حلقه اسارت
امتیاز دهید
جمعی از اساتید حوزه و دانشگاه
به کوشش: خبرگزاری رسا
✔️ کتاب «حلقه اسارت؛ واکاوی عملکرد و نقد اندیشههای فرقه شبکه شعور کیهانی(عرفان حلقه) تازهترین اثری است که پیرامون نقد و بررسی عملکرد گروه عرفان حلقه و سرکده آن محمدعلی طاهری به همت گروهی از نویسندگان، استادان حوزه و دانشگاه منتشر شد.
این کتاب با پیشگفتار شروع شده و در ادامه چهار فصل با عناوین «آشنایی با مفاهیم و کلیات»، «اصطلاحات و مفاهیم در عرفان انحرافی»، «مبانی فکری عرفان حلقه» و «تعالیم و آموزههای عرفان حلقه» پیش روی مخاطب قرار میگیرد و در هر فصل نیز بخشهایی به صورت جزئی به واکاوی عملکرد این فرقه نوظهور و انحرافی میپردازد.
نویسندگان در پیشگفتار کتاب نوشتهاند:
انسانها در طول تاریخ همواره دو نیاز اساسی داشتهاند: نیاز جسمی و نیاز روحی. با تبدیل زندگی ساده به زندگی پیشرفته تا حدودی نیازهای جسمی انسان، تأمین شده، آسایشی نسبی برای او رقم خورد؛ اما با این حال نیازهای روحی انسان نه تنها برطرف نشد، بلکه بحرانهای روحی دیگری نیز فراروی او قرار گرفت. بشر روزی فکر میکرد با پیشرفت هرچه بیشتر فناوری دیگر مشکلی نخواهد داشت، اما روز به روز بر نگرانیها و مشکلات روحی او افزوده شد و او همچون تشنهای در کویر خشکیده به این سوی و آن سوی رفت.
بیشتر
به کوشش: خبرگزاری رسا
✔️ کتاب «حلقه اسارت؛ واکاوی عملکرد و نقد اندیشههای فرقه شبکه شعور کیهانی(عرفان حلقه) تازهترین اثری است که پیرامون نقد و بررسی عملکرد گروه عرفان حلقه و سرکده آن محمدعلی طاهری به همت گروهی از نویسندگان، استادان حوزه و دانشگاه منتشر شد.
این کتاب با پیشگفتار شروع شده و در ادامه چهار فصل با عناوین «آشنایی با مفاهیم و کلیات»، «اصطلاحات و مفاهیم در عرفان انحرافی»، «مبانی فکری عرفان حلقه» و «تعالیم و آموزههای عرفان حلقه» پیش روی مخاطب قرار میگیرد و در هر فصل نیز بخشهایی به صورت جزئی به واکاوی عملکرد این فرقه نوظهور و انحرافی میپردازد.
نویسندگان در پیشگفتار کتاب نوشتهاند:
انسانها در طول تاریخ همواره دو نیاز اساسی داشتهاند: نیاز جسمی و نیاز روحی. با تبدیل زندگی ساده به زندگی پیشرفته تا حدودی نیازهای جسمی انسان، تأمین شده، آسایشی نسبی برای او رقم خورد؛ اما با این حال نیازهای روحی انسان نه تنها برطرف نشد، بلکه بحرانهای روحی دیگری نیز فراروی او قرار گرفت. بشر روزی فکر میکرد با پیشرفت هرچه بیشتر فناوری دیگر مشکلی نخواهد داشت، اما روز به روز بر نگرانیها و مشکلات روحی او افزوده شد و او همچون تشنهای در کویر خشکیده به این سوی و آن سوی رفت.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی حلقه اسارت
کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ
از چیزهای پاک که روزی تان کردیم بخورید.
پیامبری که چنین آیه ای بر او نازل شده، می گوید ادرار بخورید؟
نکته دیگر هم آیه ۲۹ سوره مبارکه توبه است. مالیات بستن، خود حرکتی در جهت زدودن نظام طبقاتی است. معنایی ندارد که در یک سرزمین، مسلمان زکات و خمس و صدقه و انفاق بدهد، غیرمسلمان مالیات هم نپردازند.
حداقل تا جایی که بنده می دانم، پیش از صائب تبریزی نیز کسانی در سبک هندی قلم زده اند. صائب آن را به اوج رسانید.
میگوید اگر اسلام نبود تو سواد داشتی که اکنون این چیزها را بگویی، اگر اسلام نبود این همه گروههای تروریستی جهادی هم نبود و این همه مردم هم ترور نمیشدند بدست شما تروریستها. با این روی ببیند مسلمانان چگونه کتابها را میسوزاند:
چون کشور ایران به دست اعراب فتح شد و کتب بسیاری در آن سرزمین یافتند سعد ابن ابی وقاص به عمربن خطاب نامه نوشته تا دربارهٔ کتب و به غنیمت بردن آن کسب اجازه کند. عمر نوشت که آنها را در اب فرو افکنید چه اگر آنها راهنمایی و راستی باشند خداوند ما را به رهبری کننده تر از ان هدایت کردهاست و اگر کتب اهل ضلال و گمراهی است پس کتاب خدا ما را از آنها بینیاز کردهاست از این رو آنها را در آب یا آتش افکندند. این است که علوم عقلی ایرانیان از میان رفت و چیزی از آنها بما نرسید. (مقدمه، نوشتهی ابن خلدون، برگردان: پرویز گنابادی، پوشینهی 2، رویه 1010)
علت اینکه ما از این اخبار بیخبر ماندهایم این است که قتیبه بن مسلم باهلی نویسندگان و هربدان خوارزم را از دم شمشیر گذرانید و آنچه مکتوبات از کتاب و دفتر داشتند همه را طعمهی آتش کرد و از آن وقت خوارزمیان امی و بیسواد ماندند و تنها اعتماد ایشان در نیازمندیهای تاریخ به نیروی حافظه است و چون زمان طولانی شد، مورد اختلاف خود را فراموش کردند و آنچه را همگی بر آن بودند در خاطرها بماند. (آثارالباقیه عن قرون الخالیه، نویسنده ابوریحان بیرونی، برگردان اکبر داناسرشت، رویه 75)
اکنون خوب است یکی دیگر از زیرخوابهای تازیان نیاید زبان خوارزمی با سوفسطا زبان دانش نداند! اکنون همین سیاوش برای ما میگوید اسلام به دانش سفارش کرده است! آن حدیث هم کاستی دارد و همهی آن این است: «اطلبوا العلم و لو بالصین و هو علم معرفة النفس و منه معرفة الرب» "دانش را بخواهید اگر در چین باشد، و آن دانش شناخت "نفس" است که ازش شناخت پروردگار برآید" همانگونه که میبیند هر دانشی را نمیگوید، دانش دین را میگوید. این حدیث هم از حدیثهای سست که در کتابهای ششگانه (کتب السته) نیامده است در یکی از کتابهای بیارزش به نام "مصباح الشریعة" آمده است. همچنین در صدر اسلام نگارگر، خنیاگری، همچنین سرایندگی حرام بوده است، زیر کتاب غزالی چنین میگوید از اندیشههای مسلمانان تازیپرست در زمینهی فرهنگ و هنر را دیدیم. با این روی در دربار شاهان ساسانی همیشه هنر بوِیژه موزیک روان بوده است و خنیاگران شاهنشاهی مانند نکیسا و باربد را داشته است، اگر مسلمانان چیزی از دانش و هنر دارند مانند دینشان از روی مردم کفرورز پیش از آنان مانند ایرانیان، هندیان، رومیان و یونانیان است. پس برای شما تروریستها دم از دانش نزنید.
در ایران کاست نبود تا که تازیان مسلمان به ایران آمدند، آنها از ایرانیان باجی میستاندند که جزیه نام داشت، زیرا در دین اسلام نامسلمانها باید به مسلمانها پول کفرورزی خود را پرداخت کنند! در قرآن هم آمده است:
«با کسانى از اهل کتاب که به خدا و روز بازپسین ایمان نمىآورند، و آنچه را خدا و فرستادهاش حرام گردانیدهاند حرام نمىدارند و متدین به دین حق نمىگردند، کارزار کنید، تا با [کمال] خوارى به دست خود جزیه دهند.» (برگردان فولادوند، سورهی توبه، آیهی 29)
خب این کاست نیست؟ تازه هنگامی که ایرانیان مسلمان شدند، آنان را با نام موالی خوار میداشتند، این گزارشی از رفتار آنان با موالی است:
حکومت بنی امیه برای آزادگان و بزرگ زادگان ایران قابل تحمل نبود زیرا بنیاد آبن را بر کوچک شماری عجم و برتری عرب نهاده بودند. طبقات پایینتر نیز به سختی میتوانستند آن را تحمل نمایند زیرا آن ها نه از خلیفه و اعمال او نواختی و آسایشی دیده بودند و نه تعصبات دینی دیرینه را فراموش کرده بودند. عبث نیست که هر جا شورشی و آشوبی بر ضد دستگاه بنی امیه رخ می داد، ایرانی ها در آن دخالت داشتند. خشونت و قساوت عرب نسبت به مغلوب شدگان بی اندازه بود. بنی امیه که عصبیت عربی را فراموش نکرده بود حکومت خود را بر اصل «سیادت عرب» نهاده بودند. عرب با خودپسندی کودکانهای که در هر فاتحی هست، مسلمانان دیگر را موالی یا بندگان خویش میخواند و تحقیر و ناسزایی که در این نام ناروا وجود داشت کافی بود که همواره ایرانیان را نسبت به عرب بدخواه و کوینه توز نگهدارد اما قیود و حدود جابرانهای که بر آنها تحمیل میشد این کینه و نفرت را موجه تر می کرد. بیداد و فشار دستگاه حکومت سخت مایه نگرانی و نارضایی مردم بود. نظام حکومت اشرافی بنی امیه آزادگان و نژادگان ایران را مانند بندگان درم خرید از تمام حقوق و شؤون مدنی و اجتماعی محروم می داشت و بدین گونه تحقیر و همه گونه جور و استبداد با نام موالی پیوسته بود. موالی نمیتوانست به هیچ کار آبرومند بپردازد. حق نداشت سلاح بسازد و بر اسب بنشیند. اگر یک موالی نژاده ایرانی، دختری از بیابان نشینان بی نام و نشان عرب را به زن میکرد، یک سخن چین فتنه انگیز کافی بود که با تحریک و سعایت، طلاق و فراق را بر زن و تازیانه و زندان را بر مرد تحمیل نماید. حجاج بن یوسف بر سعید بن جبیر که از پارساترین و آگاه ترین مسلمانان عصر خود بود منت مینهاد که او را با آن که از موالی است چندی به قضاء کوفه گماشته است. دنباله: نزد آن ها اشتغال به مقامات و مناصب حکومت درخور موالی نبود؛ زیرا که با اصل سیادت فطری نژاد عرب منافات داشت زیرا که با اصل سیادت فطری نژاد عرب منافات داشت. اما این ترتیب نمیتوانست دوام داشته باشد. زیرا برای کشورداری و جهانبانی به هیچ وجه ذوق و استعداد و تجربه کافی نداشت. حکومت و قضاوت نیز همه جا مخصوص عرب بود و هیچ موالی ای بمه این گونه مناصب و مقامات نمیرسید. حجاج بن یوسف بر سعید بن جبیر که از پارساترین و آگاه ترین مسلمانان عصر خود بود منت مینهاد که او را با آن که از موالی است چندی به قضاء کوفه گماشته است. نزد آن ها اشتغال به مقامات و مناصب حکومت درخور موالی نبود؛ زیرا که با اصل سیادت فطری نژاد عرب منافات داشت. اما این ترتیب نمیتوانست دوام داشته باشد. زیرا برای کشورداری و جهانبانی به هیچ وجه ذوق و استعداد و تجربه کافی نداشت. (دو قرن سکوت، نوشته عبدالحسین زرینکوب، بخش 3: آتش خاموش – رویه 74 - 73)
همچنین فیلاسوفی و ادب ایرانی پس از صفویان ادامه داشت، صفویان بنیانهای هنری بسیاری در اصفهان درست کردند و آموزهی "حکمت ملاصدرا" هم در زمان صفویان بود، در این زمان فلسفهی اسلامی در همهی کشورهای مسلمان خوابیده بود، کسانی هم مانند صائب تبریز که از بنیانگذاران سبک هندی در ایران بود پس از صفویان میزیست. صفویه نبود تو جوجه شیعه هم نبودی! آخوندهای شما به اندازهای بسنده ترتیب ایران را دادهاند.
بدبخت بیچاره هندوستان چه ربطی دارد به ما؟در هند چندین هزار سال است که کاست برافتاده است و بیشتر دراویدیها هم هندو هستند. تو هم برو پیش نیاکان خودت در عربستان تا چهار تا مادر داشته باشی و به خوردن سوسمار و ملخ شکم سیر کنی : D مگر نه این که امروزه در "طب اسلامی" شاش شتر میخورند؟ این هم سفارش پیامبر بزرگوار اسلام به خوردن شاش شتر:
5685 - از همام از قتاده روایت است که انس (رضی الله عنه) گفت: کسانی به مدینه آمدندو دچار تغییر آب و هوا شدند، پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) به ایشان امر کرد به نزد شتربان وی بروند و از شیر و پیشاب شتران بنوشند. آنها نزد آن شتربان آن حضرت رفتندو از شیر و پیشاب شتران نوشیدند تا سلامتی خود را باز یافتند، سپس شتربان را کشتند و شتران را دزدیدند. چون این خبر به پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) رسید، به عقب ایشان فرستاد و آنها را آوردند و دست و پایشان را برید و چشمانشان را میل کشید. قتاده گفته است: محمد بن سیرین به من گفت: این آیه پیش از نزول آیه حدودو قصاص بوده است. (صحیح بخاری، پوشینه 6، رویه 367، برگردان: عبدالعلی نوراحراری)
همچنین تازیان خودشان زمان شاپور شانهسنب به ایران تاختند، میخواستند به ایران تک نکنند تا آن پادافره هم نچشند. این چارانه ازآن خیام نیست، گویا ازآن ابوسعید ابوالخیر است، بدبخت از گذاشتن یک رباعی هم ناتوان است، یک بار دیگر هم رفته بود گویا گفتاوردی از آناتول فرانس را به نام نیچه گذاشته بود، بیچاره عقلش کم است. به حتم اسلام هم آکی دارد که بیشتر تروریستها و تبهکارها از دل این آموزه در میآید. همچنین انوشیروان نگذاشتن فرزند آن موزهگر دبیر گردد نه این نوشتن یاد بگیرد: اگر شاه باشد بدین دستگیر/که این پاک فرزند گردد دبیر انوشیروان هم نخواست باج بدهد و نپذیرفت. خود زندهیاد فردوسی در جایی دیگر از زبان یکی به اردشیر فرماید:
تهیدست را مایه دادی بسی/بدو شاد کردی دل هرکسی
همان کودکان را به فرهنگیان/سپردی چو بودی ورا هنگ آن
به هر برزنی در دبستان بدی/همان جای آتشپرستان بدی
(شاهنامه، ویراش استاد جلال خالقی مطلق، پوشینه 6، رویه 222)
همانگونه که دید مغان کودکان را آموزش میدادند این هم سخن ویل دورانت در این زمینه:
«... در تعلیم و تربیت نیز دین نقشی به سزا ایفا می کرد، دبستانها در معابد جای داشتند و اطفال تحت تعلیم موبدان بودند. تعلیمات عالی در ادبیات، طب، علوم و فلسفه در دانشگاه جند شاپور درخوزستان داده میشد. پسران شاهان محلی و ساتراپها غالبا نزدیک شاه می زیستند با شاهزادگان خاندان سلطنتی، در دانشکده ای که متعلق به دربار بود، تحصیل می کردند ...» (مجموعه کامل یازده جلدی تاریخ تمدن ویل دورانت، رویه 1833)
همانگونه که میبیند نژادگان و خاندان شاهنشاهی در جایی دیگر دانش میآموختند، آن فرزند هم میخواست از طبقهی دبیران شاهنشاهی شود و نژادگان را بیاموزد نه آنکه سواد یاد بگیرد، چگونه کسی که سواد ندارد میخواهد دبیر شود؟ آن فرزند پیشتر خودش سواد آموخته بود. دبیران آبادی شما بیسواد بودند که اینگونه میگویی؟
این هم اندر اردشیر برای دانشآموزی برای زیردست و بالادست:
به گفتار این نامدار اردشیر
همه گوش دارید برنا و پیر
هر آنکس که داند که دادار هست
نباشد مگر پاک و یزدان پرست
دگر آن که دانش نگیرید خوار
اگر زیردستی، اگر شهریار
(شاهنامه، ویرایش استاد جلال خالقی مطق، پوشینه 6، رویه 225)
این هم سخن ویل دورانت دربارهی شاهان ساسانی:
«... همان گونه که می بیند منش شاهان ساسانی یادگیری برای همگان بوده است، ویل دورانت هم می گوید: شاهان ساسانی حامیان روشنفگر ادبیات و فلسفه بودند، و بیش از همه خسرو انوشیروان، به فرمان او آثار افلاطون و ارسطو به زبان پهلوی ترجمه گشت و در دانشگاه جندی شاپور تدریس شد و حتی خود او نیز آنها را خواند ...» (مجموعه کامل یازده جلدی تاریخ تمدن ویل دورانت، رویه 1833)
یزدگرد یکم مشهور به یزدگرد رامگر و یزدگرد بزهگر (شاهنشاهی از ۳۹۹ تا ۴۲۰ میلادی)، چهاردهمین شاهنشاه ساسانی بود . . . . . منابع زرتشتی (و تاریخنگاران اسلامی که از آنها وام گرفتهاند) از او به پلیدی یاد میکنند !!! اما در منابع مسیحی و یهودی، از او با احترام یاد میکنند. از سوی دیگر، کمبود منابع در مورد زندگانی و پادشاهی او در روایات شفاهی-ملی، نمایانگر میزان نفرت درباریان است که سعی کردهاند هویت تاریخی او را مخدوش کرده، و فقط به صورت گذرا از او نام ببرند.
در دوران حکومت او، اقلیتهای دینی با آرامش و خاطری آسوده به مناسک دینی خود پرداختند و یزدگرد یکم به دلیل تسامح دینی نسبت به غیر زرتشتیان، در میان تاریخدانان یهودی–مسیحی محبوب و در منابع فارسی–عربی منفور است. یزدگرد، به مسیحیان آزادی مذهبی داد تا بتوانند با این امتیاز، با امپراتوری روم صلح کند. منع آزار مسیحیان، سبب خشم و کینهٔ موبدان و اشرافزادگان ساسانی گشت. چرا که مذهب مسیحیت، رقیب جدی برای مذهب آنها بود و عقاید مذهبی این دو، با یکدیگر تضادهای آشکارا داشتند.
در منابع زرتشتی، او با یک یهودی ازدواج کردهاست. حال آنکه در منبع یهودی (یعنی تلمود)، سخنی از این ازدواج به میان نیامده است. خاورشناسان در مورد این ازدواج، تردید دارند. یزدگرد یکم صلحی پایدار با امپراتوری روم شرقی برقرار کرد و توانست نگاه خود را از مرز غربی به مرز شرقی امپراتوری ساسانی معطوف کند.
قدرت شاهنشاه در دربار به قدری ضعیف گشته بود، که سه شاهنشاه پیش از یزدگرد، بر اثر توطئه و دسیسه کشته شدند؛ بنابراین، یزدگرد پیشدستی کرد و دست اشرافزادگان و موبدان را از قدرت کوتاه کرد و آنها را از سر راه خود برداشت. او بهطور مشکوکی در هیرکانیا (نزدیک گرگان امروزی) کشته شد. به باور تاریخنگاران (نظیر تئودور نلدکه، علیرضا شاپور شهبازی، روزبه زرینکوب و عبدالحسین زرینکوب)، اشرافزادگان و موبدان، انتقام خود را در محیطی به دور از پایتخت، از او گرفتند و شایع نمودند که او توسط فرشته خدایی کشته شد ! ! !
ولی سخن ما بر سر کاست طبقاتی است و نه تحصیل علم و . . . .
نگاه کنید انوشیروان عادل !!! چه می گوید :
چون فرزند ما به تخت بنشیند باید از پسر کفاش چیز یاد بگیرد !!!
تحقیر طبقه کار و کارگر تحقیر کشاورز و تحقیر همه به جز مغ های شکم کنده زرتشتی و فیئودالهای زمین خوار
و این پیامبر اسلام است که بر دست کارگر بوسه زد و برای کار و کارگر ارزش قائل شد و دستور داد اگر علم در چین هم وجود دارد برای فراگرفتن آن سفر کنید . . . .
که ای شاه با دانش و داد و مهر
سوی گنج ایران درازست راه
تهی دست و بیکار باشد سپاه
بدین شهرها گرد ماهرکسست
کسی کو درم بیش دارد بدست
ز بازارگان و ز دهقان درم
اگر وام خواهی نگردد دژم
بدین کار شد شاه همداستان
که دانای ایران بزد داستان
فرستادهای جست بوزرجمهر
خردمند و شادان دل و خوب چهر
درم خواست فام از پی شهریار
برو انجمن شد بسی مایه دار
یکی کفشگر بود و موزه فروش
به گفتار او تیز بگشاد گوش
درم چند باید بدو گفت مرد
دلاور شمار درم یاد کرد
چنین گفت کای پرخرد مایه دار
چهل من درم هرمنی صدهزار
بدو کفشگر گفت من این دهم
سپاسی ز گنجور بر سر نهم
بیاورد قپان و سنگ و درم
نبد هیچ دفتر به کار و قلم
چو بازارگان را درم سخته شد
فرستاده زان کار پردخته شد
بدو کفشگر گفت کای خوب چهر
به رنجی بگویی به بوزرجمهر
که اندر زمانه مرا کودکیست
که بازار او بر دلم خوار نیست
بگویی مگر شهریار جهان
مرا شاد گرداند اندر نهان
که او را سپارد بفرهنگیان
که دارد سرمایه و هنگ آن
فرستاده گفت این ندارم به رنج
که کوتاه کردی مرا راه گنج
بشاه جهان گفت بوزرجمهر
که ای شاه نیک اختر خوب چهر
یکی آرزو کرد موزه فروش
اگر شاه دارد بمن بنده گوش
فرستاده گوید که این مرد گفت
که شاه جهان با خرد باد جفت
یکی پور دارم رسیده بجای
بفرهنگ جوید همی رهنمای
اگر شاه باشد بدین دستگیر
که این پاک فرزند گردد دبیر
ز یزدان بخواهم همی جان شاه
که جاوید باد این سزاوار گاه
بدو گفت شاه ای خردمند مرد
چرا دیو چشم تو را تیره کرد
برو همچنان بازگردان شتر
مبادا کزو سیم خواهیم و در
چو بازارگان بچه گردد دبیر
هنرمند و بادانش و یادگیر
چو فرزند ما برنشیند به تخت
دبیری ببایدش پیروزبخت
هنر باید از مرد موزه فروش
بدین کار دیگر تو با من مکوش
بدست خردمند و مرد نژاد
نماند به جز حسرت و سرد باد
شود پیش او خوار مردم شناس
چو پاسخ دهد زو پذیرد سپاس
بما بر پس از مرگ نفرین بود
چوآیین این روزگار این بود
نخواهیم روزی جز از گنج داد
درم زو مخواه و مکن هیچ یاد
هم اکنون شتر بازگردان به راه
درم خواه وز موزه دوزان مخواه
فرستاده برگشت و شد با درم
دل کفشگر گشت پر درد و غم
ربطی نداشت حرفت - با حرف تیغ و شمشیر
من هم اگر بخواهم - بر دین تو دهم گیر
از شاش گاو شستن - روی زنان زائو
ساکت بشو و گر نه - شاش است حاصل شیر !
ضمنا من از صمیم قلب می خواهم قدرت به دست شما و امثال شما بیفتد تا چهره واقعی شما و دار و دسته شما نیز برای مردم آشکار شود آنگاه از این میلیون ها نفری که می گویی دیگر یک نفر باقی نمی ماند وقتی مشاهده می کند شما نیز مانند همین حضرات اهل انتقام گیری و کشت و کشتار و پارتی بازی و قوم گرایی و خاک پرستی و نژاد پرستی و کوروش پرستی هستید . . . کوروش پرستان امروز = بسیجیان فردا
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
ضمنا یکبار آبروی شما را بردم باز از رو نمی روید از جنایات شاپور ذوالاکتاف باز هم بگویم و یا کشته شدن بزرگمهر به دست انوشیروان عادلتان ؟ یا کاست طبقاتی که اگر هنوز بود شما هنوز در طبقه گداها و یا نجس ها بودی و اصلا سواد نداشتی که بخواهی بیایی اینجا علیه اسلام فحاشی کنی ؟!!! برو در هندوستان پیش آباء و اجدادت نگاه کن چگونه دارند برای درمان کرونا شاش گاو می خورند و در لجنزار کاست طبقاتی دست و پا می زنند . . . سلسله منحوس صفویه گند زد در اسلام . . . این چه ربطی دارد به اسلام ؟ تمامی مفاخر و مشاهیر و شعرا و فیلسوفان ایرانی متعلق به همان هزار سال قبل از صفویه هستند نه قبل از آن و نه بعد از آن فرهنگ ما اینهمه دانشمند نداشت . . . .
آیادی میخانه ز ویرانی ماست
جمعیت کفر از پریشانی ماست
اسلام به ذات خود ندارد عیبی
هر عیب که هست از مسلمانی ماست
(حکیم عمر خیام نیشابوری )
سرانجام از آنان انتقام گرفتیم و در دریا غرقشان ساختیم چرا که آیات ما را تکذیب کردند و از آنها غافل بودند. (اعراف، 136)
پس از آنان انتقام گرفتیم پس بنگر فرجام تکذیب کنندگان چگونه بوده است (زخرف، 25)
و چون ما را به خشم درآوردند از آنان انتقام گرفتیم و همه آنان را غرق کردیم (زخرف، 55)
پس مپندار که خدا وعده خود را به پیامبرانش خلاف مى کند که خدا شکست ناپذیر انتقامگیرنده است (ابراهیم، 47)
پس از آنان انتقام گرفتیم و آن دو [شهر اکنون] بر سر راهى آشکاراست (حجر، 79)
آشکار است روزی هم ما شما را بازخواست میکنیم و ازتان کین میکشیم آن هم چه کینی (?)، هم از خودتان هم از بتهایتان! همانگونه که شما از ما بیگناه کشتید، آن روز را هم میبینید. اندیشیده میتوانید بزنید و در بروید؟ خون دگراندیشان و دگرباشان هنوز برای ما داغ است اگر برای شما سرد شده است. بنده که به گیتیگرایی (Secularism) هیچ باوری ندارم، روز به روز ایران به کوری چشم برخی دارد ملیگراتر و ناباورتر میشود نشیب شما هم دیده میشود:
... شاهنشهی برفت ز ما تا بیامدند - این دیوروی مردم بدخوی بدنشان
نز مردی و هنر، که بریخواری و فسون - این خسروی به دست گرفتند یک زمان
بردند خواسته به ستم ازکسان و زن - وندر گزیده باغ نشستند و بوستان
بخشند باغها به سران سپاه خویش - وز باغ و کشت، ساو بخواهند بس گران
و آنگه فرشته گوید، بنگر که این دروغ - اندر فکند چند بدیها درین جهان
نبود ازو کسی بتر اندر جهان ز ما - پتیارهٔ دروغ گزندیست جاودان
آمد به خرمی دگر آن شاه شاهزاد - بهرامشاه ایزدی از دودهٔ کیان
بازآوریم کین خود از تازیان چنانک - آورد باز رستم، صد کین دیرمان
بتخانههای ایشان از بیخ برکنیم - سازبم پاک از ایشان یکباره خان و مان
تا این دروغزنها از بن براوفتند - گردد به داد راست سر مرز و مرزبان
1- تفاوت شعار با عمل : اینها در مقام شعار ، حراف هایی حرفه ای ، ولی در مقام عمل ، جز جنایت و نکبت ، کار دیگری انجام نمی دهند . .
2- انتقام گیری پس از کسب قدرت : در حالیکه پیامبر عظیم الشان اسلام ، پس از فتح مکه دستور عفو عمومی صادر می فرمایند . . .
3- کسب قدرت و حفظ قدرت برای آنها از آرامش و امنیت مردم بیشتر است در حالیکه امام حسین ، شب قبل از عاشورا به یارانش می فرماید : هر که خواست در تاریکی شب فرار کند و امام حسن به خاطر امنیت مردم با معاویه صلح کرد و استخوان حکومت را جلوی او پرتاب کرد و حضرت علی نیز در ماجرای سقیفه کوتاه آمد و امام رضا نیز در آن ماجرای معروف نماز عید فطر ، در حالیکه می توانست مامون را ساقط کند کوتاه آمد و بازگشت و . . . .