بوستان سعدی
نویسنده:
سعدی
مصحح:
محمد علی ناصح
امتیاز دهید
به کوشش: خلیل خطیب رهبر
بوستان سعدی یا سعدینامه نخستین اثر سعدی است که کار سرودن آن در سال ۶۵۵ هجری قمری پایان یافتهاست. سعدی این اثر را زمانی که در سفر بوده است، سروده و هنگام بازگشت به شیراز آن را به دوستانش عرضه کرده است. این اثر در قالب مثنوی و در بحر متقارب سروده شده و از نظر قالب و وزن شعری حماسی است، هر چند که از نظر محتوا به اخلاق و تربیت و سیاست و اجتماعیات پرداختهاست.
بوستان با آنکه بظاهر نخستین کتاب سعدی است، آرمانشهر و مدینه فاضله وی نام گرفته و برخی از محقّقان «جهان مطلوب سعدی» را در آن یافتهاند. سعدی در این کتاب زیباترین ارزشهای اخلاقی را با والاترین دیدگاههای اجتماعی در هم آمیخته و با ترکیب فرهنگ ناب ایرانی ـ اسلامی و تجربه اندوزیهای کم نظیر خود، جهان مطلوب خود را وصف کرده است.
بیشتر
بوستان سعدی یا سعدینامه نخستین اثر سعدی است که کار سرودن آن در سال ۶۵۵ هجری قمری پایان یافتهاست. سعدی این اثر را زمانی که در سفر بوده است، سروده و هنگام بازگشت به شیراز آن را به دوستانش عرضه کرده است. این اثر در قالب مثنوی و در بحر متقارب سروده شده و از نظر قالب و وزن شعری حماسی است، هر چند که از نظر محتوا به اخلاق و تربیت و سیاست و اجتماعیات پرداختهاست.
بوستان با آنکه بظاهر نخستین کتاب سعدی است، آرمانشهر و مدینه فاضله وی نام گرفته و برخی از محقّقان «جهان مطلوب سعدی» را در آن یافتهاند. سعدی در این کتاب زیباترین ارزشهای اخلاقی را با والاترین دیدگاههای اجتماعی در هم آمیخته و با ترکیب فرهنگ ناب ایرانی ـ اسلامی و تجربه اندوزیهای کم نظیر خود، جهان مطلوب خود را وصف کرده است.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی بوستان سعدی
سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند ز ابن عبدالعزیز
که بودش نگینی در انگشتری
فرو مانده در قیمتش جوهری
به شب گفتی از جرم گیتی فروز
دری بود از روشنایی چو روز
قضا را درآمد یکی خشک سال
که شد بدر سیمای مردم هلال
چو در مردم آرام و قوت ندید
خود آسوده بودن مروت ندید
چو بیند کسی زهر در کام خلق
کیش بگذرد آب نوشین به حلق
بفرمود و بفروختندش به سیم
که رحم آمدش بر غریب و یتیم
به یک هفته نقدش به تاراج داد
به درویش و مسکین و محتاج داد
فتادند در وی ملامت کنان
که دیگر به دستت نیاید چنان
شنیدم که میگفت و باران دمع
فرو میدویدش به عارض چو شمع
که زشت است پیرایه بر شهریار
دل شهری از ناتوانی فگار
مرا شاید انگشتری بینگین
نشاید دل خلقی اندوهگین
خنک آن که آسایش مرد و زن
گزیند بر آرایش خویشتن
نکردند رغبت هنرپروران
به شادی خویش از غم دیگران
اگر خوش بخسبد ملک بر سریر
نپندارم آسوده خسبد فقیر
وگر زنده دارد شب دیر باز
بخسبند مردم به آرام و ناز
بحمدالله این سیرت و راه راست
اتابک ابوبکر بن سعد راست
کس از فتنه در پارس دیگر نشان
نبیند مگر قامت مهوشان
یکی پنج بیتم خوش آمد به گوش
که در مجلسی میسرودند دوش
مرا راحت از زندگی دوش بود
که آن ماهرویم در آغوش بود
مر او را چو دیدم سر از خواب مست
بدو گفتم ای سرو پیش تو پست
دمی نرگس از خواب نوشین بشوی
چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی
چه میخسبی ای فتنه روزگار؟
بیا و می لعل نوشین بیار
نگه کرد شوریده از خواب و گفت
مرا فتنه خوانی و گویی مخفت
در ایام سلطان روشن نفس
نبیند دگر فتنه بیدار کس
حکایت کند ز ابن عبدالعزیز
که بودش نگینی در انگشتری
فرو مانده در قیمتش جوهری
به شب گفتی از جرم گیتی فروز
دری بود از روشنایی چو روز
قضا را درآمد یکی خشک سال
که شد بدر سیمای مردم هلال
چو در مردم آرام و قوت ندید
خود آسوده بودن مروت ندید
چو بیند کسی زهر در کام خلق
کیش بگذرد آب نوشین به حلق
بفرمود و بفروختندش به سیم
که رحم آمدش بر غریب و یتیم
به یک هفته نقدش به تاراج داد
به درویش و مسکین و محتاج داد
فتادند در وی ملامت کنان
که دیگر به دستت نیاید چنان
شنیدم که میگفت و باران دمع
فرو میدویدش به عارض چو شمع
که زشت است پیرایه بر شهریار
دل شهری از ناتوانی فگار
مرا شاید انگشتری بینگین
نشاید دل خلقی اندوهگین
خنک آن که آسایش مرد و زن
گزیند بر آرایش خویشتن
نکردند رغبت هنرپروران
به شادی خویش از غم دیگران
اگر خوش بخسبد ملک بر سریر
نپندارم آسوده خسبد فقیر
وگر زنده دارد شب دیر باز
بخسبند مردم به آرام و ناز
بحمدالله این سیرت و راه راست
اتابک ابوبکر بن سعد راست
کس از فتنه در پارس دیگر نشان
نبیند مگر قامت مهوشان
یکی پنج بیتم خوش آمد به گوش
که در مجلسی میسرودند دوش
مرا راحت از زندگی دوش بود
که آن ماهرویم در آغوش بود
مر او را چو دیدم سر از خواب مست
بدو گفتم ای سرو پیش تو پست
دمی نرگس از خواب نوشین بشوی
چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی
چه میخسبی ای فتنه روزگار؟
بیا و می لعل نوشین بیار
نگه کرد شوریده از خواب و گفت
مرا فتنه خوانی و گویی مخفت
در ایام سلطان روشن نفس
نبیند دگر فتنه بیدار کس