رسته‌ها
اسماعیل
امتیاز دهید
5 / 4
با 4 رای
امتیاز دهید
5 / 4
با 4 رای
برگرفته از متن کتاب:
اواخر بهمن ماه بود اما هوا بوی بهار می داد و از سردی هوا کمتر اثری بود. مصطفی کتش را درآورد و به دستش گرفت. به خانه ننه بختیار که رسید با تمام قدرت به در کوبید. ننه بختیار در را باز کرد. قیافه مصطفی را که دید همه چیز را فهمید. ننه بختیار که قد بلند و اندام چهارشانه ای داشت، با صدای رسا و بلندی گفت:
- مش مصطفی در را از جا کندی! اگر هر روز دو نفر مثل تو در این خانه را بکوبند که من سکته می کنم و فاتحه ام خوانده است.
مصطفی عرق پیشانی اش را پاک کرد و با لحنی ملتمسانه گفت:
- ننه بختیار مرا ببخش که اینطوری در زدم ولی تو را به خدا عجله کن، چادرت را بردار که بریم...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
36
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
hamid
hamid
1401/03/15

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی اسماعیل

تعداد دیدگاه‌ها:
0
دیدگاهی درج نشده؛ شما نخستین نگارنده باشید.
PDF
3 مگابایت
اسماعیل
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک