های گوناگون ادبی و مذهبی و فلسفی و ... بروز می ده.
[quote='Hoshyar']
...
حال سؤال من این است؟ آیا هویت انسان بیوشیمیایی (مادی و فیزیکی) است یا متافیزیکی ؟! یا هر دو با هم؟!
[/quote]
سلام آقای هوشیار
پاسخ این است که هیچ کدام:اگر بخواهیم دقیق سخن بگوییم انسان اصلا هویت ندارد که بخواهد فیزیکی باشد یا متافیزیکی.
اجزای بدن انسان هر لحظه در حال دگرگونی است. من اساسا به وجود ماده به معنای متعارف قائل نیستم که البته نباید از این سخن ظن ایدآلیسم برد. آنچه که ما بدان نام هویت می نهیم ناشی از خطای حواس است. همانگونه که چشم ما اشیاء را به شکل میلیاردها اتم نمی تواند ببیند , برای انسانِ همیشه در حال دگرگونی هم هویت مشخص قائل می شود.
[quote='Hoshyar']
.............در ضمن به نظر من متافیزیک هم همان فیزیک ناشناخته است.
[/quote]
فیزیک ناشناخته همان فیزیک است که هنوز شناخته نشده.
به اعتقاد من هم هویت و احساس من بودن چیزی مستقل از ذهن مادی است
دکتر الهه قمشه ای حرف خیلی قشنگی میزنه
میگه ما زیبایی، عدالت، راستی، عشق را دوست داریم چون از اول و از ازل تو سرشت ما بوده و ما تو این دنیا خاطرات گذشته( زندگی در بهشت) رو به خاطر میاریم
و مفاهیمی نظیر عدالت و عشق و میل به زیبایی از اون زمان و از زندگی گذشتمون به ما ارث رسیده
نیای مشترک ما با شامپانزه ها
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک